امروز کاروان کربلا عازم شام شد

نوزدهم ماه محرم سال۶۱ هجری قمری کاروان اسرای کربلا را به سمت شام حرکت دادند.

گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان: بر اثر تبلیغات معاویه در دوران حکومتش و پس از آن، مردم شهر شام اهل بیتی غیر از معاویه و خانواده‌اش برای پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه وآله نمی‌شناختند. بسیاری از آنچه که از مصائب امام سجاد علیه السلام، حضرت زینب سلام الله علیها و کاروان اسرا شنیده‌ایم در این شهر رخ می‌دهد. در این روز اهل بیت امام حسین علیه السلام را از کوفه به سوی شام حرکت دادند. زن‌هایی که غیر از خاندان بنی هاشم و از خانواده یاران امام حسین علیه السلام بوده و در کربلا اسیر شده بودند با شفاعت اقوام و قبایلشان نزد «ابن زیاد» از بند اسارت خلاص شده و فقط زن‌های هاشمی به اسارت به شام برده شدند.

پس از واقعه عاشورا، ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.(1) راوی می گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت! حضرت امام علی ابن الحسین علیهماالسلام به او فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏»(2) را می دانی؟ بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟ پیرمرد گفت: آری! این ایه را در قرآن خوانده ام.

 همانند فرعونیان، مردان ما را می کشند و زنان ما را به اسارت می برند   
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟ فرمودند: آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می باشد) ماییم، ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای: بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد؟ پیرمرد گفت: آری! حضرت امام سجاد علیه السلام به او فرمودند: ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر، آیا این آیه را خوانده ای: همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند. پیرمرد گفت: آری! این آیه را نیز خوانده ام! حضرت فرمود: ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود. راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم. راوی گفت: پیرمرد گریست، عمّامه خود را بر زمین کوبید، سپس رو به آسمان کرد و گفت: بارخدایا! من بیزاری می جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد. پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟حضرت فرمودند: آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود. او عرض کرد: من توبه می کنم! هنگامی که این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند.(3)

طبری به نقل از نویسنده «طبقات» و او نیز از «مالک ابن اسماعیل» و او از «سهل ابن شعیب» و او از پدرش و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور عبور کردم و حال او را پرسیدم، او فرمود: از مرد کهنسالی چون تو بعید است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی مانند شرایط بنی اسراییل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می فرماید: یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُم‏»(4). در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسزاگویی به سالار ما امیر مؤمنان بر فراز منبر ها و خطبه های نماز جمعه به دشمنان ما تقرب می جویند.  آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر، خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت، خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان (که محمد صلی الله علیه و آله را مایه فخر و مباهات و بـرتـری عـرب و قریش مـی دانند) ما که فرزنـدان او هسـتیم و او از ماست، از همگان برتریم، اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز غارت کرده و کار را به جایی رسانیده اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.(5)


آنها پدران و خویشان مرا در جنگ بدر کشتند و من خونخواهی کردم
یزید ملعون چون از ورود اهل بیت علیهم السلام به شام آگاهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد و از آن طرف اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله را با سر های شهدا علیهم السلام در دروازه دارالاماره برای درخواست اجازه حاضر کردند و نگاه داشتند. نخست زحر ابن قیس لعنه الله که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود اذن گرفت و بر مجلس یزید پلید داخل شد. یزید لعنه الله از او پرسید: وای بر تو خبر چیست؟ گفت یا امیرالمؤمنین! بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد. به درستی که حسین ابن علی علیهما السلام با هجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند. ما بر او عرض کردیم: جانب صلح و صلاح را رها نکند و سر به فرمان عبیدالله ابن زیاد فرود آورد و اگر چنین نمی کند، مهیای جنگ شود. ایشان اطاعت عبیدالله ابن زیاد را قبول نکردند و جانب جنگ را اختیار نمودند. پس صبحگاه که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان حمله کردیم و با شمشیر برهنه بر ایشان حمله ور شدیم و سرهای ایشان را با شمشیر ها از بدن جدا کردیم پس سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! با اندک زمانی که ناقه را نهر کنند تمام آنها را با تیغ کشتیم و اول تا آخر ایشان را گردن زدیم. یزید لحظه ای سر را به زیر انداخت و گفت: اگر حسین را نمی کشتید من از کردار شما بیشتر خشنود می شدم.
شیخ مفید رحمه الله فرمود: حضرت سید سجاد علیه السلام در بین راه شام با هیچ کس از آن کافران که همراه سر مقدس بودند صحبت نکرد و یزید گاهی با گفتن این نوع کلمات شاید می خواست به مردم بفهماند که من به قتل حسین علیه السلام دستور ندادم و راضی به آن نبودم و گروهی از اهل تاریخ گفته اند که چون خبر ورود اهل بیت علیهم السلام به یزید رسید، او در قصر خود با دیدن سرهای به نیزه ابیاتی را خواند و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله پدران و خویشان مرا در جنگ بدر کشت، من خونخواهی از اولاد او نمودم.

 گریه حاضران در مجلس یزید بر خاندان رسالت

به روایت شیخ جلیل، علی ابن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه السلام آمده که چون سر مبارک حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی ابن الحسین و اسرای اهل بیت علیهم السلام بر یزید وارد کردند، او گفت: ای علی ابن الحسین! حمد، خدایی را که کشت پدرت را. حضرت فرمود: لعنت خدا بر کسی که کشت پدر مرا؛ یزید چون این جمله را شنید خشمگین شد و فرمان قتل آن حضرت را داد. حضرت فرمود: اگر مرا بکشی، پس دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله صلی الله علیه و آله را چه کسی به منزلگاهشان برگرداند در حالی که محرمی جز من ندارند، پس یزید سوهانی خواست و شروع کرد به سوهان کردن غل جامعه که بر گردن آن حضرت بود. سپس یزید این آیه را خواند: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر (6) یعنی گرفتاریهایی که به مردم می رسد به سبب کارهای خودشان است و خدا از بسیاری درمی گذرد. حضرت فرمود: این آیه درباره ما نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است: « ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها »(7) مضمون آیه این است که: نمی رسد مصیبتی به کسی در زمین و نه به جان های شما انسان ها مگر آنکه در لوح محفوظ نوشته شده است. پیش از آنکه خلق کنیم انسان را تا که افسوس نخورد بر آنچه از دست ایشان رفته و شاد نشود برای آنچه به دست آورد، پس حضرت فرمود: مایییم کسانیکه چنین هستند. یزید ملعون فرمان داد تا آن سر مبارک را در تشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهم السلام را در پشت سر او تا به سر حسین علیه السلام نگاه نکنند.

پس یزید خبیث پلید ساکت بود، سپس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید پلید بود، به نوحه و ندبه بلند شد و حاضران بار دیگر گریستند و یزید بی حیا از این کلمات به هیچ وجه متأثر نشد و چوب خیزرانی خواست و به دست گرفت و بر دندان های مبارک آن حضرت می زد و اشعاری را می سرود.(8) چون ابو برزه اسملی که حاضر مجلس و یکی از صحابه رسول صلی الله علیه و آله بود، دید که یزید خبیث چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السلام می زند، گفت: ای یزید لعین وای بر تو! آیا دندان حسین علیه السلام را با چوب خیزران می زنی؟ گواهی می دهم که من دیدم رسول صلی الله علیه و آله را که دندانهای او و برادر او حسن علیه السلام را می بوسید و می مکید و می فرمود: شما دو سید جوان اهل بهشتید، خدا بکشد، کشنده شما را و لعنت کند، قاتل شما را و جهنم را برای او آماده کند.(9)

مرد شامی که در مجلس یزید او را لعن کرد 
یزید چون از این جملات عصبانی شد، دستور داد او را به زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند. هند دختر عبدالله ابن عامر و همسر یزید هنگامی که از حرم سرای یزید سخنان ابوبرزه اسلمی را شنید، با چهره پوشیده وارد مجلس شد و گفت: ای یزد، آیا این سر مقدس حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؟ گفت بله! ابن زیاد در مورد ایشان عجله کرد و او را به شهادت رسانید.(10) در این وقت حضرت زینب سلام الله علیها برخاست و خطبه خواند.

یزید موافقت نمی کرد که حضرت زینب سلام الله علیها را به این سخنان درشت و کلمات مذمّت آمیز مورد غضب و خشم خود قرار دهد، بنابراین از زنان خواننده درخواست کرد که ترانه های مستی بخوانند. در این هنگام یکی از مردم شام نگاهش به فاطمه دختر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: ای امیر مؤمنان! این کنیز را به من بده! فاطمه در این حال به عمه اش زینب گفت: عمه جان یتیمی ام کافی نیست، که باید کنیز هم بشوم؟! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: نترس این بدکار نمی تواند کاری بکند. یزید گفت: من می توانم این کار را انجام دهم. زینب سلام الله علیها فرمودند: به خدا سوگند این کار برای تو ممکن نیست، مگر آنکه از دین ما خارج شوی. یزید خشمگین شد و گفت: به درستی که پدر و برادر تو از دین خارج شده اند. حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: به وسیله دین خدا و دین پدر و برادر من تو و پدر تو هدایت یافتند اگر مسلمان باشید.
یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا ! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: ای یزید! اکنون تو امیر و پادشاهی و آنچه می خواهی از روی ستم ، فحش و ناسزا می گویی. یزید گویی شرم کرد. آن مرد شامی از یزید پرسید: که ایشان چه کسانی می باشند؟ یزید گفت: او فاطمه دختر حسین علیه السلام و آن زن دختر علی علیه السلام است. مرد شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟! یزید گفت: بله! مرد شامی گفت: خداوند تو را لعنت کند ای یزید ! عترت پیامبر را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند که گمان می کردم که ایشان از اسیران روم باشند. یزید گفت: به خدا سوگند تو را نیز به ایشان ملحق می کنم و دستور داد او را گردن زدند.(11) پس از آن حضرت سجاد علیه السلام از یزید رخصت گرفت و بر بالای منبر رفت و خطبه خواند.

امام یادگارهای مادرش فاطمه سلام الله علیها را از یزید بازخواست 
راوی می گوید: یزید که خدا او را لعنت کند به علی ابن الحسین علیهماالسلام وعده داد تا سه خواسته او را برآورده کند و اما خواسته های امام سجاد علیه السلام : اجازه برای آخرین ملاقات با سر مقدس پدرش حسین علیه السلام و وداع با ایشان. باز گرداندن هر چه از آنها به غارت رفته بود. اگر بخواهد او را بکشد کسی را مأمور کند تا زنان را به حرم جدشان در مدینه برساند.
یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: چهره پدرت را که هرگز نخواهی دید. درباره کشتن تو، تو را بخشیدم و هر چه از اموال شما را که غارت کرده اند، من خود چندین برابر قیمت آن را به تو خواهم پرداخت. امام فرمودند: من مال تو را نمی خواهم و از این جهت خواستار اموال غارت شده هستم که در بین آن ها پارچه ای بافته دست حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر محمد صلی الله علیه و آله می باشد و روسری و گردنبند و پیراهن آن حضرت نیز جزء غارت شده هاست. یزید اموال را به اضافه دویست دینار به علی ابن الحسین علیهماالسلام بازگرداند و امام پول ها را بین فقرا تقسیم نمودند.(12) سپس فرمان داد اهل بیت علیهم السلام را در مکانی که نه از سرما و نه از گرما در امن بودند، جای دادند. آنها در آنجا بودند تا آنکه پوست صورتهایشان ترک برداشت و در مدت اقامت در دمشق همواره مشغول عزاداری برای حسین علیه السلام بودند.(13) تمامی زنان خاندان معاویه به پیشواز اسرا رفتند و سه روز سوگواری عمومی و عزای ملی بر پای کردند.(14) بعد از مدتی که اهل بیت علیهم السلام در شام بودند یزید دستور داد که اسیران خاندان حسین علیه السلام را به وطن هایشان و مدینه رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردانند.
 

پی نوشت ها :
1 - اولین تاریخ کربلا، صفحه 408
2- سره الشوری آیه 2
3- لهوف صفحه 236- 241، منتهی الآمال صفحه 238- 284، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 206، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 448- 449
4- سوره البقره آیه 49
5- مقتل الحسین صفحه 465- 466، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 220

6- سوره الشوری آیه 30
7- سوره الحدید آیه 22
8- ترجمه نفس المهموم صفحه 211
9- لهوف صفحه 243، منتهی الآمال صفحه 794، اولین تاریخ کربلا صفحه 411 (البته در همین کتاب به تقل از تذکره و تاریخ طبری آمده است که گوینده این سخن و اعتراض کننده به یزید انس ابن مالک بوده است.) ، مقتل الحسین(المقرم) صفحه 457
10- اولین تاریخ کربلا، صفحه 412، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 459

11- لهوف صفحه 253، منتهی الآمال صفحه 799، ارشاد شیخ مفید 479، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 213- 214، مقتل الحسین صفحه 461- 464

12- لهوف صفحه 265- 263، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222
13- همان صفحه 255، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 218
14- اولین تاریخ کربلا پایین صفحه 415 ،ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222 ، مقتل الحسین صفحه 467

فهرست منابع و مآخذ :
1-ابن طاووس، سید رضی الدین، لهوف، ترجمه کامل عباس عزیزی، چاپ اول، تهران، انتشارات صلاه، 1380
2- ابو مخنف، لوط بن یحیى الأزدی، اولین تاریخ کربلا، ترجمه علی کرمی، از ابو مخنف به روایت طبری، چاپ دوم، تهران، مؤسسه دارالکتاب، 1378
3- قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ چهاردم، قم، انتشارات هجرت،1380، جلد اول
4- قمی، شیخ عباس، رموز الشهاده و ترجمه کامل نفس المهموم و نفثه المصدور، ترجمه آیت الله کمره ای، بی جا، انتشارات کتابخانه اسلامیه، بی تا
5- نعمان، محمد (شیخ مفید)، الارشاد، محمد باقر ساعدی خراسانی، محمد باقر یهودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1351 شمسی
6- موسوی مقرّم، عبدالرزاق، مقتل الحسین علیه السلام، چاپ پنجم، بی جا، بی تا
7- قرآن
منبع: سایت راسخون

 

کد خبر 315807

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha