فریدون بیاتی (عمو فریدون ) یکی از آزادگان دفاع مقدس پیرامون خاطرات ماه مبارک رمضان خود در دوران اسارت به خبرنگار شبستان گفت: سال 1359 در سن 39 سالگی در منطقه «دارخوین» مابین خرمشهر و آبادان به اسارت دشمن درآمدم، حدود 10سال نیز اسیر بودم و در سال 69 به میهن اسلامی بازگشتم.
وی با اشاره به خاطرات ماه مبارک رمضان اظهار کرد: جداکردن افرادی که روزه می گرفتند از افرادی که نمی توانستند و یا نمی خواستند روزه بگیرند طرح بدی نبود. ما سه آسایشگاه بودیم که روزه می گرفتیم و عراقی ها هم از برنامه ما اطلاع داشتند بنابراین ناهارمان را ساعت سه بعدازظهر می گرفتیم و در فرهایی که با تشک های ابری درست کرده بودم، قرار می دادیم تا سرد نشود. برای اینکه برای سحری غذا کم نیاوریم معمولا افطاری را با نان وخرما و یا پنیرهای قالبی که از «حانوت» خریداری می کردیم سر می کردیم و سحری را نیز یک سفره وحدت می انداختیم و همگی دور آن نشسته و غذا میل می کردیم.
وی تصریح کرد: شاید فقط به خاطر ملاحظه کاری اکثر بچه ها بود که غذا به همه می رسید وگرنه این حجم کم غذا کفاف آن همه شکم گرسنه را نمی کرد. ما چیزی به نام سفره غذا نداشتیم. بچه ها با دوختن پلاستیک های کج ومعوج به هم و یا با استفاده از گونی ها ی خالی برنج سفره ای آماده می کردند تا مورد استفاده قرار گیرد.
قصه پرغصه احمد
در بین ما آدم های عجیب و غریبی پیدا می شد شاید هم شرایط سخت اسارت، دوری از اهل خانه و دغدغه بازگشت به وطن، آنها را اینطور بار آورده بود، برادری بود به نام احمد؛ او ذاتاً آدم گیری بود. یقه آدم را می چسبید و می گفت: چرا لبخند زدی؟ چرا اینطوری نگاهم کردی؟ می خواهی مرا مسخره کنی؟ و غیره، ما انرژی زیادی روی او صرف کردیم تا به راهش بیاوریم ولی اصلاً افاقه نکرد بچه ها هم سعی می کردند علی رغم بدبینی هایش، راحت از کنارش رد شوند.
بیاتی خاطر نشان کرد: وقتی گیر می داد تا عراقی ها سر نمی رسیدند، او ول کن نبود؛ واقعا عجیب بود، کتک خورش هم خوب بود تا جا داشت می زدندش ولی وقتی به آسایشگاه بازمی گشت با لبخند سعی می کرد طوری وانمود کند که هیچ اتفاقی نیفتاده و کتک های عراقی ها هم کارساز نبوده است. در کنار این روحیه، ویژگی عجیبی نیز داشت؛ اینکه هر کار خلافی از نظر عراقی ها در آسایشگاه انجام می شد و عراقی ها به دنبال مقصرش می گشتند، این احمد بود که با نهایت ایثار، بلند می شد و می گفت: من بودم.
بچه های زیادی به خاطر ایثار او، از زیرمشت و لگدهای عراقی ها جان سالم به در برده بودند، این روحیه واقعاً ستودنی بود ولی آنچه که تعجب می آفرید وجود چنین روحیه ای در مقابل چنان اخلاقی بود. ناگفته نماند ما تمام اعمال ماه مبارک رمضان را به صورت جمعی به جا می آوردیم و حتی نماز جماعت هم می خواندیم و عراقی ها هم کاری نمی توانستند، انجام دهند.
جدایی روزه داران از روزه خواران
وی تصریح کرد: سروصدای حاصل از بیدار شدن روزه دارها خوش خدمتی بعضی از ضعیف النفس ها و خبرچینی جاسوس ها باعث شد که فرمانده اردوگاه برای جلوگیری از تشنج و یا درگیری احتمالی، فکری برای روزه دارها بکند. کسی چه می دانست شاید هم می خواست مذهبی ها را شناسایی کند.
بیاتی خاطر نشان کرد: فرمانده یک روز همه را جمع کرد و گفت هرکس می خواهد ماه رمضان را روزه بگیرد این سو برود، اگرچه از بین جمعیت 800 نفری اردوگاه تعداد فراوانی روزه می گرفتند ولی فقط 300 نفر به خود جرأت دادند و به آن سو رفتند. دیگران هر کدام دلیل و توجیهی برای سهیم نشدنشان داشتند.
افسر عراقی ما 300 نفر را به سه گروه صدنفر ه تقسیم و من را مسئول یکی از آن گروه ها کرد. ازآن روز به بعد همه نفس راحتی کشیدیم. هم به این دلیل که همه یکدست و یک مرام بودیم و هم به دلیل این که دیگر خبری از خبرچین ها در بین نبود.
عجیب بود این بچه ها از بهترین بندگان خدا بودند. آنها برای شستن ظروف غذا، نظافت و امور آسایشگاه از هم سبقت می گرفتند و به تنها چیزی که می اندیشیدند رضایت خدا و کسب ثواب بود.
وقتی هندوانه وارد برنامه غذایی شد
وی گفت: هفت ماه از دوران اسارتمان می گذشت اما هنوز خبری از دسر بعد از غذا نبود نه اعتراض هایمان کارساز بود و نه ارسال گزارش های ما به هیئت های صلیب سرخ جهانی، فکر می کنم در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود که یک روز متوجه کامیونی شدیم که بار هندوانه داشت و وارد اردوگاه شد. چشم بچه ها که به هندوانه ها خورد همگی از تعجب سر جای خود ایستادند، حدس مان درست بود هندوانه ها برای اسرا بود. با اعلام عراقی ها، خیلی سریع بچه ها را خبر کردیم تا درامر خالی کردن بار کمک کنند.
روزهای بعد که همان هندوانه ها نصیب مان شد احساس خوشی به بچه ها دست داد اگرچه هندوانه قرمز نبود اما چون بعد از مدتها میوه به چشم می دیدیم، برایمان خوشایند بود. بعدها چشممان به جمال میوه های دیگر از جمله پرتقال نیز روشن شد و هرگروه شش تا هفت نفره صاحب دو تا سه عدد پرتقال می شد، اگرچه سهمیه بسیار اندک بود ولی باز جای شکرش باقی بود.
مدیریت آشپزخانه در دست آشپزان ایرانی
بیاتی اظهار کرد: «حسین سعادت» که درجه دار نیروی دریایی ارتش بود، به عنوان مسئول آشپزخانه تعیین شد و با بکارگیری چند آشپز و سرآشپز و چند نفر دیگر به عنوان کارگر، امور مربوط به آشپزخانه را اداره می کرد. او هر روز صبح باید نزد مدیریت عراقی اردوگاه می رفت و سهمیه گوشت، برنج و روغن آن روز را تحویل می گرفت و به آشپزخانه می آورد.
عموماً کارگران آشپزخانه از یک آسایشگاه نبودند. انتخاب افراد، بیشتر به خاطر آشنایی آنها به کار آشپزی و یا ورزیدگی آنها بود. شاید یکی از علل اصلی این گزینه در سختی و فشار کار بود. گوشت های یخ زده چند ساله که به مثابه سنگ های جدا شده از یک کوه می نمود، قدرت زیادی را برای خرد کردن می طلبید.
در کنار کادر ثابت آشپزخانه کادر 10نفره متغیری نیز وجود داشت که هر روز از بین یک آسایشگاه، مأمور کمک به بچه های آشپزخانه می شدند. آنها علاوه بر کمک در پختن غذا، مسئول شستن ظروف و دیگ های بزرگ آشپزخانه، تمیزکردن درودیوار و شستن گوشت و برنج و حبوبات نیز بودند، اگر بخواهم اسامی آشپزخانه موصل سه را نام ببرم، به ترتیب مسئولیتشان این طور بود: «قاسم شهرباف»،« جمشید نریمانی»، «علی سیف» و «امیر بیرامی» این افراد جمعاً حدودهشت سال مسئولیت آشپزخانه های موصل سه و چهار را بر عهده داشتند.
پایان پیام/
نظر شما