به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، نخستین یادواره شهدای اطلاعات و امنیت نیروی زمینی سپاه جنوب شرق کشور قرار است نیمه دوم مرداد ماه جاری برگزار شود؛ لشکر ظفرمند و پرافتخار 41 ثارالله علیه السلام بیش از ۱۳۰ شهید در این رده، تقدیم کرده است؛ به همین مناسبت و در استقبال از این کنگره، خبرگزاری شبستان به معرفی تعدادی از این شهدای بزرگوار می پردازد که بیشتر برگرفته از خاطرات همرزمان ایشان است.
شهید حسین یوسف الهی یک آدم آرام با منطق و با سواد چون معلم بود. جزو معلمانی بود که اعزام شده بود به جبهه و از نظر مدیریت واقعاً کاردان بود و ما را مثل بچه های خودش حساب می کرد. ما شب ها که می رفتیم شناسایی، زمانی که برمی گشتیم کسی که انتظارمان را می کشید حسین یوسف الهی بود. یعنی ما زمانی که نزدیک خط از محور برمی گشتیم نگاه می کردیم ایشان را می دیدیم و روحیه می گرفتیم. خستگی از تنمان در می رفت.
شهید حسین یوسف الهی در منطقه ای که شب با ماشین می رفته یک خمپاره می خوره به ماشینش و توی دره سقوط می کند. یک عینک داشت. عینکش شکست، چشمش ناراحتی پیدا کرد. به من می گفت سید بیا فردا برویم باختران، عینکی بگیریم. در این فاصله سفر که یک روز طول کشید حسین خیلی با ما صحبت می کرد. صحبت های خیلی جالبی می کرد.
صحبتش این بود که ما مرخصی نباید برویم. ما همش اینجا باید باشیم. می گفتیم چرا؟ حسین! آدم خانواده دار چرا مرخصی نرود؟ می گفت آدم وقتی میره افراد آنجا را می بیند، روحیه ی آنجا با روحیه اینجا که ما داریم زمین تا آسمان فرق می کند، اینجا چه فکر می کنیم. می گفت آنها اصلاً در چه خیالی هستند ما در چه خیالی هستیم. ما مثلاً برویم آنجا مرخصی، 10 روزمان بشود 20 روز اما معلوم نیست{همین که اینجا هستیم، باشیم}؛ روحیه مان دوباره می شود همان مرامی که آنجا داری؛ روی ما هم تأثیر می گذارد. پس سعی کنیم اگر مرخصی می رویم یا کمتر برویم یا دید و بازدیدی باشد بتوانیم زود برگردیم.
در مورد شهید یوسف الهی من یک مدت از واحد آمدم بیرون. داخل گردان رزمی بودم. بر حسب تصادف با حسین برخورد کردم. توی گردان بودم، رفته بودم برای آموزش آبی خاکی، با احمد امینی توی منطقه بودیم. برای آموزش رفته بودیم.
حسین را دیدم. گفتم حسین چه خبر؟ به من گفت شما کجایید؟ من گفتم توی گردانم. گفت حالا چرا توی گردان، میخوای حال کنی؟ چرا نمیای واحد کنار ما؟ گفتم خب بچه های همشهری مون اینجا بیشتر هستند، به هر حال کنجکاو شدم يک مدت هم توی گردان باشم. بعد گفتم که بچه ها چطورن؟ بچه های اطلاعات چطورن؟ گفت خوش به حال اونایی که شهید می شوند. این جمله را من می خواستم بگم. حرف زیاد زد. آدم هر جا باشه واقعاً باید سعادت شهادت داشته باشد.
از روی اخلاقی که حسین داشت هر از گاهی توی گردان می آمد با یک چهره ی نورانی. حسین می توانیم بگوییم که زنده بود ولی شهید شده بود. این چهره ی نورانی، این چهره ی معنوی که هر کسی نگاهش می کرد به یاد اصحاب آقا اباعبدالله می افتاد. یک انسان مخلص عارفی که خیلی چیزها را که ما نمی دیدیم ایشان می دید. زنده بود ولی شهید شده بود. جایگاه خودش را در آن دنیا می دید.
شب عملیات والفجر 8 که خدا رحمت کند شهید حسین بادپا را سر پُست خوابش می برد. حسین آقا(یوسف الهی) در اهواز از ساعت 2 نصفه شب از خواب بیدار می شود. به دوستش می گوید پاشو که حسین بادپا سر پستش خواب رفته. ماشین را سوار می شوند و میان توی منطقه و می روند پیش حسین بادپا. حسین بادپا هراسان این جریان را تعریف کرد.
می بایست به هر صورت علامت گذاری میکردند و شاید توی این مدت 5 دقیقه ای که ایشان خواب رفته یک چیزی روی برگه نوشته شده بود که بعدها حسین آقا خودش متوجه شده بود که چه اتفاقی افتاده. رو می کند به حسین بادپا، می گوید «خواب بودی؟» او می گوید «نه». می گوید «خب خواب بودی دیگه.» بعد می گوید «خب کی به شما گفته؟» یوسف الهی می گوید «حسین آقا تو هیچ موقع شهید نمی شوی.»
اینها یک سری اسرار و رمز و رموزات الهی بود که توی این افراد جمع شده بود. همین طور هم شد، حسین بادپا در جنگ شهید نشد اما تقدیر الهی چنین بود که شهادتش سالها تأخیر افتاد و سرانجام در دفاع از حرم شهید شد و پیکرش هیچگاه بازنگشت.
یکی از نکات درس آموزی که می توان از این خاطرات برداشت کرد، مراقبه ای است که شهید از خود داشته و دیگران را نیز به آن توصیه می کرده و آن حفظ داشته ها و سرمایه های روحی و معنوی بوده که به آن رسیده و نمی خواسته در معاشرت با کسانی که کمتر از این روحیه برخوردار بوده و احتمال تأثیرپذیری از آنها می رود، از بین برود و این درس مهمی است برای همه ما که اگر می بینیم، فرد یا افرادی بر روحیات خوب ما اثرگذاری منفی دارند از آنان دوری کنیم، فرقی هم نمی کند این فرد یا افراد در فضای حقیقی باشند یا در فضای مجازی با آنها مرتبط باشیم.
نظر شما