به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، سید علی ستاری، استاد دانشگاه الزهرا(س) و نویسنده کتاب فلسفه برای کودکان، معتقد است وقتی ما از ضرورت و اهمیت فلسفه برای کودکان صحبت میکنیم، یعنی اینکه ضرورت و اهمیت این برنامه را باید به سمت آموزشی بودن آن ببریم. فلسفه برای کودکان از این نظر اهمیت و ضرورت دارد که به کودکان تفکر را آموزش میدهد. وی معتقد است، در واقع هر فعالیتی که با عنوان فلسفه برای کودکان انجام میشود، هدف اش باید آموزش تفکر به کودکان باشد نه آموزش محتوای فلسفی. حال باید ببینیم که تا چه اندازه آموزش تفکر در میان افراد اهمیت دارد؟ گفتگوی ما با این محقق و استاد دانشگاه در ادامه میآید:
از نظر شما اهمیت و ضرورت موضوع فلسفه برای کودک چیست؟
عنوان فلسفه برای کودکان، در کل عنوان جذابی است و عدهای با شنیدن این عنوان تصور میکنند که فلسفه برای کودک یعنی بچهها میخواهند فیلسوف شوند یا همانند فیلسوفها فکر کنند. یا اینکه حرفهای تازهتر و جدیدتری مثل فیلسوفها بزنند و برداشتهایی ازایندست که بر ذهن همگان متصور میشود.
در حالیکه واقعیت امر این است، هیچ یک از این موضوعات قرار نیست، اتفاق بیفتد آنچه در پس مفهوم فلسفه برای کودکان وجود دارد، یکجور دغدغه آموزشی است که متیو لیپمن پایهگذار فلسفه برای کودکان هم این دغدغه را داشته و بر آن تأکید کرده است.
بگذارید اشارهای داشته باشم به اتفاقاتی که باعث شد لیپمن به این امر بیاندیشد که کودکان باید تفکر مستقل و پایداری داشته باشند، ماجرا به اعتراضات صنفی دانشجویان در دهه ۱۹۶۰ در امریکا برمیگردد که لیپمن در دانشگاهی بهعنوان استاد به تدریس مشغول بود، لیپمن در آن دانشگاه تحقیقات و پژوهشهایی را انجام میدهد و در پس آن تحقیقات به این نتیجه میرسد که دانشجویان در انتقال پیامهایشان به مسئولان، ناتوان هستند آنان نمیتوانند آنگونه که باید منظور و مفهوم خواستههایشان را بیان کنند.
لذا برای لیپمن سؤال میشود که چرا این جوانها با توجه به اینکه حق هم با آنهاست نمیتوانند حرفشان را بزنند؛ پس به این اندیشه میرسد که موضوعات را ریشهیابی کند.
وی طی تحقیقاتی که انجام میدهد به این نتیجه میرسد که عدم توانایی خوب صحبت کردن دانشجوها به آموزشهای دوران ابتدایی آنان برمیگردد، بنابراین به این فکر میپردازد که چهکاری انجام دهد تا قوه استدلال، قضاوت و تفکر بچهها افزایش پیدا کند.
تا نقطه بحث که موارد را ذکر کردم، ما چیزی از فلسفه نمیبینیم. به نظر میآید که لیپمن عنوان جذابی (فلسفه برای کودکان) را انتخاب کرده است تا بتواند این دغدغه آموزشی، یعنی آموزش تفکر را پوشش خوبی بدهد ولی در حقیقت به دنبال این نیست که کودکان فیلسوف شوند، یا اینکه آنان بتوانند همانند فلاسفه پیچیده فکر کند و به سؤالات پیچیده پاسخ دهند، یا با زوایای پیچیده ذهنشان درگیر شوند. بلکه هدفش این است که کودکان با استقلال کامل بتوانند خوب حرف بزنند و عقاید خودشان را بیان کنند. لذا در فهرست اهداف فلسفه برای کودکان از لیپمن میبینید که او بیان دارد، کودکان با «تفکر مستقل» تربیت شوند.
مسلماً، فلاسفه هم تفکر مستقل دارند اما مجموعه دغدغه لیپمن این نیست که حتماً کودکان فقط تفکر مستقل داشته باشند. آنچه از برنامه فلسفه برای کودکان لیپمن میتوانیم استنباط کنیم این است که او فلسفه را به مثابه روش میبیند، روشی در آموزش. از همین رو، لیپمن دغدغه این را دارد که کودکان تفکرشان از طریق آموزش، پرورش پیدا کند. ما برای آموزش تفکر به چهار عنصر اساسی نیاز داریم: اهداف، روشها، محتوا و روشهای ارزشیابی.
وقتی لیپمن هدف اش را از فلسفه کودکان عنوان میکند، یعنی آنان بتوانند این موارد، ازجمله اینکه کودکان بتوانند با تفکر مستقل آشنا شوند، خوب صحبت کنند و اهداف اصلی خودشان را بازگو کنند. این اهداف ضمنی که اسمش را مهارتهای ۳۰ گانه میگذارد در کتابهایش بیان کرده است. محتوای آنهم موضوعاتی است که خودش و دیگر همکارانش نوشته و آموزش میدهند.
روشهای ارزشیابی هم به عهده کودکان است که برخلاف روشی که معلمان در مدارس به کار میبرند. لیپمن کودکان را قاضی و قضاوت گر اصلی در فرآیند گفتگوهای فلسفی بهحساب میآورد.
وقتی ما از ضرورت و اهمیت فلسفه برای کودکان صحبت میکنیم، یعنی اینکه ضرورت و اهمیت این برنامه را باید به سمت آموزشی بودن آن ببریم. فلسفه برای کودکان از این نظر اهمیت و ضرورت دارد که به کودکان تفکر را آموزش میدهد. در واقع هر فعالیتی که با عنوان فلسفه برای کودکان انجام میشود، هدف اش باید آموزش تفکر به کودکان باشد نه آموزش محتوای فلسفی.
زیرا لیپمن هم به دنبال این نیست که محتوای سنگین فلسفی را برای کودکان بازگشایی کند، به عنوان مثال یوستین گاردر در کتاب دنیای سوفی به دنبال خلاصه کردن تاریخ اندیشههای فلسفی و ارائه ساده آن به کودکان است، لذا دغدغهاش آموزش تفکر نیست و قصد ندارد که آنها فکر کنند، عمده هدف یوستین گاردر در دنیای سوفی این است که چکیده و خلاصه اندیشههای فلسفی را به زبان کودکانه در قالب داستان به کودکان انتقال دهد.
اما هدف لیپمن این نیست بلکه هدف او آموزش و تفکر است؛ بنابراین فلسفه برای کودکان با رویکردی که گاردر پیش میبرد تا اندیشههای فلسفی را در ذهن بچهها بگنجاند، متفاوت است. ما اگر از ضرورت و اهمیت فلسفه برای کودکان با رویکردی متیو لیپمنی صحبت کنیم، ضرورت فلسفه برای کودکان میشود ضرورت آموزش تفکر به آنان.
حال باید ببینیم که تا چه اندازه آموزش تفکر در میان افراد اهمیت دارد؟ فلسفه برای کودکان هم همان میزان باارزش میشود؛ اما اگر بخواهیم با رویکرد یوستین گاردر بررسی کنیم در این صورت ارزش فلسفه برای کودکان این است که ما تاریخ اندیشههای فلسفی را به آنان آموزش بدهیم؛ که البته متیو لیپمن این رویکرد را ندارد، ما هم حقیقتاً نمیتوانیم فلسفه برای کودکان را خرج یوستین گاردر کنیم زیرا که وی این اصطلاح را تولید نکرده است بلکه این مبحث از سوی لیپمن تولیدشده است و نتیجه سؤال اول شما این خواهد بود که فلسفه برای کودکان تنها بهاندازه ضرورت آموزش تفکر به کودکان اهمیت دارد.
که به نظر میرسد در دنیای پیچیده امروزی، با توجه به این تحولاتی که در سبک زندگی افراد به وجود آمده است، نیازمند این است که بچهها خیلی زیرکتر از گذشته تربیت میشوند و باید در حوزه تفکر تقویت گستردهای برای آنان در نظر بگیرند.
در فلسفه برای کودکان تأکید بر تفکرات عملی است تا تأکید بر تفکرات تئوریک؟
سؤال شما معطوف به این است که آیا ما اهمیت را به تفکر تئوریک بدهیم یا تفکر عملی. لیپمن بهطورکلی ازآنجاییکه پیرو جان دیویی است و او بهعنوان نماینده اصلی مکتب پراگماتیسم (عملگرایی) تأکید زیادی روی تفکر عملی در برنامه آموزش فلسفه بر کودکان دارد.
ازاینرو، موضوعاتی توصیه میکند که این موضوعات برگرفته از زندگی عینی و عملی کودکان باشد. لذا تأکیدی روی تفکر تئوریک ندارد. شما اگر به مباحث فلسفی جان دیویی نگاه کنید متوجه میشوید که او با ارسطو و افلاطون به خاطر داشتن تفکرات تئوریک درگیر است حتی تفکرات توماس آکویناس را موردانتقاد قرار میدهد به این خاطر که اندیشههای متافیزیکی دارد.
دیویی تفکرات این ۳ فیلسوف را رد میکند و میگوید که آموزشوپرورش سنتی، بیشتر متأثر از این ۳ فیلسوف هستند؛ بنابراین ارزش عینی و عملی برای حل کردن مسائل زندگی کودکان را ندارد. او پیشنهاد داد که در این صورت آموزشوپرورش سنتی را کنار بگذاریم و سازمانی را تأسیس کنیم که در آن اندیشه عملی حاکم باشد. این سؤال پیش آمد که کودکان در چنین آموزشوپرورشی موضوعات را باید از کجا بگیرند؟ اینگونه پاسخ داده شد که مسلماً از جامعه و اجتماعی که در آن زندگی میکنند و مسائلی که روزانه با آن درگیر هستند. پس در فلسفه برای کودکان تأکید بر تفکرات عملی است تا تأکید بر تفکرات تئوریک.
با توجه به اینکه ایده اولیه فلسفه برای کودکان از فلسفه غرب گرفتهشده است، میتوان خطرات و تهدیدهای احتمالی ورود به این فضا برای تربیت نسل آینده را پیشبینی کرد و برای جلوگیری از آن راهکارهای مفیدی ارائه داد؟
این سؤال را بسیار بهجا و بهموقع مطرح کردید با توجه پاسخی که در سؤال قبلی دادهام که فلسفه برای کودکان تأکیدش بر اندیشهها و تفکرات عملی است. نقد این برنامه با توجه به اینکه در جامعه ما به کار گرفته شود ازاینجا شروع میشود؛ که ما باید نگاهی به جامعه و فلسفه حاکم بر جامعه و فرهنگ بومی که در کشور وجود دارد، داشته باشیم.
در این صورت وقتی فلسفه حاکم بر کشور را جستجو میکنیم، بهویژه از منظر فلسفه تربیت، فلسفه حاکم بر آموزشوپرورش تمام این موارد از دوران باستان تا به امروز از دین متأثر بوده است شما هیچ دورهای را در تاریخ آموزشوپرورش نمیتوانید پیدا کنید که عنصر دین در آن مغفول واقعشده باشد.
در دورههای خاصی تلاشهایی صورت گرفته که آموزشوپرورش رنگ و بوی دینی خودش را از دست بدهد اما این تلاشها خوشبختانه ثمری نداشت و فاکتور دین را به صفر نرسانده است. میدانید که در چند دوره تلاشهایی صورت گرفت که آموزشوپرورش ما خیلی دینی نباشد، اما کتاب دینی و قرآن هیچوقت حذف نشد.
لذا در طول تاریخ، کشور ما از دوران باستان، آیین زرتشت، مزدک، مانی و بعدازآن اسلام تا به امروز در همه دورهها آموزشوپرورش، متأثر از دین بوده است که البته بعد از انقلاب اسلامی، شدت زیادی پیداکرده و رنگ و بوی جدیتری به خود گرفته است، بنابراین در حال حاضر ما داریم از آموزشوپرورشی صحبت میکنیم که مبانی و اصول اش را از اسلام و محتوای دینی دریافت میکند.
خب در کنار این نوع از آموزشوپرورش ما با برنامهای با عنوان آموزش فلسفه برای کودکان، سروکار داریم؛ که در جوامع مختلف ازجمله کشور ما در حال بهکارگیری و بهتر است بگوییم در حال اقتباس از آن است.
حال چهکار باید انجام دهیم؟ ببینید فلسفه اسلامی که مشخص است گفتیم که آموزشوپرورش کشور ما متأثر از این فلسفه است. حال فلسفه حاکم بر برنامه آموزش فلسفه بر کودکان چیست؟ همانگونه که عرض کردم فلسفه عملگرایی است که متیو لیپمن از جان دیویی گرفته است در این صورت ما چنانچه بخواهیم این برنامه را مستقیماً اقتباس کنیم، کل برنامه در ساعتهای هدف، محتوا و ارزشیابی اقتباس میشود.
اگر از حوزه هدف شروع کنیم، هدف آموزش فلسفه به کودکان «تفکر مستقل» بهوسیله خود کودکان است. آیا در تعلیم و تربیت اسلامی ما میتوانیم کودکان را به حال خودشان رها کنیم؟ و بگوییم که کودکان خودشان فکر کنند! تفسیر کنند و به نتیجه برسند همانگونه که میتوانند؟ و صلاح میدانند؟ آنچنانکه متیو لیپمن این موضوع را میگوید!
زیرا لیپمن میگوید که ما اگر اهداف زندگی را به بچهها بگوییم کار اشتباهی را پیشگرفتهایم زیرا کودکان باید خودشان بتوانند، پژوهش کنند و جواب سؤالهای درون ذهنشان را پیدا کنند و در آخر بر سر این جواب با یکدیگر توافق میکنند. این کلمه توافق (agreement) را هم در ادبیات جان دیویی و متیو لیپمن بهوفور میبینیم.
اما ما باید ببینیم که در تعلیم و تربیت اسلامی میتوانیم این موضوع را پیادهسازی کنیم که کودکان بدون توجه به آموزههای قرآن و اسلامی و بومی و فرهنگ حاکم در کشور ما که احترام به بزرگترها، احترام به شعائر دینی، احترام به ارزشها و اصول ملی و میهنی آموزش ببینند و کاری انجام دهند.
باوجوداینکه آموزش فلسفه برای کودکان برنامه خیلی خوبی است و در تقویت تفکر کودکان بسیار کمک میکند، چنانچه اگر بخواهیم این برنامه را اقتباس کنیم آیا در حوزه هدف با موانعی مواجه نمیشویم؟ که به نظر میرسد، با موانع مواجه میشویم. روشن است که هدف تعلیم و تربیت اسلامی الزاماً پرورش تفکر مستقل توسط کودکان بهگونهای که در آموزش فلسفه برای کودکان هست، نیست. تفکر مستقل بهخودیخود اشکال ندارد اما اینکه بچهها را به حال خودشان در گروههایی رها کنیم تا موضوع را خودشان انتخاب کنند و بعد در خصوص آن موضوع هم به تبادلنظر بپردازند و نهایتاً از طریق توافق این جهان را تفسیر کنند، پس این تفسیر، تفسیر ناقصی خواهد بود.
در حوزه محتوا هم به همین شکل است، محتواهایی که در اکثر منابع برنامه آموزش فلسفه برای کودکان دارد، در جامعه امریکا و جوامع دیگر نوشته شده است، این محتواها با اصول فرهنگی که در جامعه ما هست، توافق ندارد. در بعضی از این زمینهها این محتواها که نوشتهشده است راهی غیر منطبق با شرایط بومی در کشور ماست؛ بنابراین ما نمیتوانیم این محتواها را مستقیماً ترجمه کنیم و در جامعه خودمان که ارزشهای فرهنگی خاصی در آن وجود دارد، به کار بگیریم. در کنار این نکته عدم تطبیقها مصداقی بیاورم که در برنامه آموزش فلسفه برای کودکان، اخلاق امری کاملاً نسبی در نظر گرفتهشده است اخلاق و اصول آن برآیندی است از گفتگوهای کودک با خود. نهایتاً ما بااخلاقی مواجه میشویم که نسبیتگرایی در آن کاملاً حاکم است.
این محتواها درواقع این را به کودکان میآموزند که اصول اخلاقی ثابتی را محتواهای برنامه آموزش فلسفه به کودکان نشان نمیدهند و بهاصطلاح خودشان تجویز نمیکنند. گفتگو در آنجا کاملاً آزاد است وقتی شما کاملاً آزاد گفتگو میکنید لذا اصول ثابت اخلاقی را نمیتوانید رعایت کنید. در این صورت محتواهای که برای آموزش فلسفه برای کودکان نوشتهشده است و این نسبیتگرایی را دنبال میکنند برای جامعه ما که اخلاق و ارزشهای معنوی و موضوعات متأثر از آموزههای دینی دارد، نمیتواند بهسادگی به کار گرفته شود و مسلماً موفقیتی در آن نمیبینیم.
در قسمت ارزشیابی همانند دو مورد قبلی که ذکر کردم است، معلمان ما در آموزش و پرورش جایگاهی دارند، قضاوت بر سر تعلیم و تربیت بر اساس آموزههای اخلاقی، فرهنگی و آموزههای ثابت انجام میگیرد، لذا اینکه ما اجازه دهیم، بچهها خودشان گفتگو کنند بدون اینکه ناظری داشته باشند و اصولی را در گفتگوها رعایت کنند، به عقیده من نمیتوانیم به نتیجهای برسیم و با موانعی مواجه میشویم.
نظر شما