عصر ما عصر نفاق!

شهید مطهری:اگر ما،مردم عصر خودمان را با مردم صدر اسلام مقایسه کنیم،نفاق،هزاران درجه بیشتر شده است...اگر یک جنبه انسانی را بخواهند ملاک و مشخصه عصر و زمان ما قرار بدهند،باید بگویند عصر نفاق!

گفتاری که در ادامه می آید تحلیل شهید مرتضی مطهری از جریان نفاق و خطر آن در جامعه اسلامی است.ایشان اظهار نگرانی پیامبراعظم(ص) از منافقان و جهل را در یک راستا تحلیل میکند و از فقر بینش و بصیرت جامعه اسلامی به عنوان مهمترین زمینه جولان جریان نفاق یاد میکند.خبرگزاری شبستان با تقدیم این گفتار بصیرت زا بشارت ارائه محتواهای بعدی از خزانه سیره سیاسی-معرفتی معلم شهید انقلاب را به خوانندگان میدهد.
در میان کتب آسمانی تنها قرآن به بحث نفاق پرداخته
«المنافقون و المنافقات بعضم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون»کسانی که با تلاوت کلام الله مجید آشنا هستند،می دانند از جمله کلماتی که در قرآن زیاد به چشم می خورد و به گوش شنیده می شود،کلمه منافق یا صیغه های دیگری از همین ماده است؛منافقون،منافقات یا خود کلمه نفاق؛«فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم»یا کلمه «نافقوا»که باز به همین معناست و بعضی از صیغه های دیگر.به هر حال یکی از مطالب و مسائلی که قرآن کریم مطرح است،بحث درباره منافقین است.در قرآن در مقابل مؤمنین و موافقین،دو دسته مخالف وجود دارد؛نه یک دسته.شاید این از مختصات قرآن باشد و در هیچ کتاب آسمانی در مقابل طبقه مؤمنین و موافقین،دو دسته مختلف را نام نمی برد؛بلکه مجموعاًدو دسته اند؛مردم،یا مؤمنند و یا کافر؛نقطه مقابل مؤمن؛اما قرآن مجید،نقطه مقابل مؤمنین را دو دسته یاد می کند؛دسته ای که گاهی آنها را کافران یا مشرکان می نامد و دسته دیگری که آنها را منافقان می دان و برای اینها حساب جداگانه ای باز کرده است؛مثلا می فرماید: «یا أیها النبی اتق الله ولا تطع الکافرین و المنافقین». ای پیامبر!تقوای الهی پیشه کن؛پروای خدا را داشته باش؛پیروی نکن؛پیروی نکن؛اطاعت نکن؛نپذیر پیشنهادهای کافران و نه پیشنهادهای منافقان را. یا در جای دیگر می فرماید: «لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات»به هر حال حساب آنها را از حساب کافران و یا مشرکان (کافر و مشرک به دو اعتبار گفته می شود)جدا می کند.گاهی قرآن در بعضی از تعبیرات خود،به اینها با خشم بیشتری نگاه می کند و اینها را مستحق عذاب بیشتری از کافران می شمارد؛چون در یک جا می فرماید: «إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار»؛منافقین در پایین ترین و سخت ترین طبقات جهنم خواهند بود.پس معلوم می شود که اینها از نظر قرآن،از طبقه ای که آنها را کافران می نامد،وضع بدتری دارند.
هم بستگی میان منافقین
قرآن،منافقین را-همان منافقینی که در زمان خود رسول اکرم صلی الله علیه وآله بودند-به صورت افرادی جدا از هم نمی بیند؛به صورت یک دسته متشکل و هم فکر که در میان آنها هم بستگی وجود دارد،می بیند. آیه ی که در ابتدای سخنم عرض کردم،همین مفهوم را می رساند؛آیه ای است در سوره توبه.در چند آیه بعد از آن می فرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».مردان ؤمن و زنان مؤمن،حامیان یکدیگر هستند؛وابسته و پیوند خورده به یکدیگر هستند؛امر به معروف و نهی از منکر می کنند.در مقابل کافران را ذکر نمی کند؛منافقان را ذکر می کند.برای منافقان هم چنین وابستگی قائل است.گو این کلمه«اولیاء» را به نمی برد؛ولی می فرماید: «بعضهم من بعض»؛بعضی هاشان از بعضی هستند؛یعنی اینها از یکدیگر هستند. این تعبیر هم بستگی از تعبیر «بعضهم اولیاء بعض»،اگر بیشتر نباشد،کمتر نیست؛چون در برخی دیگر از آیات قرآن،این تعبیر هست و مفسرین این چنین می فهمند که اینها آن چنان به یکدیگر وابسته هستند که یکی هستند. مفهوم«بعضهم من بعض»،اتحاد و یگانگی را می رساند که بالاتر از مفهوم حامی بودن و ناصر بودن است؛نقشه و عملشان،درست ضد عمل مؤمنین است.
به هر حال آیاتی که در قرآن،راجع به منافقین است،زیاد است.اساساً ما یک سوره در قران داریم به نام سوره منافقون که بعد از سوره جمعه است.«إذا جاءک المنافقون قالوا نشهد أنک لرسول الله و الله یعلم أنک لرسوله و الله یشهد ان المنافقون لکاذبون».یک عده مردم منافق و دو رو،پیش تو می آیند؛تظاهر به اسلام و ایمان می کنند؛می گویند:شهادت می دهیم که تو پیغمبر خدا هستی.خدا می داند که تو پیغمبری وخدا شهادت می دهد که این منافقین اعتراف ندارند و دروغ می گویند!
آیاتی که کلمه منافق و منافقات در آن نیست و درباره منافقین است،زیاد است و جالب این است که همین طور که در مؤمنین،قرآن مردها را ذکر می کند و هم زنان را،در منافقین هم زنان را به حساب می آورد.
عصر ما،عصر نفاق
حال چگونه است که قرآن،این همه روی مسئله نفاق،تکیه کرده است؛به ویژه در کتب آسمانی پیشین؛یا اسمی از منافقین نیست،یا اگر هست،بسیار کم است.برای این است که هر چه بشر،بدوی تر و از تمدن دورتر بوده،در درجات پایین تر،زندگی می کرده،از صراحت بیشتری برخوردار بوده است؛یعنی آن چه که در درون داشته است،از فکر و احساسات و عواطف و از رغبات و بی میلی ها،از مهربانی ها و خشم ها و از ایمان ها و بی ایمانی ها،هر چه داشته،همان را ظاهر می کرده است و هرچه بشر،پیش رفته،تکامل پیدا کرده(نمی خواهم بگویم خود این تکامل است؛ولی از تبعات تکامل است)،قدرتش بر تصنع هم-که نفاق،نوعی تصنع است-افزایش پیدا کرده است؛کما این که اگر ما،مردم عصر خودمان را با مردم صدر اسلام مقایسه کنیم،نفاق،هزاران درجه بیشتر شده است.یک وقتی من با خودم فکر می کردم که اساساً اگر عصر ما را از نظر انسانی-نه از نظر صنعتی-بخواهند ارزیابی کنند،اگر یک جنبه انسانی را بخواهند ملاک و مشخصه عصر و زمان ما قرار بدهند،باید بگویند عصر نفاق!اگر بگویند در عصر ما،بزرگ ترین ماشینی که ابتکار و اختراع شده چه ماشینی است؟به نظر من ماشین قلب حقایق است؛این که بشر این همه توانایی پیدا کرده است که حقایق را وارونه جلوه بدهد.
لغت نفاق
کلمه«نفق»در قرآن آمده است: «إن تبتغی نفقاً فی الارض او سلما فی السماء)».از این جا ما می توانیم ریشه لغت را پیدا کنیم.اهل لغت می گویند:نفق،یعنی راه؛البته راه های مخفی و پنهانی.یادم هست وقتی ما شرح نظام(کتابی است در صرف و نحو،مقارن با سیوطی؛طلبه هایی که مقدمات عرب را می خوانند،یکی از کتاب هایی که در صرف و نحو می خوانند،شرح نظام است)می خواندیم،در آن جا به لغتی برخورد کردیم و بعد در کتاب های لغت دیدیم و آن،لغت«نافقاً»بود.در آن جا این جور معنی کرده بود،موش صحرایی،سوراخ خودش را که در صحرا می کند،یک احتیاطی می کند برای نجات از دشمن و یک در برای سوراخ و آغل خودش بازمی گذارد که همان در معمولی رفت و آمد است که باید برود و بیاید؛ولی بعد در ته آن ودر یک نقطه دور دستی که از این دروازه آشکار،دور است،از زیر زمین به طرف بالا می کند و می کند تا سقف را به کف زمین،نزدیک می کند؛اما آن قدر نمی کند که سوراخ بشود ؛بلکه یک قشر نازکی باقی می گذارد و نه آن قدر نازک که خود قشر خراب بشود؛بلکه یک در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد،حیوان درنده ای از این در وارد شد و خطر ایجاد کرد،او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر،خراب بشود.این که از این در وارد می شود،او از آن در خارج شود.عرب به این می گوید«نافقا» ؛یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیده ای که برای دنیای موش صحرایی،جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن باخبر نیست؛ولی یک چنین راه احتیاطی برای خودش باز گذاشته است.در لغت هم وقتی ما نگاه می کنیم که منافق را چرا منافق می گویند،می بینیم گفته اند:برای این که دو در برای خودش قرار داده؛یک در ورودی که از آن در،به اسلام وارد می شودو یک خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است؛از یک در وارد و از در دیگر،خارج می شود.از همین جا ضمنا تعریف منافق معلوم می شود.مؤمنی داریم؛کافری داریم و منافقی.مومن،کسی است که واقعاً از عمق دل خودش،به حقیقت اسلام،ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد؛در دل،مؤمن است؛در زبان و عمل هم مؤمن است؛در تظاهرات ظاهری هم مؤمن است؛اما کافر کسی است که مخالف است؛در باطن،مخالف است؛در ظاهر هم مخالف است.می گوید:من خدا را قبول ندارم.خدا را قبول ندارد و می گوید هم که خدا را قبول ندارم.پیغمبر را قبول ندارد؛می گوید هم پیغمبر را قبول ندارم. قرآن را قبول ندارد؛می گوید هم قبول ندارم.صریح است.کافر است و یک کافر صریح؛یعنی یک رو؛یک رو بیشتر ندارد.ظاهرش همان را می گوید که باطنش می گوید باطنش همان را می گوید که ظاهرش می گوید.اما منافق،منافق،کسی است که فکر و اندیشه اش یک جور می گوید؛زیانش جور دیگر؛درست ضد آن.احساسات و عواطفش در یک جهت است؛ولی تظاهرات ظاهری اش در جهت دیگر.در دل،خدا را قبول ندارد؛اما تظاهر به خداپرستی است.پیغمر را قبول ندارد؛اما متظاهر به احترام به پیغمبر است. قرآن را قبول ندارد؛اما متظاهر احترام به قرآن است.علی را قبول ندارد؛اما متظاهر به احترام به علی است و همین طور همه مقدسات دین.پرده ای بر روی کفر خودش کشیده است. بنابراین،نفاق یعنی کفر در زیر پرده. منافق ،یعنی کافری که کفر خودش را در پشت پرده ، مخفی نگه داشته است.
خطر نفاق
امیر المؤمنین علیه السلام در نامه ای که به محمد بن ابی بکر-وقتی او را والی مصر کرده بود ، نوشته اند- می فرماید:من از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این حدیث را شنیدم؛پیغمبر نسبت به آینده امت،اظهار نگرانی می کرد و می گفت:«من از منافقان،نگرانم.»پیغمبر از آینده امت اظهار نگرانی می کرد،ولی نه از ناحیه کافران؛از ناحیه کسانی که اسلام را به ظاهر قبول کرده اند و در باطن،قبول نکرده اند. عبارت حضرت این است که پیغمبر می فرمود:«إنی لا أخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکاً اما المؤمن فیمنعه الله بإیمانه و اما المشرک فیقمعه الله بشرکه و لکن اخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان»؛من از مؤمنین بر امتم بیم ندارم؛از مشرکین هم بر امتم بیم ندارم.خدا مرمن را به موجب همان ایمانش،باز می دارد؛یعنی ایمان مومن،به او اجازه نمی دهد که خطری برای اسلام به وجود بیاورد. مشرک هم چون متظاهر به شرک خودش است، خدا به همین موجب، او را می کوبد. آن که من از او بر شما بیمناکم، منافق است که زبانش دانا و متظاهر است و به خیر و اسلام می چرخد؛بلکه همه تظاهراتش، تظاهرات اسلامی است؛اما دلش به سوی دیگران است.از اینجا انسان می فهمد که خطر منافق و نفاق،چقدر بزرگ است!وقتی قرآن را نگاه می کنیم،می بینیم تکیه عظیمی دارد راجع به نفاق و منافق. آیاتش را جمع آوری نکرده ام؛ولی زیاد است. می بینیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هم می گوید:من از کس دیگری ، حتی از مشرکان و کافران بر امت خودم بیم ندارم؛ ولی از منافقان،از مسلمانانی که متظاهر به اسلام اند،ولی مدلس،ریاکار،متظاهر و دکان دار هستند و باطن و عمق دلشان به اسلام،ایمان نیاورده است،من از اینها بر دین خودم می ترسم.
انسان ها مثل عبارت ها
انسان مثل عبارت است؛بعضی از الفاظ و عبارت ها در معنی خودش صریح است؛یعنی انسان وقتی که جمله را می خواند،می فهمد مقصود جیست. بعضی جمله ها،عبارت های معقّد و پیچیده اند. وقتی که شما یک بیت یا یک رباعی از شعرهای سعدی را می خوانید،در کمال صداقت و وضوح،معنی خودش را از لفظ نشان می دهد؛اما بعضی از اشعار،ممکن است که در نهایت بلاغت هم باشد،خیلی معنی دقیق و رقیقی هم داشته باشد،اما مقعد و پیچیده است.لفظ،معنی را ان طور که باید،نشان نمی دهد. بعضی از عبارت ها هم اساساً معما هستند و انسان نمی فهمد که اصلا مقصود از انها چیست و گوینده چه می خواسته بگوید. بعضی از عبارت ها،ظاهری دارند و باطن دیگری. انسان نگاه می کند؛اول یک معنا از آن می فهمد؛ولی وقتی خیلی در آن دقت می کند، می بیند مقصود دیگری داشته است؛غیر از آن چه ظاهر می فهماند.انسان ها درست مثل عبارت ها هستند. ظواهر انسان ها،با منویات آنها،حکم لفظ و معنا را دارد.پس نقطه مقابل نفاق چیست؟صراحت و صداقت. آنچه که اسلام از یک نفر مسلمان می خواهد،صراحت و صداقت است که صریح باشد؛مثل استعاره بالکنایه و جمله کنایی نباشد؛راست باشد و دروغ نباشد؛چون در هر نفاقی،دروغی هم مستتر است.البته دروغ ها را ما اغلب در لفظ می گوییم؛ولی نفاق،گاهی دروغش در لفظ است و گاهی در تظاهر و عمل.انسان خودش را آن چنان نشان می دهد که نیست.یک جور می نمایاند و جور دیگری است. مثل معروفی است؛می گویند : «جو فروشی و گندم نمایی»؛انسان ، جو فروش باشد؛ولی گندم نشان بدهد.اما خطر نفاق.خیال نمی کنم دیگر تردیدی باشد در این جهت که خطر نفاق،از خطر کفر، خیلی بیشتر و افزون تر است؛ ولی در زیر پرده. حال تا این پرده دریده بشود و آن چهره کریه کفر ظاهر بشود، چقدر نفوس، فریب خورده و گمراه شده اند!
علت تفاوت پیشروی علی (ع) و پیامبر (ص)
چرا وضع پیشروی امیرالمومنین علی علیه السلام نسبت به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرق داشت؟ از نظر ما شیعیان که علی و تاکتیک علی با پیغمبر فرق نداشت؛ ولی چطور است که پیغمبر با این سرعت پیشروی می کند و دشمن را یکی بعد از دیگری ساقط می کند؛ ولی علی علیه السلام وقتی که با دشمنانش روبرو می شود، سخت دچار و گرفتار است؛ آن پیشروی برایش نیست و در مواقع زیادی، از دشمن شکست می خورد؟ چرا؟ برای این که پیغمبر با کسانی می جنگید که آن ها کافر بودند. منافقین زمان پیغمبر، در زمانی بودند که نطفه نفاق تازه داشت بسته می شد که علی علیه السلام بعدها مواجه با همین ها شد؛ ولی علی علیه السلام از اول با منافقین طرف بود.پیغمبر با ابوسفیان طرف است؛ ابوسفیانی که کفر صریح و روشن است؛ ابوسفیانی که با «لااله الاالله» مخالفت می کند و «اعل هبل» (زنده باد هبل) می گوید. واضح است که «اعل هبل» با «لااله الاالله» نمی تواند بجنگد. جاذبه «لااله الاالله» کجا، جاذبه «اعل هبل» و از این مزخرفات کجا؟ اما معاویه همان ابوسفیان است، منویات، همان منویات است؛ همان مقصود است، راه، همان راه است؛ هدف، همان هدف است؛ ولی شعارش همان شعار علی علیه السلام است و احیانا در مواقعی داغتر! خودش را مدافع توحید و لااله الاالله و اسلام و قرآن معرفی می کند. شعاری که با آن به جنگ امیرالمومنین علیه السلام می آید آیه قرآن است:« و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلایسرف فی القتل انه کان منصورا». حالا چقدر دیده تیزبین می خواهد که در زیر این آیه که معاویه آورده، خط «اعل هبل» را بخواند و بگوید این همان «اعل هبل» است! لفظش این است؛ معنی، همان معنی است. خیلی نفوذ عمیق و بصیرت فوق العاده ای می خواست.دلیلش خیلی واضح است؛ داستان قرآن بر نیزه کردن. آن چنین نقشه ای بر سر راه پیغمبر بود که یک کسی بیاید قرآن بر نیزه کند، بگوید بین ما و شما قرآن؟ این از قطعیات تاریخ است. علی علیه السلام وقتی که با معاویه روبه رو می شود، مرتب پیک می فرستد و نامه می نویسد که ما مسلمانید. دو فرقه مسلمان با یکدیگر روبرو شده اند؛ بین ما و شما،کتاب خداست؛ بیاییم ببینیم هرچه قرآن می گوید، به آن عمل کنیم. هرچه علی علیه السلام پیشنهاد کرد، اینها گوش نکردند. معلوم بود آنها با قرآن کاری ندارند؛ ولی آن لحظات آخری که این مرد، شکست را برای خودش قطعی می بیند که چند لحظه بیشتر تا شکست باقی نیست، فوراً نیرنگ می زند. نوشته اند پانصد قرآن بر نیزه کردند. حالا شما ببینید چقدر باید فکر، عالی و ایمان، محکم باشد که وقتی علی علیه السلام به او می گوید: بزن، این تظاهر به قرآن است، علیه خود قرآن، این کاغذ است، او دروغ می گوید، انسان اطاعت کند و بزند. گفتند: تو می گویی ما با قرآن بجنگیم؟ما هرگز با قرآن نمی جنگیم؛ ما تا حالا در راه قرآن می جنگیدیم؛ ولی حالا که با قرآن روبرو شدیم، نمی جنگیم؛محال است؛ اصلا اگر یک لحظه این جنگ ادامه پیدا کند، حرام است. فرمود: شما نمی خواهید بجنگید، بگذارید آنهایی که می جنگند، بجنگند. گفتند: این عمل حرام است؛ یک لحظه هم ادامه پیدا کند، حرام است. فوراً دستور بده مالک اشتر برگردد.
جنگ تنزیل و جنگ تأویل
جمله ای دارد امیر المؤمنین؛ این جمله از مسلمات تاریخ است که امیرالمؤمنین علیه السلام در همان جریان صفین و جمل و غیره، می فرمود: «پیغمبر بر تنزیل می جنگید و من باید بر تأویل بجنگم»! دشواری کار علی علیه السلام همین جاست. پیغمبر با تنزیل می جنگید؛ یعنی با دشمن روبه رو بود یا می خواست رو به رو بشود. آیه ای در مورد معین نازل می شد؛ در همان موردی که آیه نازل می شد، همه مسلمین می دانستند که این آیه قرآن، مال همین جاست؛ می رفتند و می جنگیدند. دیگر برای کسی، شک و شبهه ای باقی نمی ماند؛ اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن، همین آیه قرآن است؛ اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح، همان روح است؛ روح، همان دستور است؛ ولی شکل، فرق کرده است. علی باید با تأویل بجنگد. تأویل از ماده «اول» است و «اول» یعنی رجوع. این که می گوید من با تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی که الآن من باید با او بجنگم، ظاهر و شکلش نیست؛ اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این می گوید آیه قرآن؛ اما روح و باطن و معنایش همان کفر است. یعنی من با نفاق باید بجنگم. دشواری کار من این است که با نفاق و منافق باید بجنگم. این است که کار من را خیلی سخت و دشوار کرده است.
ابزار منافق
ابزار منافق چیست؟ نمی شود منافق را در دنیا از میان برد؛ هست. بشر است؛ منافق می شود. بشر وقتی در جامعه ای قرار گرفت و دید اگر بخواهد بر خلاف اصولی که مردم جامعه به آن اعتقاد دارند، تظاهر کند، جامعه، او را در هم میکوبد، فوراً تظاهر می کند؛ به همان لباس در می آید؛ ولی جامعه باید خودش آگاه باشد و گول تظاهر و فریب را نخورد. باز این جاست که ما می بینیم پیغمبر اکرم از آن طرف راجع به خطر نفاق، شدیداً اظهار نگرانی می کند و از طرف دیگر، راجع به این که امتش جاهل باشند و تجزیه و تحلیل نداشته باشد و در مسائل، غور نکنند، اظهار نگرانی می کند.خیلی عجیب است! پیغمبر از دو چیز، اظهار نگرانی کرده است؛ از نفاق و منافق و دیگر این که توده امت، جاهل و نادان باشند. در آن جا فرمود: «إنی لا أخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکا» تا آن جا که فرمود: «ولکنی أخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان». در این جا می فرماید: «إنی لا أخاف علی امتی فقر و لکن أخاف علیهم سوء التدبیر»؛ من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم یبمناک نیستم؛ یعنی کمی ثروت، امت من را از پا در نمی آورد؛ آن چیزی که من از آن نگران هستم، فقر معنوی و فکری و فقر اندیشه است. اگر غنای اندیشه باشد، ثروت می آید؛ اما ولو ثروتشان از دنیا بگذرد –مثل ثروت امروز کشورهای اسلامی که همین نفت، بزرگ ترین منبع ثروت دنیا و بیشترین در کشورهای اسلامی است- ولی فقر اندیشه داشته باشند، فایده ای به حالشان نخواهد داشت. حالا اگر این دو خطر با هم پیدا بشوند، یعنی از یک طرف، منافق ها، بی دین های متظاهر زیرک، متظاهرها و ریاکارها و مدلس ها پیدا بشوند و از طرف دیگر، مردم، جاهل و نادان باشند، آنها، اینها را ابراز خودشان قرار می دهند.
منبع:--مطهری،مرتضی،(1388)آنچه پیامبر از آن میترسید"،ویژه نامه فتنه و بصیرت،ماهنامه پرسمان بهمن 1388 
کد خبر 33996

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha