به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، در کتاب «انسان 250 ساله» براساس بیانات مقام معظم رهبری پیرامون سبک زندگی سیاسی و مبارزاتی امام سجاد(ع) آمده است:
از جمله چیزهائی که در این بخش از بیانات امام سجاد (ع) به نظرم خیلی جالب و مهم آمد یک قیمتی است که از تجربه های گذشته پیروان اهل بیت (ع) یاد می کند. در این بخش امام سجاد(ع) به مردم می گوید: شما یادتان است (یا خبر دارید) که در گذشته چقدر فشار از سوی حکام جائر بر شما وارد آمد؟ منظور فشارهائی که بر پیروان اهل بیت(ع) در دوران معاویه یزید و مروان پیدا شد. اشاره امام به واقعه حره، واقعه عاشورا شهادت حجر بن عدی و رشید هجری و دهها حادثه مهم و معروف دیگری است که پیروان اهل بیت در طول زمان گذشته آنها را تجربه کرده بودند ودر ذهنشان بود امام می خواهد از تجربه های گذشته و از یادآوری این خاطرات تلخ این مردم را در مبارزه شان ثابت قدم تر کند.به این عبارت توجه کنید:
«فقد لعمری استد برتم من الامور الماضیه فی الایام الخالیه من الفتن المتراکمه و الانهماک فیها ما تستدلون به علی تجنب الغواه و...» به جان خودم قسم شما از جریانهای گذشته در دورانهای پیشین که پشت سر گذاشته اید از فتنه های انباشته و متراکم و غرق شدن در این فتنه ها حوادث و تجربه هائی را می توانید از آن آزمایش ها استفاده کنید و به آنها استدلال بر اجتناب و دوری از گمراهان و اهل بدعه ها و مفسدین در زمین بنمائید.
یعنی شما تجربه در دستتان هست و می دانید که اهل بغی و فساد –یعنی همین حکام جور- هنگامی که مسلط شوند با شما چگونه عمل خواهند کرد؟ شما- با استناد به آزمون گذشته-هم اکنون می دانید که باید از اینها جدا شوید و از اینها فاصله بگیرید و در مقابل اینان صف آرایی کنید.
امام در خلال این بیان، مساله امامت را به صورت صریح مطرح می کند. یعنی همان مساله خلافت و ولایت بر مسلمین و حکومت بر مردم و اداره نظام اسلامی. امام سجاد (ع) اینجا مساله امامت را به صراحت بیان می کند در صورتی که در آن دوران به آن صراحت نمی توانست اینگونه مطالب را برای عامه مردم مطرح کند. می فرماید : «فقدما امرالله و طاعته و طاعه من اوجب الله طاعته» / فرمان خدا و اطاعت او را مقدم بدارید و همچنین اطاعت کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده است.
امام در اینجا فلسفه و مبنای امامت را از نظر شیعه معین می کند چه کسی باید بعد از خدا مورد اطاعت او را واجب کرده است اگر مردم آن زمان می خواستند روی این مساله فکر کنند خیلی آشکارا به این نتیجه می رسیدند که اطاعت عبدالملک واجب نیست چون ممکن نیست خدا اطاعت عبدالمک را واجب کرده باشد. عبدالملک با آن همه جور و فشاد و بغی پیدا است که شایسته اطاعت نیست. امام اینجا مساله امامت را ذکر می کند سپس برای اینکه تنها شبه ای هم که در ذهن مستمعانشان وجود دارد از بین برود می فرماید :
«و لا تقدموا الامور الوارده علیکم من طاعه الطواغیت و فتنه زهره الدنیا بین یدی امر الله و طاعته و طاعه اولی الامر منکم» / آنچه که بر شما پیش می آید از طاغوت ها –یعنی عبدالمکها- آن را در قبال اطاعت اولی الامر واقعی قرار ندهید. امام در این بخش از بیانات خود نیز مساله امامت را صریحا مطرح می کند.حضرت هم در آن بیان قبلی و هم در این بیان به دو مساله اساسی توجه می کنند در این دو بیان به دو جریان از آن سه جریانی که قبلا اشاره کردم اشاره شده است که یکی بازنگری و تجدید ذهنی افکار و معتقدات اسلامی مردم و آنان را به فکر عقاید اسلامی انداختن و به باز نگری دین وادار و تشویق کردن است و دیگری بعد مساله سیاسی ولایت امر یعنی مساله حکومت و فرماندهی نظام اسلامی است. امام، آن روز مردم را به این دو مساله آشنا می کنند و در حقیقت دارند برای آن نظام مورد نظر خودشان که نظام علوی و نظام الهی اسلامی است تبلیغات می کنند.
یک نوع دیگر ازبیانات امام سجاد (ع) از این دو تا جالب تر است آن نوع ، بیاناتی است که تقریبا امام به طور صریح مردم را به داشتن یک تشکیلات اسلامی ویژه دعوت می کند. البته این دعوت تنها از مردمی که وابسته به آن بزرگوارند و الا اگر می خواستند مردمی را که جزو عامه مردمند به یک چنین تشکیلاتی دعوت کنند ، این دعوت افشا می شد و برای حضرت خیلی هم دشواری پیش می آمد از این نوع باز یک نمونه اش خوشبختانه در تحف العقول هست که در انجا نقل می کنیم.
امام چنین شروع می فرماید : “ان علامه الزاهد من فی الدنیا الراغبین فی الآخره ، ترکهم کل خلیط وخلیل و رفضهم کل صاحب لا یرید ما یریدون” نشانه زاهدان در دنیا که از دنیا چشم پوشیده و به آن بی رغبتند ، این است که هر دوست و یاری را که با آنان هم عقیده و هم فکر و هم دل و هم خواست نیست ، او را ترک می کنند . این آشکارا دعوت به یک تشکیلات شیعی است.
اینها در این بیان می آموزند که بایستی به دیگرانی که خواسته آنها را دنبال نمی کنند ، انگیزه آنها ر ا ندارند و دنبال حکومت علوی و حکومت حق نیستند باید با آنها غریبه و بیگانه باشند. البته رفت وآمد و معاشرت دارند اما این معاشرت مثل معاشرت ملت ایران است در دوران قبل از انقلاب با آن – مثلا-بقال سر گذر که می دانستند ساواکی است یا فلان آجودانی که معلوم بود مواظب کار مردم است.
امام می فرماید : رفت و آمد و برخورد شما با کسانی که اراده شما و فکر و راه شما را نمی پیمایند و ندارند و هدف نمی گیرند ، بایستی رفتاری غریبه وار و بیگانه وار باشد و آنها را ترک کرد.
نوع دیگر از بیانات امام مطالب کلی است که این جنبه های خاصی که من بدان اشاره کردم در آن نیست. مثل رساله حقوق امام سجاد (ع) یک نامه و اینکه می گویند رساله الحقوق یعنی نامه حضرت که به یکی از دوستانشان نوشته اند و در آن حقوق افراد و اشخاص را در بر یکدیگر ذکر کرده اند. اما واقعا به قدر یک رساله مصطلح امروز ما می شود و اگر ترجمه و چاپ شود خودش یک کتاب می شود وشاید هم چاپ شده باشد.
در اینجا امام از تمام حقوقی که افراد و اشخاص بر یکدیگر در سمتهای گوناگون دارند یاد می کند . مثلا حق خدا بر تو حق اعضا و جوارحت ، حق گوشت ، حق چشمت ، حق زبانت ، حق دستت . اینها چه حقوقی بر تو دارند . سپس حق حاکم جامعه اسلامی بر تو ، حق تو بر حاکم جامعه اسلامی ، حق تو بر دوستانت ، حق تو بر همسایگانت، حق تو بر خانواده ات . تمام اینگونه حقوقی که تنظیم کننده مناسبات میان افراد در نظام اسلامی است در این رساله بیان شده است. امام ، خیلی آرام و بدون اینکه نامی از حکومت و مبارزه و نظام آینده بیاورد ، در این نامه مبانی مناسبات نظام آینده را ذکر کرده است که اگر یک روزی نظام حکومت اسلامی در دوره خود امام سجاد – که البته احتمالش تقریبا منتفی بود – یا در دوره های بعد پدید آمد ، از پیش در ذهن مسلمانها مناسبات جاری بین مردم در آن نظام شکل گرفته و منظم شده باشد . یعنی مردم را با اسلامی که حکومتش در آینده به وجود خواهد آمد ، آشنا می کند . این هم یک نوع دیگر از بیانات امام سجاد (ع) است که خیلی جالب است.
یک نوع هم آن چیزی است که شما در صحیفه سجادیه می بینید که بحث از صحیفه سجادیه ، بحث بسیار مشروح و مفصلی است و شایسته است کسانی روی کتاب شریف صحیفه سجادیه کار کنند .
صحیفه سجادیه مجموعه ای است از دعا درباره همه موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه به آن موضوعات توجه دارد .بیشترین تکیه در این دعاها به روابط قلبی و ارتباطات معنوی است . مناجات های گوناگون ، دعاهای گوناگون ، خواسته های –معنوی و تکامل زای فراوان و بیشمار در این کتاب هست و امام در ضمن این دعاها و به زبان دعا انگیزه های یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم بیدار و زنده می کند.
یکی از نتایجی که دعا می تواند داشته باشد و بارها آن را ما تکرار کردیم این است که انگیزه های سالم و صحیح را در دلها بیدار می کند. وقتی می گوئید : “اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ” / خدا عاقبت کار ما را نیک کن ، این دعا یاد عاقبت امر را در دل شما زنده می کند و شما را به یاد عاقبت می اندازد . انسان گاهی از عاقبت خودش غافل می ماند . فعلا دارد زندگی می کند و می گذارند و توجه ندارد که عاقبت ، در سرنوشت انسان تعیین کننده و نقش دهنده و مهم است. وقتی این دعا را کردید ، ناگهان شما را به یاد می اندازد و انگیزه توجه به عاقبت امر را در شما بیدار می کند و شما می روید دنبال این که عاقبت امرتان را خوب کنید. ولی چگونه خوب کنید ، این بحث دیگری است . تنها خواستم مثالی بزنم تا توجه شود که دعا چگونه انسان را به انگیزه های درست و صادق متوجه می کند.
آری ، یک کتاب صحیفه سجادیه از اول تا آخر پر از انگیزه های شریف دعائی برای انسانها است که اگر انسان بدانها توجه کند واقعا همین صحیفه سجادیه کافیست که یک جامعه را توجه دهد و اصلاح و بیدار کند.
از آنها که بگذریم روایات کوتاه فراوانی از امام سجاد (ع) نقل شده است ، من یک نمونه اش را در بحثهای قبلی آوردم: ” ا و لا حر یدع هذه اللماظه الاهلها” لماظه یعنی پس مانده دهان سگ.چقدر این بیان مهم است : آیا یک آزاد مرد (انسان آزاده ای) نیست که این پس مانده دهان سگ را برای اهلش بگذارد! پس مانده دهان سگ چیست؟ همین زخارف دنیوی ، کاخها ، تشریفات و این چیزهائی که همه دلهای ضعیف در دوران عبدالملک جذب آن می شدند. این ها را می گویند پس مانده دهان سگ . همه کسانی که نوکری عبدالملک یا نوکری نوکرانش یا حرکت در جریانش را می خواستند ، برای خاطر همین پس مانده های دهان سگ می خواستند .می فرماید : دنبال این پس مانده های دهان سگ نباشید ای مومنان تا بدینوسیله جذب عبدالملک نشوید . از اینگونه بیانات انقلابی و جالب در سخنان امام سجاد (ع) زیاد است، که ان شاءالله به آنها خواهیم رسید. و از این قبیل است شعرهای آن حضرت. حضرت سجاد شاعر هم بوده اند و شعر می گفتند و مضامینش هم همین مضامین است که ان شاءالله در آینده یاد آور خواهیم شد.
یکی از بخشهای زندگی امام سجاد (ع) این است که ما ببینیم آیا این بزرگوار برخورد تعرض آمیز با دستگاه خلافت داشته اند یا نه؟ در بحث های گذشته به این موضوع اشاره مختصری کرده ام و حالا یک مقداری آن را بیشتر توضیح خواهم داد:
تاکتیک آغاز دوره سوم حرکت ائمه (ع)
تا آنجایی که من در زندگی امام سجاد نگاه کردهام و یادم هست نشانی از یک تعرض صریح و قاطع از قبیل آنچه که در زندگی بعضی از ائمه دیگر، مثل امام صادق (ع) دردوران بنی امیه یا امام موسی بن جعفر (ع) هست، در زندگی امام سجاد(ع) مشاهده نمی کنیم، علتش هم آشکار است، زیرا اگر در آغاز حرکت ائمه در دوره سوم از دوران های چهارگانه امامت، که از آغاز زندگی امام سجاد شروع می شود، دست به چنین حرکت تعرض آمیزی می زدند مطمئنا کاروان پرمسئولیت و خطیر اهل بیت به آنجائی که می خواستند نمیرسید. هنوز باغستان اهل بیت، که با باغبانی ماهرانه امام سجاد(ع) آبیاری و تربیت میشد، آن استحکام کافی را به دست نیاورده بود نهال های نورسی در این باغستان بودند که تاب تحمل طوفان های سخت را نداشتند. همانطور که در اوایل این بحث اشاره کردم، در پیرامون امام سجاد(ع) عده بسیار کمی از علاقه مندان و شیعیان و مؤمنان به اهل بیت بودند، و در آن دوران، ممکن نبود که این عده قلیل را که مهمترین بار مسئولیت اداره تشکیلات تشیع را بردوش داشتند _ دم چک دشمن داد و این ها را به نابودی تهدید کرد.
اگر بخواهیم تشبیه کنیم، بایستی این دوران امام سجاد را تشبیه کنیم به دوران آغازین دعوت پیامبر (ص) در مکه، یعنی آن چند سال اول که حتی دعوت، علنی هم نبود. شاید بشود دوران امام باقر (ع) رابه دوران دوم مکه _ دوران علنی شدن دعوت_ تشبیه کرد و دوران های پس از آن را به دوران های بعدی دعوت. از این رو تعرض، صحیح انجام نمیگرفت.
مطمئنا اگر آن برخوردهای تندی که ما در بعضی از کلمات امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و امام هشتم (ع) ملاحظه میکنیم، از امام سجاد (ع) سر میزد، عبدالملک مروان که در اوج قدرت خود بود به آسانی می توانست بساط تعلیمات اهل بیت را برچیند و مجددا کار از سر شروع شود و این عمل عاقلانه و توام با جزمی نبود. لکن با این حال، در لابلای کلمات امام سجاد(ع) که احتمالاً مربوط به اواخر زندگی و دوران طولانی امامت این بزرگوار هم میباشد، اشاره ها یا جلوههائی از تعرض با دستگاه خلافت مشاهده می شود.
این جلوههای تعرض آمیز درچند شکل بود. یک شکل از آنها همان بود که در نامهی امام سجاد به محمد بن شهاب زهری ملاحظه کردید، یک شکل در بیان موضع و پایگاه خلفای اموی است در پوشش تعلیمات معمولی و عاری دینی. حدیثی است از امام صادق(ع) که می فرماید: «ان بنی امیه اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملو هم علیه لم یعرفوه» بنی امیه برای مردم راه فراگرفتن ایمان را باز گذاشتند اما راه فرا گرفتن شرک را بستند، بدین خاطراگر مردم را به شرک کشاندند، مردم شرک را نشناسند. یعنی بنی امیه اجازه می دادند علما و اهل دین و از جمله ائمه اطهار(ع) راجع به نماز و حج وزکات و روزه و عبادت و ... و هم چنین راجع به توحید و نبوت، سخن بگویند و احکام الهی را دراین گونه موارد بیان کنند. ولی راه را بازنمی گذاشتند که راجع به مفهوم شرک و مصادیق و جلوه های آن در جامعه بحثی کنند و مردم را بیاموزند، زیرا اگر این معارف مربوط به شرک را به مردم می آموختند، آنان فورا می فهمیدند که مشرکند، می فهمیدند آن چیزی که بنی امیه آنها را دارند به سوی آن سوق می دهند شرک است، فورا می شناختند که عبدالملک و دیگر خلفای بنی امیه طواغیتی هستند که در برابر خدا قد علم کرده اند و کسی که از آنها اطاعت کند، در حقیقت به شرک رو آورده است.به این جهت بود که اجازه نمی دادند مردم معارف مربوط به شرک را فراگیرند.
ما در اسلام وقتی درباره توحید بحث می کنیم، بخش مهمی از مباحثمان مربوط به شناسائی شرک و مشرک است. بت چیست و چه کسی بت پرست است؟
مرحوم علامه مجلسی (ره) در بحار الانوار، جلد ۴۸، صفحه ۹۶-۹۷ بیان جالبی دارد. می فرماید: «ان آیات الشرک ظاهرها فی الاصنام الظاهره و باطنها فی خلفاء الجور الذین اشرکوا مع ائمه الحق و نصبوا مکانهم. » یعنی آیات شرک در قرآن، ظاهرش دربارهی بتهای ظاهری و نمایان است، اما باطن و تاویل آنها درباره خلفای جور است، آنان که به ناحق خود را خلیفه می نامیدند و بر جامعه اسلامی حکومت می کردند، و با امامان حق شریک شدند در ادعای حکومت اسلامی و حاکمیت بر جامعهی مسلمانان، خود این شرک با ائمه حق، شرک با خدااست زیرا ائمه حق، نمایندگان خدا هستند و از زبان خدا حرف می زنند، و چون خلفای جور، خود را در جای آنها گذاشتند و خود را با آنها در ادعای امامت شریک کردند، بنابراین این ها بت هستند و طاغوتند و هرکس که از آنها اطاعت کند، او در حقیقت مشرک شده است.
البته علامه مجلسی توضیح جالبی هم دنبال آن بیان دارد . پس ازا ین که بیان می کنند که آیات قرآنی مخصوص دوران حضرت رسول صلی الله علیه وآله نیست، بلکه ساری و جاری است در تمام اعصار و ادوار، می فرماید: «فهو یجری فی أقوامٍ ترکوا طاعه ائمه الحق و اتبعوا ائمه الجور» این تعبیر «شرک» درباره مردمی هم صدق می کند که اطاعت امامان حق را ترک گفتند و از ائمه جور پیروی کردند.
«لعدو لهم عن الأدله العقلیه و النقلیه و اتباعهم الاَهواء و عدولهم عن النصّوص الجلیّه» زیرا اینها از ادله عقلی و نقلی که دلالت می کرد بر این که مثلاً عبدالملک نمی تواند حاکم مسلمانان و خلیفه آنها باشد عدول کردند. از نصوص و دلائل روایات آشکار عدول کردند و به هوس ها و هواهای خودشان رو آوردند. مردم می دیدند که زندگی بی درد سر از نظرتعرض حاکم برای آنها راحت تر است، لذا با همان راحت طلبی خود گذراندند و تبعیت از ائمه جور کردند بنابراین، آنها هم مشرک بوده اند.
از این رو، می بینیم هنگامی که ائمه بخواهند شرک را بیان کنند یک تعرض نیمه آشکاری با دستگاه خلافت خواهدبود. این کار در زندگی امام سجاد و در کلمات ایشان هست.
نمونه دیگری هم ازاین جلوههای تعرض را ما در برخی از مکاتبات میان امام سجاد (ع) و عبدالملک – خلیفه مقتدر اموی – مشاهده میکنیم، که من دو نمونه آن را در این جا اشاره می کنم:
۱-یک وقت عبدالملک نامه ای نوشت به امام سجاد(ع) و حضرت را بر ازدواج با کنیز آزاد شده خودش ملامت کرد. حضرت کنیزی داشتند و آن کنیز را آزاد کردند سپس با او ازدواج کردند . عبدالملک نامه ای نوشت و امام را مورد شماتت قرار داد. البته کار امام یک کار بسیار انسانی و اسلامی بود، برای اینکه یک کنیز را از قید عبودیت و رقیت آزاد کرده بود و سپس به همان کنیز برده، شرافت بخشیده و او را همسر خود قرار داده بود، و این کار بسیار انسانی و جالبی است. ولی انگیزه عبدالملک از نامه نوشتن این بوده که درضمن اینکه تعرضی به امام سجاد کرده باشد، می خواست به آن بزرگوار بفهماند که از مسائل داخلی ایشان هم مطلع است و بدین وسیله یک تهدید ضمنی بود برای حضرت، امام سجاد(ع) در پاسخ، نامه ای نوشتند و در مقدمه فرمودند: این کار هیچ اشکالی ندارد و بزرگان هم چنین کاری کرده اند، پیغمبر خدا هم چنین عملی انجام داده است، از این رو هیچ ملامتی بر من نیست: «فلا لؤم علی امریءٍ؛ مسلم انما اللؤم لؤم الجاهلیه» یعنی هیچ پستی و خواری برای مردم مسلمان وجود ندارد بلکه پستی و خواری همان پستی و خواری جاهلیت است. به صورت طنز وخیلی لطیف او را به سوابق جاهلیت پدرانش توجه دادند، یعنی شما هستید که از خانواده مردم جاهل و مشرک و دشمن خدا هستید و آن رویه در شما وجود دارد، اگر بنا است سرافکندگی در کسی وجود داشته باشد، از آن باید سرافکندگی داشته باشد نه اینکه با یک زن مسلمانی ازدواج کرده است.
هنگامی که نامه به عبدالملک رسید، سلیمان، پسر دوم عبدالملک نزد پدرش بود، و هنگامی که نامه خوانده شد، اوهم شنید طنز و سرزنش امام را، و اوهم همانند پدرش درنامه احساس کرد، رو به پدرش کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین ! ببین، علی بن الحسین چه تفاخری بر تو کرده است ؟ یعنی دراین نامه فهمانده است که پدران من همه مؤمنین بالله بودهاند و پدران تو همه کفار و مشرکین بوده اند. می خواست پدرش را تحریک کند که یک عمل حادی در مقابل این نامه انجام دهد. ولی عبدالملک از پسرش عاقل تر بود و میدانست که نسبت به چنین قضایائی نباید با حضرت سجاد(ع) درگیر شود لذا به پسرش خطاب کرده گفت: چیزی نگو پسرم! این زبان بنی هاشم است که صخره ها را می شکافد . یعنی زبان استدلال این ها بسیار قوی است و درشت گو هستند.
۲- نمونه دیگر، نامه دیگری است که بین امام سجاد(ع) عبدالملک رد و بدل شده و داستانش چنین است:
عبدالملک اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر پیغمبر (ص) در اختیار حضرت سجاد(ع) است و این چیز جالبی بود، زیرا یادگار پیغمبر بود و مایه تفاخر، وانگهی بودن آن شمشیر نزد امام سجاد، خطری برای عبدالملک بود، زیرا مردم را به سوی خود جلب می کرد، لذا در نامه ای که به امام سجاد نوشت درخواست کرد که حضرت شمشیر را برای او بفرستد، درذیل نامه هم نوشته بود که اگر کاری داشته باشید من حاضرم کار شما را انجا م دهم !یعنی پاداش آن هبه را هم در ضمن نامه وعده کرده بود.
امام جواب رد داد. مجدداً به حضرت، نامه ای تهدیدآمیز نوشت که اگر شمشیر را نفرستی، من سهمیه تو را از بیت المال قطع خواهم کرد. امام درپاسخ نوشت: «اما بعد، خداوند عهده دار شده است که بندگان متقی را از آنچه ناخوشایندی است نجات ببخشد، و از آنجا که گمان ندارند روزی دهد . و در قرآن فرموده است: همانا خدا دوست نمی دارد هیچ خیانتگر ناسپاس را (ان الله لایحب کل خوان کفور) اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با این آیه منطبق تریم » این لحن بسیار تندی در مقابل خلیفه بود، زیرا این نامه بدست هرکس می افتاد، می فهمید که امام سجاد اولاً: خودش ر ا خیانتگر و ناسپاس نمی داند. ثانیاً: هیچ کس درباره آن بزرگوار چنین تصوری را ندارد، زیرا او انسان بزرگوار و مرد شایسته و برگزیده ای از خاندان پیغمبر بود و هرگز منطبق با این آیه نبود. بنابراین نظر امام سجاد این بودکه تو خیانتگر و ناسپاس هستی! تا این حد، امام در مقابل تهدید او تندی می کرد .
این ها نمونه هایی بود از تعرضهای امام سجاد نسبت به دستگاه خلافت اموی.
۳- اگر نمونه دیگری را هم بخواهیم اضافه کنیم، بایستی اشعار نقل شده ازحضرت سجاد (ع) یا اشعار نقل شده از یاران آن حضرت را به حساب بیاوریم . این هم نوعی تعرض بود، زیرا بفرض اینکه خود حضرت هم تعرضی نمی کرد، اما نزدیکان آن حضرت تعرض می کردند، این به نوعی تعرض امام سجاد به حساب می آمد.
چند شعری از حضرت هست که خیلی تند و انقلابی است. شعر معروف فرزدق هم نمونهی دیگری است. داستان فرزدق، را هم مورخین و محدثین نقل کرده اندکه خلاصه اش این است:
هشام، پسر عبدالملک، در دوران قبل از خلافت، به مکه رفت، مشغول طواف بود. خواست حجرالاسود را استلام کند، زیرا مستحب است درطواف، حجر الاسود را استلام کنند. چون جمعیت، نزدیک حجر الاسود خیلی زیاد بود، هرچه کرد نتوانست خود را به حجرالاسود برساند و این در صورتی بود که او شاهزاده و پسر خلیفه و دارای مرافقین و محافظین و اطرافیانی هم بود ولی مردم، با بی اعتنایی به مقام آن شاهزاده، او را پس زدند و این آدمی که با ناز و نعمت پرورش یافته بود آدمی نبود که بتواند بین مردم رفته همانند آنها حجر را ببوسد. خلاصه از استلام حجر مایوس شد، به طرف یک بلندی مشرف برمسجد الحرام آمد و همانجا نشست و بنا کرد مردم را تماشا کردن. اطراف اوهم عده ای نشسته بودند، دراین بین، یک مرد بسیار موقر و متین و دارای سیمای زاهدانه و ملکوتی، درمیان طواف کنندگان آشکار شد و به طرف حجرالاسود رفت. مردم به طور طبیعی راه را برای امام باز کردند و بدون این که هیچگونه زحمتی برای او بوجود بیاید، با خیال راحت حجر را استلام کرد و بوسید و سپس برگشت و مجددا مشغول طواف شد.
خیلی برهشام گران آمد که ببیند او پسرخلیفه است و کسی برای او ارجی قائل نیست، بلکه بامشت ولگد او را طرد می کنند و راهش نمی دهند که حجر را استلام کند! از آن طرف یک مرد دیگری پیدا می شود که با کمال راحتی حجر الاسود را استلام می کند. با عصبانیت پرسید: این مرد کیست؟ اطرافی ها شناختند که او علی ابن الحسین (ع) است، لکن برای اینکه مبادا هشام از آنها نگران شود، نگفتند زیرا معلوم بود میان خانواده هشام وخانواده امام سجاد(ع) اختلاف هست، و همیشه بنی امیه و بنی هاشم اختلاف داشتهاند. نخواستند بگویند او بزرگ خانواده دشمن تو است که این طور مردم به او علاقه مندند، چون این را نوعی اهانت به هشام به حساب می آوردند.
فرزدق شاعر- که از مخلصین و دوستان اهل بیت بود- در آنجا حاضر بود تا دید این ها تجاهل کردند و وانمود کردند که علی بن الحسین را نمی شناسند، جلو رفت و گفت: ای امیر! اگر اجازه می دهی من اور ا معرفی کنم. گفت: معرفی کن، فرزدق یک قصیده ای در آنجا گفت که از معروفترین قصاید شعرای اهل بیت است و سرتا پا مدح غرّای علی ابن الحسین (ع) است. با این بیت شروع می شود:
«هذا الذی تعرف البطحا ء و طأته و البیت یعرفه و الحِلّ والحرم» اگر تو نمی شناسی که او کیست این آن کسی است که سرزمین بطحاء، جای پای او را می شناسد، این آن کسی است که حل و حرم او را می شناسد، این آن کسی است که زمزم و صفا او را می شناسد، این فرزند پیغمبر است... این فرزند بهترین مردم است ...
بنا کرد به تعریف کردن در یک قصیده غرائی و همچنین خصوصیاتی از امام سجاد(ع) را ذکر کردن که هرکلمه ای مثل خنجری برقلب هشام فرو می رفت و از آن پس مغضوب هشام واقع شد و هشام او را طرد کرد و حضرت علی بن الحسین، صله ای (پولی) برای او فرستادند او پول را نپذیرفت و گفت: من این شعر را برای خدا گفته ام و از شما پول نمی گیرم.
چنین تعرض هائی دربین یاران امام مشاهده می شد، که یک نمونه دیگرآن برخورد یحیی بن ام الطویل است، و این البته جزء شعر نیست. یحیی بن ام الطویل ازجوان های بسیار شجاع و مخلص نسبت به اهل بیت بود، همواره به کوفه می رفت و مردم ر ا جمع می کرد و فریاد می کشید: «ای مردم! ( مردمی که دنباله رو حکومت بنی امیه بودند) ما به شما کافر هستیم ! ما شما را قبول نداریم، تا وقتی که شما به خدا ایمان بیاورید». از این سخن چنین برمی آید که او، مردم را مشرک می دانست و آنان را به مشرک و کافر خطاب می کرد. این چنین جلوههای تعرضی در زندگی حضرت سجاد(ع) ویارانش مشاهده می شود.
ادامه دارد ...
نظر شما