خبرگزاری شبستان: دکتر احد فرامرز قراملکی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و رئیس گروه اخلاق حرفه ای این دانشگاه است، وی تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی در دانشگاه تهران گذرانده است.
دکتر قراملکی تاکنون فعالیت ها و تجارب حرفهای متعددی از جمله استادی دانشگاه تهران، سردبیری فصلنامه "اندیشۀ نوین دینی"، عضویت در هیئت تحریریه مجله "نامه حکمت"، دانشیاری دانشگاه تهران، عضویت در هیئت تحریریه و سردبیری ماهنامه "توسعه مدیریت"، عضویت در هیئت تحریریه "نامه علوم اسلامی"، عضویت در هیئت تحریریه مجله الهیات و معارف اسلامی دانشگاه شهید چمران اهواز، استادیاری گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران و مدیر گروهی اخلاق حرفهای دانشگاه تهران را برعهده داشته است.
او در زمینه های مختلف علمی "اخلاق حرفه ای"، "مهارت های تشخیص و حل مسئله"، "دین پژوهی"، "منطق و روش شناسی" و "فلسفه برای کودکان" فعالیت های ویژه و تخصصی داشته است، طراحی درس "فلسفه برای کودکان" گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران یکی از فعالیت های او در بحث کودک و فلسفه است، تحقیقات تخصصی او در این حوزه با عنوان "از تفکر منطقی تا تجارب فلسفی" یکی دیگر از فعالیت های این استاد دانشگاه در این زمینه است.
با توجه به تخصص و سوابق دکتر قراملکی برآن شدیم تا پیرامون موضوع "آموزش اندیشه ورزیدن به کودکان" یا همان چیزی که با عنوان "آموزش فلسفه به کودکان" مطرح می شود به گفتگو بپردازیم.
جناب دکتر قراملکی، با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، با توجه به سوابق، تجربیات و تخصص حضرتعالی لطفا آموزش فلسفه به کودکان یا همان فکرپروری کودک را معنا کنید و بگویید این طرح کی و توسط چه کسی مطرح شد؟
در ابتدا فلسفه برای کودک، به معنای افزایش مهارتهای تفکر منطقی و اثربخش بود ولی تطور پیدا کرد و معانی آن متفاوت شد، نظریه فلسفه برای کودک ابتدا توسط "میتو لیپمن"، استاد فلسفه دانشگاه آمریکا مطرح شد، او به دنبال ناکامیهای خود در انتقال فلسفه به دانشجویان درصدد پیگیری و تحقیق این مشکل برآمد و پس از 10 سال مطالعه و تحقیق، سال 1973 به این نتیجه رسید که فلسفه باید از دوره کودکی آموزش داده شود، مراد او از فلسفه در دوره کودکی، مهارت تفکر فلسفی بود به این معنی که کودک بتواند اندیشهورزی را یاد بگیرد.
در جریان لیپمن، فلسفه برای کودک، ابتدا به معنی آموزش مهارتهای تفکر اثربخش، تفکر انتقادی و تفکر منطقی همراه با اخلاق مذاکره علمی بود به گونهای که کودک یاد بگیرد تفکر جمعی داشته باشد و به اخلاق آن و ضوابط منطقی تفکر جمعی پایبند باشد. فلسفه برای کودک به سرعت مورد استقبال دنیا قرار گرفت، با روی آوردن کشورهای مختلف به این موضوع، فلسفه برای کودک در هر کشور به شکل خاصی تفسیر و معنا شد، شکل قالبی که در کشورها پیاده شد همان جریان لیپمن یعنی تفکر منطقی و اثربخش بود که با تکنیکها و ابزارهای جدید بالنده شد.
تفکر منطقی با تفکر فلسفی تفاوت دارد
معنای دیگر نظریه لیپمن تفکر فلسفی است، تفاوت تفکر منطقی با تفکر فلسفی در عمومی بودن تفکر منطقی است، یعنی در هر حوزهای میتوان تفکر منطقی را تقویت کرد، برای مثال یک مادر، در تعامل با فرزندان هم میتواند آن را تقویت کند اما تفکر فلسفی به معنای ژرفنگریهای فلسفی است. برای روشنتر شدن این موضوع کودکی را در نظر بگیرید که میخواهد دوست خود را انتخاب کند، او میپرسد دوست خوب کیست و چه ویژگیهایی دارد و من باید این ملاکها را چگونه اعمال کنم؟ در اینجا او به یک تفکر اثربخش منطقی نیاز دارد اما یک زمان او سؤال میکند دوستی چیست؟ یعنی به جای سؤال دوست کدام است مفهوم دوستی را ژرفنگری و ماهیت دوستی را تحلیل میکند، اگر یک کودک به این مرحله رسید و توانست چنین کاری انجام دهد، در وقوف به خود و پیرامون خود و حل مسایل زندگی موفقتر میشود.
اندیشههای فلسفی با اندیشهورزی فلسفی متفاوت است
متأسفانه فلسفه برای کودک را به شکل دیگری هم دنبال میکنند و آن آموزش و انتقال اندیشههای فلسفی به کودک است، اندیشههای فلسفی با اندیشهورزی فلسفی متفاوت است، اندیشهورزی فلسفی میتواند درباره هر موضوعی باشد اما اندیشه فلسفی به معنی رهاوردهای فیلسوفان است. آموزش اندیشه فلسفی یاد گرفتن رهاوردهای فیلسوفان است که غالبا دستاوردهای فلسفی است، در این زمینه کتابهای مختلفی نوشته شده، برای مثال کودک از طریق داستان و با زبان کودکانه با افکار سقراط، افلاطون، ملاصدرا، ابن سینا، هایدگر، هگل و دیگران آشنا میشود.
با آموزش فکرپروریدن به کودکان باید تجربههای فلسفی آنها تسهیل و تصحیح شود
فلسفه برای کودک با معنی "تسهیل و تصحیح تجربههای فلسفی کودکان" تعریفی است که من پس از تحقیقات برای آن انتخاب کرده ام، یعنی کاری کنیم که کودک بتواند نسبت به خود و به محیط پیرامون خود به تجارب فلسفی دست پیدا کند، تجربه لزوما از جنس اندیشهورزی نیست بلکه تجربه، ارتباط مستقیم با یک امر و پشت سر گذاشتن یک حادثه است که دارای سطوح مختلف است، یکی از آن سطوح، تجربه عرفی است که در آن فرد با دیدن یک شی، اندازه، رنگ و دیگر ویژگیهای ظاهری آن را در مییابد اما دست یافتن به تجربه علمیتر و عمیقتر، نیازمند استفاده از ابزار و داشتن مهارت و تخصص کافی است. این سطح از تجربه، همان تجربه فلسفی است، فلسفه برای کودک یعنی به گونهای عمل شود که کودک به تجارب فلسفی دست پیدا کند و با لایههای اصیل و زیرین خود ارتباط برقرار کند. برای درک بهتر این مسئله باید گفت وقتی انسان در آینه مینگرد، تنها جسم و ظاهر خود، شکل، رنگ پوست، چین و چروکها و خطچینهای صورت را میبیند اما وقتی به یک روانشناس مراجعه میکند، با کمک او جنبههای روانی، ساحت هیجانی و عاطفی خود را میبیند که این تجربه خیلی عمیقتر است.
در فلسفه برای کودک به معنایی که گفته شد هدف این است کودک بتواند به تجاربی عمیقتر از تجربه روانی دست یابد و با ساحت وجودی خود، چیستی و ماهیت خود، تواناییهای وجودی خود و جنبههایی که با اصالت وجودی او مرتبط است ارتباط مستقیم پیدا کند.
بهترین سن برای آموزش فکرپروری و اندیشهورزی کودک چه سنی است؟
کودک از بدو تولد به وسیله چشم و گوش توانایی کسب یافتهها و دادهها را دارد، این توانایی یک امر بالفعل است، از طریق دریافت این یافتهها یک توانایی در کودک شکل میگیرد به گونهای که اگر یک نوزاد را در معرض محرکات سمعی و بصری بیشتر قرار دهیم، این توانایی بیشتر تقویت میشود اما در یک جای راحت و بدون محرک این توانایی کاهش مییابد، این توانایی که آن را توان اندیشیدن هم مینامند توانایی تجزیه و تحلیل دادهها است.
با استفاده از توان اندیشیدن، کودک میتواند دادهها و یافتههای بیرونی را تجزیه، ترکیب و مقایسه کند و این تجزیه و تحلیل، به کودک، در یافتن اطلاعات بیشتر کمک میکند و از طریق این دادهها کودک به اطلاعات جدید دست مییابد، اگر اندیشهورزی را به عنوان توانایی اندیشیدن در نظر بگیریم، پس توانایی اندیشیدن از بدو تولد است اما توانایی تجزیه و تحلیل دادهها در وجود ما بر دو قسم سیستم پردازش اطلاعات شهودی و پردازش اطلاعات منطقی است.
پردازش اطلاعات شهودی در کودکان، بسیار بیشتر از بزرگسالان و پردازش اطلاعات منطقی در بزرگسالان، بسیار بیشتر از کودکان است، برای مثال دروغی که پدر و مادر به کودک خود میگویند داده محسوب میشود، والدین چون بزرگسال هستند دروغها را به گونهای تنظیم میکنند که با دلایل منطقی نتوان نتیجه گرفت که دروغ است اما کودک با ابزارهای منطقی تجزیه و تحلیل نمیکند بلکه حرفهای پدر و مادر را با ابزارهای شهودی تجزیه و تحلیل میکند، بنابراین با قدرت آنالیز شهودی به خوبی میفهمد که دروغ است اما به زبان نمیآورد، این به معنای درک نکردن دروغ نیست.
تفکر، توانایی فهمیدن است
تفکر، توانایی فهمیدن است و این غیر از توانایی دیدن و شنیدن است، بنابراین مهارتهای تفکر از بدو تولد است و وقتی مادر با کودک ارتباط برقرار میکند، خود به خود و به طور غریزی قدرت تفکر هم به او میدهد اما شکل قابل تغییر و اندازهگیری تفکر از زمانی است که کودک زبان باز میکند و به سخن میآید.
بین سخن گفتن و اندیشیدن یک رابطه جدی برقرار است، زمانی که کودک حرف میزند، میاندیشد و حرف میزند. یک مثال ساده این است وقتی یک کودک تازه به زبان آمده، موبایل میخواهد تا بازی کند، گوشی را قفل میکنیم و به او میدهیم کودک برای رساندن منظور خود مبنی بر اینکه موبایلی میخواهد که بتواند بازی کند میگوید موبایل "نه قفلی" میخواهد، واژه "نه قفلی" ساخته شده، حاصل تفکر اوست، او میاندیشد و قفل را با کلمه نه ترکیب میکند، اینجا میتوان فهمید که کودک بالغ شده و میتواند بیندیشد.
برخی از متخصصان این امر، داستانگویی را به عنوان روش برتر برای آموزش فلسفه به کودکان برگزیدهاند، نظر شما چیست؟
برای آموزش فکرپروری و اندیشهورزی روشهای گوناگونی وجود دارد اما همیشه روشهای ترکیبی توصیه میشود، باید گوناگونی روشها را به رسمیت شناخت، ممکن است آموزش از طریق فیلم و نقد فیلم، داستان و نقد داستان، نقاشی و غیره صورت گیرد.
با توجه به اینکه کودک از زمانی که قادر به سخن گفتن میشود میتواند به طور جدی و قابل سنجش مهارت تفکر را کسب کند، پس مهارتهای تفکری از مدرسه شروع نمیشود بلکه شروع آن از خانه است، مثلاً از زمانی که فرزندان من به زبان آمدهاند ما خانه را به صورت شورایی اداره میکنیم. در این شورا که "شورای خانواده" نام دارد همه اعضای خانواده عضو هستند، یکی از بچهها که قادر به نوشتن است منشی و دیگری به عنوان رییس شورا است. کار به این شکل است که با تشکیل جلسه درباره مسایل مربوط به خانواده مذاکره میکنیم مثلاً اینکه یکی از بچهها موبایل میخواهد، یکی دوچرخه میخواهد یا اینکه یکی از فرزندان با پدر یا مادر مشکلی دارد یا دوست دارد شب منزل مادربزرگ بماند و غیره، این مسایل در شورا مطرح و درباره آن بحث میشود، در این شورا کودک یاد میگیرد اول از حق خود دفاع کند، دوم این دفاع باید منطقی باشد تا مؤثر واقع شود چون در شورا کسی که با فریاد و گریه حرف خود را بزند برنده نخواهد بود بلکه کسی موفق میشود که بتواند دیگران را مجاب کند، من و همسرم هم سعی میکنیم خود را به لحاظ زبانی و دیگر زمینهها در سطح آنها پایین بیاوریم. کودک یاد میگیرد با بزرگتر همآورد اندیشه کند، این همآوردی اندیشه خود به خود کودک را از نظر اندیشه بالغ میکند، او یاد میگیرد از حقوق خود دفاع کند، شیوه دفاع هم باید منطقی باشد، پس باید خود بیندیشد و خوب استدلال کند و استدلالها را هم خوب بیان کند، این کار را هم میتوان به داستان اضافه کرد، تفاوت این شورا با داستان در این است که در داستان کودک بالاخره در مسند داوری قرار میگیرد اما در این شورا او یک عضو است و داوری باید جمعی باشد و در نتیجه مشارکت کودک بیشتر میشود و توان اندیشیدن کودک افزایش مییابد، به همین دلیل است که لیپمن و دیگران در فلسفه برای کودک پیش از داستان به کارگروهی در کلاس متوسل میشدند.
در این روش با طرح یک مسئله به صورت گروهی به نقد، بررسی و تحلیل آن میپردازند، کودک ضمن دفاع از مواضع خود به مواضع دیگران هم احترام میگذارد. برای من اثبات شده که کودک در جلسه خانوادگی یاد میگیرد به اندیشه دیگران احترام بگذارد و اندیشه دیگران را به خوبی نقد کند و از اندیشه خود نیز دفاع کند.
شورای خانوادگی همانطور که از نام آن پیداست در فضای خانه و حریم خانواده است برای فضاهای آموزشی چه شیوهای را پیشنهاد میکنید؟
امروزه ثابت شده است چیزی به معنای یاد دادن یا Teaching وجود ندارد بلکه یک فرآیند یاددهی- یادگیری است. معلم باید بتواند فرآیند یاددهی- یادگیری را به خوبی اجرا کند یعنی معلم کاپیتان کلاس یا گوینده انحصاری نباشد بلکه به عنوان عضو ارشد کلاس سعی کند تعاملی را ایجاد کند که فرآیند این تعامل امر یاددهی و یادگیری باشد، در واقع دانشآموزان معلمان خود باشند، متأسفانه در کلاسهای ما تعداد دانشآموزان بالا، زمان کوتاه و حجم درسها زیاد است، معلمان هم گاهی مهارتهای تعاملی را به خوبی نمیدانند در نتیجه از این فضا بدرستی استفاده نمیشود.
در حوزههای علمیه در "سطح"، قبل از درس خارج، طلاب درس و مباحثه دارند. منظور از مباحثه مشارکت گروهی برای اندیشیدن درباره موضوع و برای یاد دادن به خود از طریق فرآیند یاددهی و یادگیری است، حقیقت این است که مباحثات علمی الگوی مهمی در فلسفه برای کودک از دیدگاه لیپمن و دیگران است.
ماهیت درس خارج در حوزههای علمیه، ماهیت مشارکتی و تفکر جمعی انتقادی است. برای آموزش، شیوههای مختلفی وجود دارد ما باید به تنوع روشها احترام بگذاریم و با پرهیز از کلیشهای فکر کردن، حصر توجه به یک روش نداشته و خلاق باشیم.
نیاز در کودک یک نقطه آغازین و مبارک است و نباید این نیاز را سرکوب کرد، این نیاز آغاز یک فرآیند است که پس از آن تلاش برای رفع نیاز شروع می شود، این تلاش ممکن است به صورت واکنش هیجانی باشد یعنی با داد، فریاد، گریه و قهر همراه باشد یا برای پاسخ به نیاز خود از واکنش هوشمندانه استفاده میکند و از دو خصلت منطق و اخلاق سود میبرد، کودک باید بداند که با واکنش هیجانی نمیتواند به اهداف خود برسد و به نیازهای خود پاسخ دهد، از نظر بسیاری از متخصصان، فلسفه برای کودک، تقویت این دو بنیان زیرساختی کودک است.
در برخی از محافل عنوان میشود که فلسفه برای کودک با توجه به سن کودک، عاطفه و احساس لطیف او، برای او آسیبپذیر است، در اینباره چه نظری دارید؟
فلسفه برای کودک و فکرپروری برای او هیچ آسیبی ندارد. ما باید مهارتهای فکری کودکان را بالا ببریم، این اصل را فلسفه برای کودک نمیدانم اما بسیاری معتقدند که این اصل فلسفه برای کودک است. فلسفه برای کودک به معنای دیگری برای خود کودک قابل توجه و اهمیت است، هیجانات کودک نباید سرکوب شود بلکه باید به او اجازه داد تا هیجانات خود را به رسمیت بشناسد یعنی هرگز به کودک نباید گفت خشمگین نشود، باید گفت هر وقت خشمگین شد چگونه خشم خود را کنترل و مدیریت کند نه اینکه خشم کودک، موجی باشد که او را با خود ببرد، "تقویت مهارتهای مواجهه هوشمندانه" یعنی عصبانیت امر طبیعی است اما هر گاه عصبانی شدی خود را کنترل کن.
در امور دینی ما هم از کظم غیض صحبت شده یعنی غیض خود را مدیریت کن، این مهارت با جنبههای عاطفی کودکان سازش دارد.
"پیر هادو"، فلسفهشناس فرانسوی که تخصص او فلسفه باستان و شناخت افلاطون، پیشسقراطیان و ارسطو است چند سال پیش متوجه شد که فلسفهها دو نوع حیثیت تئوری و عملی دارند. حیثیت نظری و تئوری همان مطالبی است که در کلاسها تدریس میشود و با مهارتهای فکری و منطقی حلاجی میشوند و حیثیت عملی در هر نظام فلسفی، تنها مجموعهای از آگاهیها، دانش و جنبه تئوریکال نیست بلکه انتخاب مبنایی و شیوهای برای زیستن است که، یک مثال از فرهنگ دینی خودمان برای تفهیم این نظریه مفید است، مذهب از ریشه ذهب به معنای رفتن است، دین هم به معنای راه است، ما از کلمه مذهب استفاده میکنیم چون دینداری صرفا باور نیست بلکه یک روش زندگی است.
فلسفه یک شیوه زندگی است
"پیر هادو" کشف کرد که فلسفه یک شیوه زندگی است، با این روش، فلسفه را، بهتر میتوان درک کرد، بر مبنای کشف "هادو" میتوان معنای قویتری برای فلسفه به کودک داد، اینکه کودک با فلسفه، با مشی زندگی روبرو میشود و مهارت رقم زدن شیوه زندگی توسط خود او صورت میگیرد، این شیوه لزوماً به معنای مهارتها و تکنیکهای زندگی نیست بلکه امری عمیقتر و بنیادیتر است، مثلا فردی نسبت به شعائر دینی، دهه محرم، اعیاد مذهبی علاقه و ارادت ویژهای دارد، این علاقه و ارادت با ادامه تحصیل و طی کردن مدارج علمی در مقاطع تحصیلی مختلف کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا و غیره نیز همچنان ادامه دارد، کسی هم که بددینی دارد به همین شکل این بددینی در مقاطع مختلف با او همراه است، دلیل این است که هر دو، در یک قسمتی از کودکی خود زندگی خود را ناهوشیار انتخاب کردهاند و این انتخاب زندگی باعث میشود در برابر بسیاری از تهاجمات مقاومت کنند، اگر فلسفه برای کودک را به این معنا در نظر بگیریم که مشی زندگی را پیش پای کودک قرار میدهد تا کودک شیوه زندگی خود را انتخاب کند و متناسب با نوع انتخابش به جهانبینی برسد و از طریق مهارتهای فکری به سلوک معنوی و وجودی برسد، فلسفه به معنای دقیق کلمه به کار میرود.
برخی از افراد در زبان فارسی برای اینکه این مفهوم و معنای فلسفه به خوبی نشان داده شود، از واژه حکمت استفاده میکنند و حکمت را یک انتخاب بنیادین زندگی که به دنبال آن جهانبینی و مهارتهای فکری و معنوی بدست میآید، مینامند. در فلسفه برای کودک به معنای مهارتهای فکری، فقط فکر کودک رشد میکند اما در این معنا کودک رشد وجودی پیدا میکند.
آموزش فکرپروری به کودکان در دورههای مختلف رشد آنها و در مراحل نوجوانی و جوانی شان چه تأثیراتی دارد؟
پرداختن به فلسفه کودک چه به معنای مهارتهای تفکر، چه به معنای تجارب فلسفی و چه به معنای شیوه زندگی یک اصل ضروری است، ما زمانی میتوانیم این اصل ضروری را درک کنیم که پذیرفته باشیم کودکان، نوجوانان و جوانان ثروتها و سرمایه های کشور هستند، مادامی که مدیران ما، اینان را ثروت ندانند و نسبت به این ثروتها حساس نباشند، ضرورتها خودشان را نشان نمیدهند، وقتی پذیرفتیم آنها سرمایههای این مرز و بوم هستند باید به دنبال این باشیم که این سرمایه و ثروت را رشد داده و برای توسعه ذهنی و توسعه خردورزی این سرمایهها تلاش کنیم تا پیش از اینکه اطلاعات کودک کسب شود، خردورزی و داناییاش توسعه پیدا کند.
سؤال "علم بهتر است یا ثروت؟" از قدیم مطرح بوده، به ظاهر ثروت خیلی بهتر از علم است چرا که با داشتن ثروت میتوان عالم را استخدام کرد، مثلاً در صورت نیاز به علم پزشکی، حقوق و غیره میتوان پزشک و حقوقدان را استخدام کرد اما ممکن است در این سؤال علم به معنای دانش نباشد بلکه به معنای دانایی باشد، دانش با دانایی تفاوت دارد، قطعا دانایی از ثروت بهتر است چون با دانایی ثروت بدست میآید توسعه پیدا میکند و حفظ میشود، اینکه ما میخواهیم فرزندانمان دانشمند باشند یا دانا بسیار مهم است، اگرچه این دو با هم منافاتی ندارند اما نباید روی آموزش و پرورش متمرکز شد و همراه با کنکورزدگی به دانشآموزان اطلاعات و دانش بیشتر، بدون خردورزی و شعور بدهیم، چنین دانشی سودمند و مفید نیست، تنها راه برای بدست آوردن دانایی به معنای خرد و شعور، آموزش فلسفه به کودک است.
ما باید خردورزی و دانایی کودکانمان را بالا ببریم
ما باید خردورزی و دانایی کودکانمان را بالا ببریم، مردم باید از سلامت جسمی، روانی و اجتماعی برخوردار باشند و راه این سلامت افزایش دانایی است، هر چه دانایی شهروندان بالاتر برود، طبیعتا محیط سالمتری خواهیم داشت چون تنشهای روانی کاهش پیدا میکند، برای مثال بیهویتی یک بیماری است و کسی که احساس بیهویتی میکند در سلامت روان او یک مشکل و آسیب پیش آمده است، کسی که دانایی او بالاتر برود احساس بیهویتی نمیکند و توانایی و پتانسیل خود را بیشتر نشان میدهد.
برخی از همکاران ما برای ایجاد انگیزه میگویند اگر فلسفه برای کودک وجود داشته باشد به افراد در انتخاب دوست کمک میکند و باعث میشود تا کودک از دوستان ناباب آسیب نبیند و یا به دام اعتیاد و غیره نیفتد، اگرچه این موضوع صحت دارد اما اصل این طرح خیلی فراتر از این است، توسعه فردی، توسعه اجتماعی، سلامت روان و سلامت جامعه به خردورزی مربوط است و فلسفه برای کودک میتواند آن را ایجاد کند به همین دلیل است که در کشورهای صنعتی هزینههای کلان برای سرمایهگذاری در امر خردورزی در دورههای کودکی، نوجوانی و جوانی صرف میشود.
آیا در اجرای طرح فلسفه برای کودک نیازمند به تغییر کتب و متون درسی هستیم؟
برای پاسخ به این سؤال تخصص لازم است اما در این حد میتوان گفت که باروری خردورزی در کودک به معنای داشتن یک کتاب درسی با نام فلسفه برای کودک و تدریس آن نیست، در فلسفه برای کودک، فیزیک، شیمی و ریاضیات میتواند جهتگیری دانشافزایی صرف یا جهتگیری افزایش خردورزی پیدا کند به این معنا که تغییر کتب درسی یک راه است و از طریق بازنویسی و اصلاح کتب درسی میتوان راهبرد آموزش دروس مختلف را به شکلی تعیین کرد که به افزایش مهارت خردورزی کودکان کمک کند.
به نظر شما آیا سازمانها و نهادهای مربوط به امور کودکان تلاش کافی در زمینه آموزش اندیشه ورزیدن به کودکان داشتهاند؟
اگر مدیران ما به توان باروری کودک از حیث خردورزی و توان اخلاق حرفهای توجه و باور داشتند همه چیز تغییر میکرد. وقتی در آموزش بزرگسالان بحث اخلاق مطرح میشود همه معتقدند که این موضوع باید از کودکی آموزش داده میشد. اگر مدیران ما باور داشتند که فلسفه برای کودک چه معجزههایی به دنبال دارد و چه تاثیرات مفید و سازنده ای در بحث اخلاق حرفهای در ارگانها و سازمانها بوجود می آورد قطعا سرمایهگذاری روی این مقوله بیشتر میشد.
پایان پیام/
نظر شما