خبرگزاری شبستان: قرآن حکیم در آیات 20 و 23 سوره حدید می فرماید: اعْلَمُواْ أَنَّمَا الحَْیَوةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لهَْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ وَ تَکاَثُرٌ فىِ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعجَْبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثمَُّ یهَِیجُ فَترََئهُ مُصْفَرًّا ثمَُّ یَکُونُ حُطَامًا وَ فىِ الاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الحَْیَوةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ* لِّکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئکُمْ وَ اللَّهُ لَا یحُِبُّ کلَُّ مخُْتَالٍ فَخُورٍ/ بدانید که زندگى این جهانى بازیچه است و بیهودگى و آرایش و فخرفروشى و افزونجویى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت است که روییدنیهایش کافران را به شگفت افکند. سپس پژمرده مىشود و بینى که زرد گشته است و خاشاک شده است. و در آخرت نصیب گروهى عذاب سخت است و نصیب گروهى آمرزش خدا و خشنودى او. و زندگى دنیا جز متاعى فریبنده نیست. / تا بر آنچه از دستتان مىرود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان مىآید شادمانى نکنید. و خدا هیچ متکبر خودستایندهاى را دوست ندارد.
در این دو آیه، آنچه به عنوان منبع رساندن انسان به آرامش مطرح می شود، ناظر به ماهیت دنیاست. خداوند بر این حقیقت تأکید می کند هر آنچه که آدم ها از آن به عنوان اهرم های شادی – فخرفروشی به مال و فرزند و تندرستی – یاد می کنند مثل نبات هایی است که دیر یا زود پژمرده خواهد شد، مثل این ماند گیاهی در بیابانی به نسیمی دل می بازد که عملا نمی تواند با او همراهی کند. مثل بازیکنانی که برای بازی به زمین می روند برای دقایق و ساعاتی در زمین می دوند و تکاپو می کنند اما وقت بازی که تمام می شود همه بدون استثنا زمین بازی را ترک می کنند و کسی نسبت به زمینی که در آن بازی می کرده احساس تملک نمی کند. حال قرآن کریم با همین منطق با ما سخن می گوید که پس چرا شما بازیچه یک بازیچه – دنیا – شده اید به گونه ای که دوست ندارید دنیا را ترک کنید، چرا وقتی دنیا چیزی را از شما می گیرد به شدت اندوهگین می شود و وقتی چیزی به شما می دهد شادمانی می کنید.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در شرح آیه 20 سوره حدید می فرماید: زندگى دنیا عرضى است زائل، و سرابى است باطل که از یکى از خصال پنجگانه زیر خالى نیست، یا لعب و بازى است، یا لهو و سرگرم کننده، یا زینت است، (که حقیقتش جبران نواقص درونى خود با تجمل و مشاطهگرى است)، یا تفاخر است، و یا تکاثر، و همه اینها همان موهوماتى است که نفس آدمى بدان و یا به بعضى از آنها علاقه مىبندد، امورى خیالى و زائل است که براى انسان باقى نمىماند، و هیچ یک از آنها براى انسان کمالى نفسانى و خیرى حقیقى جلب نمىکند.
آن گاه به نقل از شیخ بهایى (رحمه اللَّه) می فرمایند: این پنج خصلتى که در آیه شریفه ذکر شده، از نظر سنین عمر آدمى و مراحل حیاتش مترتب بر یکدیگرند، چون تا کودک است حریص در لعب و بازى است، و همین که به حد بلوغ مىرسد و استخوانبندیش محکم مىشود علاقهمند به لهو و سرگرمىها مىشود، و پس از آنکه بلوغش به حد نهایت رسید، به آرایش خود و زندگیش مىپردازد و همواره به فکر این است که لباس فاخرى تهیه کند، مرکب جالب توجهى سوار شود، منزل زیبایى بسازد، و همواره به زیبایى و آرایش خود بپردازد، و بعد از این سنین به حد کهولت مىرسد آن وقت است که (دیگر به اینگونه امور توجهى نمىکند، و برایش قانع کننده نیست، بلکه) بیشتر به فکر تفاخر به حسب و نسب مىافتد، و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در بیشتر کردن مال و اولاد صرف مىشود.
اما علامه در ادامه تفسیر، به بخش دیگری از آیه مذکور یعنی" کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً" و رابطه درونی اجزای آن با هم می پردازند و تصریح می کنند: کلمه" غیث" به معناى باران است، و کلمه" کفار" جمع کافر به معناى زراعت کار و کلمه" یهیج" از هیجان است، که به معناى حرکت و کلمه" حطام" به معناى گیاهى است که از شدت خشکیدگى مىشکند.
معناى آیه این است که: مثل زندگى دنیا در بهجت و فریبندگی اش و سپس در زوال و از دست رفتنش، مانند بارانى است که به موقع مىبارد، و باعث روییدن گیاهان و زراعتها مىشود و زراعتکاران از روییدن آنها خوشحال مىشوند، و آن زراعت و گیاه هم چنان رشد مىکند تا به حد نهایى نموش برسد، و رفته رفته رو به زردى بگذارد، و سپس گیاهى خشکیده و شکسته شود، و بادها از هر سو به سوى دیگرش ببرند. براى این خبر مىدهیم که از این به بعد دیگر به خاطر نعمتى که از دستتان مىرود اندوه مخورید، و به خاطر نعمتى که خدا به شما مىدهد خوشحالى مکنید، براى اینکه انسان اگر یقین کند که آنچه فوت شده باید مىشد، و ممکن نبود که فوت نشود، و آنچه عایدش گشت باید مىشد و ممکن نبود که نشود، ودیعهاى است که خدا به او سپرده چنین کسى نه در هنگام فوت نعمت خیلى غصه مىخورد، و نه در هنگام فرج و آمدن نعمت.
در تفسیر المیزان تصریح شده است: بعضى از مفسرین در پاسخ این سؤال که چرا فوت شدن را به خود فوت شدنىها نسبت داد و فرمود:" ما فاتَکُمْ- آنچه از شما فوت مىشود" ولى نعمتهاى تازه رسیده را به خدا نسبت داده، و فرمود:" ما اتیکم- آنچه خدا به شما مىدهد"؟ گفتهاند: علتش این است که آمدن نعمت احتیاج به علت دارد، ولى فوت آن احتیاجى به مفوت (کسى که آن را فوت کند) ندارد، چون فوت و فنا، ذاتى هر چیز است، اگر به طبع خودش واگذار شود فوت مىشود و باقى نمىماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن که علت مىخواهد، و آن خداست، پس باید بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.
پایان پیام/
نظر شما