خبرگزاری شبستان: موضوع تحول علم و تولید علوم مبتنی بر آموزه های دینی بومی از جمله مسائل مبتلابه جامعه علمی کشور است که به وِیژه با دغدغه و تاکید رهبر معظم انقلاب ضرورتی دوچندان یافته است از این رو در گفتگو با سیدحسین حسینی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دین و کلام پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در خصوص تقسیم علم به دینی و غیر دینی و چگونگی تحول علوم انسانی به بحث و بررسی پرداخته ایم که از نظرتان می گذرد:
آیا تفسیم علم به دینی و غیر دینی ممکن است؟
بهتر است شما چنین سوال کنید که تصور علم دینی به چه معناست و در اینصورت از زوایای مختلفی می توان به این موضوع نگریست و پاسخ آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. اگر از زاویه دیدگاه های جامعه شناختی، علم را دارای یک هویت جمعی و اجتماعی بدانیم اصولاً علم در بستر جامعه، سر می زند و هرگز تولید و رشد و رکود آن در فضای خلاء و بسیط فردی متصور نمی شود. معنای هویت جمعی و اجتماعی داشتن علم این است که علم از پیشینه، سلایق، نیازها، آرمان ها و اهداف و نیّات مجموعه شرایط محیطی خودفارغ و رها نخواهد بود. بنابراین، هر آنچه در این بستر اجتماعی وجود داشته و آن را شکل و ماهیّت بخشد، مستقیم یا غیرمستقیم و خودآگاه و ناخودآگاه بر هویت علم تاثیر می گذارد و چه کسی می تواند نقش دین را در تغییر و تحولات بسترهای اجتماعی فرهنگ و تمدن های انسانی انکار کند؟ پس علم دینی به این معنا علمی است که متاثر از نقش و تاثیر ادیان خاص اجتماعی بر آن خواهد بود. اگر از زاویه مباحث انسان شناختی، مساله را تحلیل کنیم به این معنا که علم را محصول شأنی از شئونات ادراکی و ذهنی انسان بدانیم در این صورت مجموعه علوم اما در یک نقطه مشترک اند که بر آمده برداشت ها و نگرش های ذهنی و تجریدی انسان هستند و بدون تردید دین نیز به عنوان یکی از مهم ترین نیازهای اساسی انسانی نمی تواند بر معرفت ذهنی بشر، از حیث تأثیر و تأثرات انسان شناختی بی تأثیر باشد. در این نگاه دین، تامین کننده یکی از مهمترین نیازهای انسانی است و چون قوای انسانی با یکدیگر در ارتباط اند، پس علم و معرفت هم به عنوان یکی از قوای انسانی در دایره و متاثر از سایر نیازها و قوای چندگانه خواهد شد؛ قوای چهارگانه ای که از احساسات و عواطف درونی تا افکار و بینش ها و تا اعمال بیرونی و تا اراده و اختیار انسانی را در برمی گیرند. اما از زاویه دیدگاههای فلسفی و به ویژه مبانی فلسفه علمی جدید نیز نمی توان هیچ علمی را بی زمینه های فلسفی آن، نه تصور کرد و نه امکان تولید و پیدایش آن را در نظر گرفت. امروزه نمی توان علم را بی مبنا یا بی مسأله یا بدون اهداف و کاربرد خاص و یا بی فرضیه و پیش فرض های ویژه خود را در نظر گرفت و بدون شک در تمامی این عرصه ها، نقش دین و آموزه های دینی و غیرقابل کتمان است.
تولید علم دینی به چه معنا است و مؤلفه های آن را چه می دانید؟
آنچه که در حال حاضر از علم دینی تصور می کنم نه به معنای عام آن بلکه به معنای خاص و در مفهوم علوم انسانی اسلامی است و برای آنکه بتوان به پرسش شما بهتر پاسخ داد، تولید علم دینی را در این معنای مشخص دنبال می کنم. لذا وقتی از تولید علوم انسانی اسلامی سخن می گوییم به معنای ابداع نظریه های علمی جدید در حوزه علوم انسانی است اما با این ویژگی که نظریه های نوین هم متفاوت با نظریه های رایج و وارداتی غرب باشد و هم متفاوت با نظریه های مشهود و سنتّی مربوط به ادوار گذشته تاریخ علم ما، و البته نه تنها با مبانی و آموزه های اسلامی تضاد و تناقضی نداشته که سازگار و هماهنگ با آنها نیز باشد. باید اضافه کنم علم در اینجا نه به معنای science، بلکه به معنای مجموعه یک دانش علمی شناخته شده است که در معنای مجموعه اطلاعات منظم حول یک مسأله خاص و بر مبنا و متد علمی و با کاربرد خاص بکار می رود. همچنین توجه کنید که در این معنا، علوم انسانی را نیز به مفهوم اعم آن که شامل همه حوزه های علوم نظری مرتبط پیرامون انسان و مسایل انسانی است در نظر می گیرم و لذا به تفکیکی که بعضی بین علوم انسانی و علوم اجتماعی قائل اند توجهی ندارم چرا که در این معنا علوم انسانی را شامل کلّ این دسته ها می دانیم آن هم در برابر غیر علوم انسانی اعم از علوم ریاضی و فنی و پزشکی و مهندسی.
از این رو، اولاً تا وقتی به نظریه های جدیدی غیر از آنچه از علوم انسانی غربی و علوم انسانی سنتّی در دست داریم، دست پیدا نکنیم نمی توان گفت به تولید علوم انسانی اسلامی روی آورده ایم. ثانیاً مادامی که به نظریه های علمی و متناسب و هماهنگ با آموزه های اسلامی و البته پاسخگوی نیازهای بومی و ملی جامعه ایرانی دست نیابیم باز نمی توان چین ادعایی کرد. لازم است به قیود سه گانه ای که بیان کردم توجه کنید یعنی قید علمی بودن نظریه ها و قید تناسب با آموزه های اسلامی و نیز قید توجه به حل نیازهای بومی؛ که هر یک از این مؤلفه ها، قیود مقابل و مخالف آن را از حوزه بحث و مفهوم تولید علوم انسانی اسلامی خارج می کنند.
به نظر شما نسبت تولید علم با تحول علوم انسانی چیست و کدامیک بر دیگری مقدم است؟
توجه کنید که این مسایل را نباید به صورت خطی و یا یک رابطه مستقیم علّی و معلولی بسیط و بسته دید. من در این خصوص در کتاب «نهضت تولید علم» که در سال 1392 چاپ شد، نظریه دوری چرخه تولید علم را توضیح داده ام که می توانید مراجعه کنید اما اجمالاً اینکه چند موضوع را باید با هم ملاحظه کرد؛ 1- فضای آزاداندیشی 2- جریان نقد علمی، 3- تحول در علوم و 4- نهضت تولید علم. این چهار مسأله هر یک می توانند نقطه شروع دیگری قرار گیرند و یک جامعه رشد یافته باید به حدّی از بلوغ فکری دست یابد که بتواند زمینه ساز آن باشد. فضای آزاداندیشی به معنای وجود یک جریان فکری سالم و آزاد است که بتوان در آن فضا به محرّک های تولید علم در حوزه دانش دست یافت. مؤلفه های چنین فضایی؛ وجود چارچوب های مشخص برای تضمین سلامت جامعه، امکان گفتگوهای علمی، امکان آزادانه نقد علمی، نواندیشی و آزاداندیشی است. باید از این فضا به سمت ترویج جریان نقد علمی فراگیر روی آورد؛ یعنی نقدی همه جانبه و به خصوص در حوزه علوم انسانی آن هم در ابعاد گوناگون متون و کتب علوم انسانی و نیز در سطح نظریه ها و تئوری های اصلی و مادر و البته نقد اعم از نقدهای بنایی و سپس مبنایی هم در شکل و هم در محتوا و ساختار علوم انسانی. با ترویج فضای آزاداندیشی، جریان نقد علمی در سطح جامعه علمی و سپس جامعه فرهنگی فراگیر می شود و سپس با نقد علوم انسانی معاصر، زمینه های تحول در بافت و ساختار شکلی و محتوایی علوم انسانی روی خواهد داد.
بنابراین، نقطه ثقل تحول در علوم انسانی، تولید نظریه های علمی جدید است یعنی هنگامی تحول واقعی در این حوزه از علوم را شاهد خواهیم بود که به ابداع و ایجاد نظریه های جدید در عرصه علوم انسانی دست یافته باشیم چرا که با طرح نظریه های جدید، ساختار درونی علوم انسانی به طور کل تغییر خواهد کرد زیرا نقطه عزیمت علم در تئوری های آن است یعنی مهم ترین مؤلفه علم، نظریه های علمی است و آنگاه که بتوان نظریه های جدید را ابداع و طرح کنیم در حقیقت به علم و دانش جدیدی دست یافته ایم. مقوّم حقیقی علم، چارچوب های تئوریک آن است که قادر خواهد بود تمامی مؤلفه های دیگر را در دل خود جای داده و به تعریف و بازتحلیل مسایل، مبانی، مبادی، متدها، پیش فرض ها، فرضیه ها، کارکردها و اهداف در یک علم بپردازد.
اخیراً شما در کنگره بین المللی فلسفه دین معاصر، مبحث علم دینی را منوط به مسأله انسان شناسی ساحتی دانسته اید لطفاً در این خصوص توضیح دهید؟
بله، در کنگره بین المللی فلسفه دین معاصر مقاله ای ارائه کردم که به بررسی نسبت علم دینی با انسان شناسی ساحتی می پرداخت و در آنجا حل گره مسأله علم دینی را به طرح این مسأله وابسته دانستم. انسان شناسی ساحتی گونه ای از انسان شناسی است که به تحلیل و تبیین قوای انسانی با یکدیگر می پردازد؛ از توانایی های فکری و ذهنی انسان تا توانایی های روانی و احساساتی و توانایی های ارادی و توانایی های عملی و رفتاری. در آن مقاله استدلال کردم از هر رویکردی که به مسأله علم دینی نظر بیندازیم به ناچار به بحث نسبت قوای انسانی رهنمون می شویم. یعنی یا با مبنای نظری که در نسبت این قوا انتخاب می کنیم به رویکرد خاص منتخب خود در مسأله علم دینی می رسیم یا اینکه برای قضاوت و داوری در رویکردهای متفاوت و گاه متضاد و متناقض در موضوع علم دینی، لابد از بازگشت به مسأله انسان شناسی ساحتی هستیم. از آنجا که در مجموعه مباحث مشهور و رایج مطرح انسان شناسی، عنوانی برای بحثی که مدّنظر من بود نیافتم، لذا بر این مجموعه مباحث که به مسأله تحلیل ساحت های درونی انسان و نسبت تقدّم و تأخّر آنها می پردازد، عنوان «انسان شناسی ساحتی» را داده ام که ظاهرا تاکنون کسی با این عنوان از آن یاد نکرده است و لازم است مطالب بیشتر را در آن مقاله دنبال کنید.
برای اینکه علم دینی قابلیت عرصه در سطح جهانی را داشته باشد وجود چه پارامترهایی ضروری است؟
اگر مسیری که ترسیم کردم به درستی و بر اساس قواعد علمی و اجتماعی شکل گیرد، به صورت طبیعی علوم انسانی اسلامی تولید شده، جنبه تحمیلی پیدا نمی کنند بلکه مانند سایر دستاوردهای علمی بشر بر اساس منطق علمی و اجتماعی خود نضج پیدا کرده و جای خود را در سطح جهانی و در کنار سایر علوم پیدا خواهد کرد؛ همچنانکه در طول چند قرن گذشته و پس از رنسانس علمی در دنیای غرب، علوم انسانی متناسب با مبانی و مبادی مکاتب مادّی گرا و اومانیستی، به تدریج جای خود را باز کرد و هم اکنون در رشته ها و حوزه های بسیار گسترده علوم انسانی دارای شناسه مشخص و با عنوان و ساختار خاص و مجموعه دانش های وابسته به خود شناخته شده و دارای کاربردهای ویژه و البته محل رجوع نیز هست. نکته بسیار مهمی که فکر می کنم باید بر آن تاکید دوچندان داشت اینکه نباید فکر کنیم برای تولید علوم انسانی اسلامی، پروژه هایی مانند اسلامیزه کردن علوم انسانی پاسخگو هستند یعنی با اضافه کردن یا چسباندن آیات و روایات به نظریات موجود و معاصر علوم انسانی (که یا بافت مادّی گرایانه داشته و یا ساختار آنها بر مبنای نگاه اومانیستی شکل گرفته)، نمی توان مدعی تولید علوم انسانی شد. متاسفانه این نوع دیدگاه ها که در سی سال گذشته پس از انقلاب اسلامی در مجامع علمی حوزوی و دانشگاهی ما با انواع و اقسام رویکردها نیز رایج بوده و هست، یکی از موانع جدّی تحقّق علوم انسانی اسلامی است و مراد من از جنبه تحمیلی هم همین بود چرا که در این نوع رویکردها، بدون رعایت تناسب تولید یک نظریه با مبانی مرتبط با آن، صرفاً با وارد کردن و قرار دادن متون دینی در جنب نظریات غربی، به نحوی درصدد ایجاد نزدیکی صوری و ظاهری این دو با یکدیگرند و در واقع باید گفت نظریات موجود را به وسیله آیات و روایات اسلامی تزیین کاری می کنند!
پایان پیام/
نظر شما