جذاب و تماشایی شبیه تئاتر

خبرگزاری شبستان: تماشای یوجینو باربا چیزی کمتر از تماشای «درخت» نبود. تماشای کارگردانی که انگار پیش از اجرای اثر زاده شده و با پایان اجرا قرار است که جان بدهد. کارگردانی که تجربه ی اجراهای بسیار هم از نگرانی او برای لحظه لحظه اثر کم نمی کند.

به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان،اجرای نمایش «درخت» از گروه تئاتر اودین، یکی از مهم ترین اتفاق های تئاتری امسال بود که به همت مرکز هنرهای نمایشی و در قالب برنامه های سی و پنجمین جشنواره ی تئاتر فجر و در تالار حافظ روی صحنه رفت. نمایشی که نخستین تجربه ی حضور اثری از یوجینو باربا در ایران بود.

 

مواجه با یوجینو باربای سرشناس با یک لبخند آغاز می شود و یک «خوش آمدید». باربا ما را به نشستن روی ردیف پایینی صندلی های خاصی که برای اجرای نمایش درخت چیده اند، دعوت می کند. لبخند به لب دارد و چند واژه را برای تماشاگرانی که در دسته های چند نفره و با وقفه و به ترتیب وارد سالن می شوند، تکرار می کند: «بفرمایید، از این طرف، کمی نزدیک تر، آنجا بنشینید.» بله، کارگردان بزرگ اینکه تماشاگران را به صندلی های شان راهنمایی کند، کسر شان نمی داند.

 

پیراهنی زرشکی رنگ بر تن دارد و جلیقه مانندی زرد رنگ پوشیده است. ساعتی بر مچ دست چپ اوست و سرمای زمستان هم باعث نشده که صندل نپوشد. زیر لب تماشاگرانی که به سالن می آیند را می شمرد و به ترتیبی که دوست دارد آن ها را به سوی سکوی تماشاگران راهنمایی می کند. سکویی که در دو سوی صحنه چیده شده و صحنه ای طویل و با عرض کم ایجاد کرده، سکویی که دو ردیف دارد و جنس آن نوعی پلاستیک سیاه رنگ بادی است. باربا از میانه ی سکوها آغاز می کند و ابتدا ردیف پایینی سمت چپ را از میانه تا نزدیک ورودی و بعد همین قسمت را در سمت راست پر می کند. بعد نوبت به دو سوی دیگر می رسد و سر اخر به همین ترتیب ردیف دوم را هم به علاقمندان دیدن اجرا، اختصاص می دهد. ورود و نشستن تماشاگران با این جمله ی باربا تمام می شود که به مترجم خود می گوید: «فقط یک نفر بیشتر.» آخرین نفر وارد می شود و روی صندلی اضافه ای که گوشه ی پایینی سمت راست صحنه چیده شده می نشیند. باربا حالا یک بار دیگر نگاهی به ردیف تماشاگران می اندازد و از کسانی که کیف های خود را روی زمین گذاشته اند می خواهد که مراقب باشند تا برای بازیگران مزاحمتی ایجاد نشود.

 

 

اگر برای دیدن تصاویر اجرای درخت، جست و جو کرده باشید چیزی نمی یابید مگر یکی دو عکس که به اجراهای پیشین اثر مرتبط هستند، چرا که خواست باربا چنین است. او پیش از آغاز اجرا خطاب به مخاطبان می گوید: «از تماشای اجرا لذت ببرید، نمایش به گونه ای است که تماشاگران می توانند بخشی از اجرا باشند اما اگر کسی بخواهد عکس و یا فیلم بگیرد، بازیگران وظیفه دارند نمایش را قطع کنند و دیگر امکان ادامه ی اجرا وجود ندارد.» باربا به جایی که از قبل در نظر داشته می رود و روی پله مانندی کوچک می نشیند، جایی که می توانم او را ببینم. نور به خاموشی می رود و همه چیز محیای اجرای نمایش است.

 

درختی تکه تکه روی صحنه است که تنها تنه ی آن بر جا مانده، بازیگران هر یک با زبانی خاص خود حرف می زنند و البته بیشترشان انگلیسی صحبت می کنند. زبان نمایش اما چندان متکی بر کلمات نیست و شکل خاصی دارد که بر اساس نوع اجرا با مخاطب ارتباط می گیرد. اجرا از ابتدا تا انتها تلفیقی از موسیقی و حرکت است. بازیگران در حین اجرا تدارک تغییر صحنه را فراهم می کنند، همانطور که ساز می زنند و آواز می خوانند. من اما فقط اجرا را نمی بینم و چهره ی باربا برایم قابل توجه است، آن قدری که ترجیح می دهم هر چند لحظه یک بار از تماشای اثر فاصله بگیرم و به او نگاه کنم.

 

تقریبا در تمام مدت اجرا، باربا دست چپش را که از آرنج روی زانو قرار گرفته، تکیه گاه سرش کرده و با نگاهی اخم آلود به نمایش می نگرد. وقتی هیجان صحنه بالا می رود، خروش را در پس چهره ی آرام او می توانید ببینید. اگر نور صحنه در لحظاتی رنگی نمی شد به یقین می گفتم که رنگ چهره اش در صحنه های مختلف تغییر می کرد. وقتی بازیگران دیالوگ های شان را فریاد می زدند، لب های باربا می جنبید و دیالوگ ها را لب می زد. تماشای او چیزی کمتر از تماشای اثرش نبود. تماشای کارگردانی که انگار پیش از اجرای اثر زاده شده و با پایان اجرا قرار است که جان بدهد. کارگردانی که تجربه ی اجراهای بسیار هم از نگرانی او برای لحظه لحظه ی اثر کم نمی کند.

 

تقریبا در میانه های اجرا، بازیگران قصد دارند طناب هایی را که پارچه های اطراف صحنه را به زمین وصل می کنند، رها کنند. یکی از طناب ها رها نمی شود، باربا اخم می کند و سری تکان می دهد اما بازیگر باز هم موفق نمی شود. یوجینو باربا بر می خیزد و از با یکی دو گام چابک از دید من خارج می شود، او به پشت صحنه می رود و احتمالا گیر طناب را از پشتِ صحنه برطرف می کند. نمایش ادامه دارد و حالا پارچه های سفید رنگ اطراف صحنه به کمک بازیگران روی شانه های تماشاگران کشیده می شوند و باربا به جای خود برگشته و اجرا را پی می گیرد.

 

نمی دانم پیش از این چندبار نمایش را دیده است، آن قدری هست که کوچک ترین لحظه های اجرا را از بر باشد اما این چیزی از مواجه ی او با آنِ لحظه ها کم نمی کند. برای باربا، همه چیز در لحظ خلق می شود و بعد می میرد. او نه از زایشِ صحنه ها شگفت زده می شود و نه از مرگ شان، تنها از لحظه ی اجرا لذت می برد و تماشای او می تواند راز ماندگاری و اسم و رسم پر آوازه اش در تئاتر جهان را بازگو کند.

 

علی یزدان دوست

کد خبر 609165

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha