حکایت آتقی جبهه ها!

بعداز فینال ولی عهد آمده بود به شان مدال بدهد، یکی یکی دست می داد و مدال ها را می انداخت تو گردن بازکن ها. محمدتقی نه دست داد، نه گذاشت ولی عهد مدالش را بیندازد گردنش. مدال را خودش گرفت و انداخت گردنش.

خبرگزاری شبستان: دنیا که آمد، دور حرم امام رضا (ع) طوافش دادند. شهید هم که شد باز دور همان حرم طوافش دادند. از این طواف تا به آن، راهی بود؛ پر از سرزندگی، مبارزه، دانستن، رنج، جهاد، جهاد و جهاد.
اگر می گفتی مهندس محمد تقی رضوی، شاید خیلی ها نمی دانستند چه کسی را می گویی، اما آتقی را همه می شناختند؛ همه بچه های جنگ. توی عملیات ها پشتشان به او گرم بود.
جمعه وقت اذان ظهر به دنیا آمد. بچه اول بود و اولین نوه پدربزرگ و مادربزرگ. هم وزنش شیرینی خریدند و توی حرم امام رضا دادند مردم.
عشق فوتبال بود. توپ گیرش می آمد با بچه های محل تیم راه می انداختند. پای ثابت فوتبال های مدرسه بود. آخر هم از همین بازی های توی کوچه شد عضو تیم جوانان ابومسلم خراسان.
تیمشان توی جام پاسارگاد اول شد. بعداز فینال ولی عهد آمده بود به شان مدال بدهد، یکی یکی دست می داد و مدال ها را می انداخت تو گردن بازکن ها. محمدتقی نه دست داد، نه گذاشت ولی عهد مدالش را بیندازد گردنش. مدال را خودش گرفت و انداخت گردنش.
دانشگاه مشهد قبول شد؛ رشته راه و ساختمان. هر چه اصرار کردیم بفرستیمش خارج، قبول نکرد. می گفت "بایدبمونیم همین جا توی کشور خودم، هرچی بشم واسه مردم خودمون بشم".
بیستم مهر پنجاه و نه غیبش زد. هر چه گشتیم پیدایش نکردیم. چند روز بعد تلفن کرد. جبهه بود.
یک شرکت خارجی شش ماه وقت خواسته بود با کلی امکانات یک سایت پدافندی راه بیندازد. آتقی دوازده روزه همان سایت را ساخت، با امکانات و هزینه کم تر. بالای بلندی های اهواز. هر کاری سخت بود، غیر ممکن بود، نمی شد انجامش داد، می دادند دست او انجامش می داد.
بهش ده روز مرخصی می دادند. خیلی که می توانستیم، پنج، شش روز نگه ش می داشتیم. لیست مرخصی ها را نگاه می کردیم. توی یک سال فقط دوازده روز رفت مشهد.
از تشییع شهید ساجدی برگشته بودیم. ساکت بود. حمزه را گوشه اتاق خواباندم. رفت بالای سرش نشست. بوسیدش. دست کشید روی سرش گفت: "عطیه امشب بچه های ساجدی بی نوازش پدر می خوابن".
صدایش می لرزید. بلند شد از اتاق بیرون رفت. گفت: " اگه من شهید شدم نذاری حمزه بیاد بالا سرم. می خوام خاطره زنده بودنم براش بمونه".
بهش مرخصی داده بودند که بروند حج. نرفت. گفت: "ما اگه نصیبمون بشه می ریم پیش خود خدا".
پشت ماشین تو پهن بود. گفتم : "جمعش کنم کثیف می شه".
گفت: "نه بذار باشه، لازم میشه".
وقتی برمی گشتیم، گذاشتیمش روی همان پتو. بدنش غرق خون بود.
می آمد طرف خانه، روی دست مردم. آمد تا جلوی در حیاط، آمد توی حیاط. رویش را کنار زدند. چه غوغایی شد. به خودم آمدم. اطرافم رانگاه کردم. دنبال حمزه گشتم. ندیدمش. دویدم طرف اتاق. خوابیده بود، راحت. همان شد که محمد می خواست.
بنابراین گزارش، کتاب "یادگاران 17" به قلم نیره رهبرفر ازسوی انتشارات روایت فتح روانه بازار نشر شده است. یادگاران عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سالها را ندیده اند نشان بدهد.

پایان پیام/

کد خبر 348614

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha