خبرگزاری شبستان: بی تردید یکی از ویروس های خطرناک که بدنه فرهنگ را ضعیف و بیمار می کند جنبش های نوپدید معنوی است که می کوشند با برچسب عرفان، عقاید پوچ و خرافی خود را به بشر هدیه کنند. از این رو در گفتگو با حجت الاسلام بهرام دلیر، استاد حوزه و دانشگاه و عضو گروه عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در خصوص عرفان واره اوشو و آسیب های فردی و اجتماعی آن به گفتگو پرداخته ایم که مشروح آن از نظرتان می گذرد:
عرفان اوشو چه ویژگی هایی دارد و در واقع چه باورها و اعتقاداتی را به ذهن مریدان خود تزریق می کند؟
اولا که بنده با تعبیر عرفان های کاذب یا عرفانی هایی همچون اوشو مخالفم، چرا که اگر اینها عرفان است، پس چرا کاذب خطاب می شوند و اگر کاذب است چرا عرفان که معنای روحانی و خاصی دارد، خوانده می شوند.
اما آنچه که با عنوان عرفان اوشو مصطلح است باید در خصوص آن گفت اوشو به مفهوم عرفانی که ما ایرانیان اعم از شعرا یا عرفان کلاسیک که در محافل دانشگاهی و حوزوی می شناسیم، هیچ نسبتی با متون عرفانی ملی و دینی و فرهنگی ما ندارد و تنها مشترک لفظی است؛ آنچه در عرفان اسلامی و ایرانی دیده می شود، قداست خدا، انسان و نهاد خانواده است اما در عرفان اوشو (که باز هم تاکید می کنم من آن را عرفان نمی دانم و تعبیر مصطلح آن را به کار می برم) خدا، انسان و به ویژه نهاد خانواده هیچ ارزش و قداست و احترامی ندارد و او صراحتا در سخنان خود می گوید ازدواج حماقت و دیوانگی است و وقتی مردی، 60 دختر کنار او می رقصند، چرا باید زندگی و خانواده تشکیل دهد و خود را اسیر کند؟!
و پیرو این عقاید او عاطفه و مسئولیت و عفت را زیر پا می گذارد. اوشو تنها راه رسیدن به خدا را ارضای نیاز جنسی و افراط در آن می داند و بیان می کند با این راه می توان به همه جا رسید!
اما انسانی که در مکتب اوشو تربیت می شود، بی هویت است چرا که هر انسان ایرانی چه در جغرافیای اندیشه مسیحی باشد یا در جغرافیای اندیشه یهود یا اسلامی و با هر مکتبی، وقتی با آثار و افکار اوشو آشنا می شود و مرید او، دیگر مشخص نیست چه گرایش یا دین و مذهبی دارد؛ یعنی جوانی که صبح از خواب بیدار می شود، معلوم نیست مسلمان است یا یهودی یا مسیحی یا کافر! چرا که در مکتب اوشو خدا و پیامبر و پیروان الهی هیچ جایگاهی ندارد و تنها رهایی و آزادی و بی قید و بندی حاکم است.
بنابراین عرفان اوشو به عرفان مصطح دانش عرفان ربطی ندارد؛ حتی او نتوانسته کتابی از خود بنویسد و هر آثاری که از او دیده می شود، سخنرانی هایش است که در قالب کتاب تدوین شده و گاه متاسفانه مترجمان ایرانی آگاهانه یا ناآگاهانه چنان مقدمه ای بر این کتاب ها می نویسند که خواننده را مشتاق مطالعه کتاب می کنند.
آیا به راستی خواندن این آثار جذابیت ویژه ای دارد؟
ببینید اوشو برای تعلیم آموزه های خود حرف های خوبی هم می زند تا بتواند پیرو آن و با ایجاد یک باور مثبت در مخاطب، در ادامه به آنچه که در ذهن خود دارد بپردازد و در واقع آن باورهای غلط خود را در سایه این سخنان خوب به خورد مخاطب می دهد؛ یا اگر یک صفحه از کتاب او را بخوانید، سطر اول و آخر آن پارادوکس دارد و معلوم نیست بالاخره او خدا را قبول دارد یا خیر؟ آیا دین را می پذیرد یا خیر و... . لذا طریقه چاپ آثار او به گونه ای زیبا است که چه بسا خواننده متوجه افکار غلط و ناصحیح او نشود. البته اوشو تحصیلاتی را هم در زمینه فلسفه داشته اما نیمه کاره رها کرده و انسجام فکری و منطقی در سخنان او نمی توان یافت. حتی در زادگاه وی یعنی هند، اوشو را به عنوان عارف نمی شناسند (با اینکه هند مهد عرفان ها و جنبش های ماروایی است) و بیشتر از او به عنوان روانشناس یاد می کنند و او چنان خودشیفتگی دارد که حتی به نام خود نیز می بالد و مانور می دهد.
چه آسیب هایی افرادی که به دام این عرفان منحرف می افتند را تهدید می کند؟
مرید عرفان اوشو بودن، آسیب هایی فردی، اجتماعی و فرهنگی بسیار فراوانی را در پی دارد و در یک کلمه می توان گفت فردی که به این مسیر گام برمی دارد، دچار بحران هویت جدی می شود که سر از نهیلیسم (پوچ گرایی) و افکار نیچه در می آورد. هر کشور و ملتی برای خود فرهنگ خاصی دارد اما اوشو هیچ باور و فرهنگی را نمی پذیرد و اعتقاد دارد همه راه ها باید باز باشد و هیچ قانونی در دنیا وجود ندارد؛ در واقع در مکتب اوشو هیچ "نه" ای وجود ندارد. اوشو حتی هندو هم نیست و در بحث اخلاقی دچار مشکلات فراوانی است. در مکتب او تمام باورها متزلزل می شود و البته هیچ باوری جایگزین آن نمی شود. یعنی یک باور و اعتقادی استوارتر و قلعه محکمی از باور پیشین فرد، نمی بینیم و در بینش اوشویی هیچ تعریفی از هیچ دین و مذهبی نمی توان یافت.
در این بین فرد هر کاری را که دلش بخواهد می تواند انجام دهد و نهی نمی شود، هر چند آسیب جدی و تربیتی، خانوادگی و عاطفی برای او در پی داشته باشد.
این مکتب چه تاثیری بر سبک زندگی مریدان خود برجای می گذارد؟
باید توجه داشت که هر جامعه ای با هر بینش و سلیقه ای برای خود سبک زندگی و حد و مرزی قائل است و عشق و زندگی در چارچوبی خاص برایش تعریف شده است اما در عرفان اوشو عشق و خانواده تعریفی ندارد و به قول معروف از آن عشقی که حافظ و مولانا و دین ما توصیه می کنند، خبری نیست؛ در واقع عشق در عرفان اوشویی متعلَّقی ندارد. در این دیدگاه نه تنها توصیه به تشکیل خانواده نمی شود، بلکه هوسرانی و دریدن حریم های خصوصی و عمومی افراد و از میان برداشتن مرزهای عاطفی و روابط میان فرزند و والدین را ترویج می دهد و هیچ تعریفی برای خانواده که رکن اساسی جامعه است، ندارد و تیشه به ریشه آن می زند و در واقع جدی اش نمی گیرد.
پایان پیام/
نظر شما