به گزارش خبرگزاری شبستان، امام حسین(ع) سرور و سالار شهیدان و آزادگان با آن که پیش از هر کسی نیک می دانست که فرجام رویایی ایشان و یاران شان با لشکریان یزید چه خواهد بود و دقیقا هم به علم امامت و هم با فراست و هشیاری نهایت این راه را دانسته بودند اما برای آن که در منظرهای بیرونی و ثبت در تواریخ، حجت بر همگان تمام شود و بهانه ها را از شروران و منافقان و کافران بگیرند تا بر همگان معلوم شود که خروج امام (ع) از مدینه و ناتمام گذاردن حج به چه خاطر بوده است. در این باره امام (ع) تیزهوشی و فراست عجیبی به خرج می دهند که چهره خود را از چهره یک خروجی و هرج و مرج طلب - آنچه که دشمنان شان به ویژه بنی امیه می خواستند چنین چهره ای را به ایشان منتسب و متصف کنند – به چهره یک مصلح تثبیت می کنند و در ثانی از کم ترین فرصتی برای روشنگری درباره اهداف قیام و دریدن پرده های تزویر از چهره هایی که به ناحق خلافت مسلمانان را غصب کرده بودند بهره می گیرند.
یکی از اتفاقاتی که در چنین روزهایی که امام با یاران شان در کربلا خیمه زده اند روی می دهد گفتگوی رودروی امام(ع) با ابن سعد است. امام(ع) با وجود ان که می داند ابن سعد کیست و آرمان ها و اهداف و جهت گیری هایش کجاست اما به گفتگو با او می نشینند تا آن چیزی که امام(ع) درباره ابن سعد می داند و دیگران نمی دانند علنی شود. تا پرده های تزویر از چهره ابن سعد و اهدافش کنار برود.
نوشته اند در چنین روزهایی رسولی از جانب امام به لشکر ابن سعد روانه شد و پیغام حضرت را رساند که "القنی اللیل بین عسکری و عسکرک." ابن سعد قبول کرد. شب با بیست سوار اشرار بیرون آمد. حضرت به اصحاب خود امر کردند که کنار بروید، ولی حضرت عباس (ع) و حضرت علی اکبر(ع) را با خودشان نگاه داشتند. ابن سعد هم لشکر و همراهانش را دور کرد و پسرش حفض و غلامش را نگاه داشت.
اینجاست که باز امام(ع) از در موعظه و روشنگری ورود می کنند. یعنی در ظاهر که می بینید صحنه جنگ است اما امام در قلب این جنگ سخت، در چهره یک مصلح و روشنگر هم ظاهر می شود. در چنین موقعیتی با چنین لحنی با ابن سعد سخن می گوید: از خدا بترس پسر سعد. آمده ای با من قتال کنی و حال آن که من پسر آن کسی هستم که می دانی. این جماعت را واگذار بیا با من باش که خدا از تو راضی باشد.
ابن سعد در جواب حضرت می گوید: خوف آن دارم که خانه ام را خراب کنند. می ترسم که خانه خراب شوم. امام (ع) در جواب می فرمایند: من برای تو می سازم. ابن سعد دوباره بهانه می آورد: مال و اموالم را می گیرند. حضرت در پاسخ می فرمایند: بهتر از اموالت به تو از اموالم در حجاز می دهم. دوباره ابن سعد بهانه دیگری می آورد.
حضرت همه این ها را می داند. می داند که ابن سعد مصداق آن آیه شریفه است که "صم بکم عمی فهم لا یرجعون / کر و کور و لال اند و برنمی گردند" می دانند که لقمه های حرام در شکم های آن ها کاری کرده که سخن حق را نشنوند. می دانند که دلبستگی های دنیا تا کجای وجود ابن سعد و یارانش ریشه دوانده است. در این لحظه هاست که می فرمایند: "ما لک؟ ذبحک الله علی فراشک عاجلا! و لا غفر لک یوم حشرک! فو لله انی لأرجو الا تأکل بر العراق الا یسیرا/ چه می شود تو را؟ خدا تو را در فراش و رختخواب ذبح کند به زودی! و نیامرزد تو را در روز حشر، قسم به خدا که امیدوارم سیر از نان گندم عراق نخوری."
پایان پیام/
نظر شما