خبرگزاری شبستان: طاهره دباغ با نام اصلی مرضیه حدیدچی و معروف به مادربزرگ انقلاب ایران، زندانی سیاسی، نماینده سه دوره مجلس شورای اسلامی و از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، خردادماه 1318 در همدان به دنیا آمد و پس از ازدواج در 14 سالگی، به تهران نقل مکان کرد.
وی یکی از شاگردان شهید حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا سعیدی بود که از طریق شرکت در کلاسهای او در مسجد موسیبنجعفر (ع) با اندیشههای امام خمینی (ره) آشنا شد و از سال 1346 زیر نظر استاد خود از طریق تهیه، تنظیم و پخش اعلامیههای امام (ره) به جمع مسلمانان انقلابی پیوست.
دباغ درباره نحوه آشنایی خود با شهید سعیدی و اثرات او بر زندگیاش گفته بود «مرضیه، از قم برای مسجد محله پیشنمازی آمده که از شاگردان آقاست، اگر مایل هستی نزد او برویم و خواهش کنیم تا تو درسهایت را در محضر او ادامه دهی... بهترین پیشنهادی بود که میشنیدم. مجالست با شاگرد حضرت امام خواست قلبیام بود...
در اولین فرصت، به دیدار آیتالله سعیدی ـ امام جماعت جدید مسجد ـ رفتم و پس از معرفی خود، از ایشان خواستم که اجازه دهد در محضرش تلمذ کنم، پس از تأکید و اصرار، رضایتش را برای یکی دو ساعت تدریس در روز کسب کردم.
تحصیل و یادگیری مباحث درس شرح لمعه و مکاسب بهانهای شد، تا من، پرسشهایم را پیرامون مسائل جاری طرح و ایراد شک و تردید کنم، آیتالله سعیدی به تمام پرسشهایم با حوصلهی زیاد و موشکافی پاسخ میداد.
با گذشت زمان، بحثها گرایش سیاسی به خود گرفت و رفتهرفته پررنگتر شد، حاج آقا سعیدی متوجه علاقه و توجه من به فعالیتهای سیاسی شد و کمکم با تبیین شرایط سیاسی روز مرا برای ورود به این عرصه تشویق کرد.
پرسشهای سیاسی مرا گاهی خود پاسخ میگفت و گاه به طور مکتوب از حضرت امام پاسخش را میطلبید و کسب تکلیف میکرد، به عنوان مثال به یاد دارم که از او دربارهی رانندگی زنان سئوال کردم و گفتم که مایلم برای سرعت بخشیدن به بعضی کارها و فعالیتهای سیاسی رانندگی کنم، خب در شرایط و مقتضیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن زمان حکم و نظر امام (ره) بر ممنوعیت بود، شهید سعیدی نامهای برای امام نوشت که چنین شخصی با چنین مشخصاتی و ویژگیها میخواهد رانندگی بیاموزد، حضرت امام پاسخ فرموده بودند که در این مسأله به سایر مراجع رجوع کنند.»
فعالیت سیاسی دباغ برای او به عنوان یک همسر و خانهدار، چندان بی دردسر نبود به طوری که شاید پیش از ناراحتیهای حکومت وقت، گلایههای شوهرش را در پی داشت، ماجرا از زبان خودش میخوانیم «تعدد و تراکم کارها و مأموریتها آنقدر زیاد شده بود که هیچوقت و فرصتی برایم برای رسیدگی به امور خانه و فرزندانم نمیگذاشت، روزی شوهرم به من گفت که راضی نیست به دنبال این کارها بروم، میگفت کارهایت زیاد شده و دیر به خانه میآیی، ممکن است خطری برایت پیش بیاید و من پذیرفتم که دیگر نروم.
فردای آن روز شهید سعیدی تماس گرفت تا به من مأموریتی محول کند، گفتم همسرم راضی نیست که من دنبال این کارها بروم، گفت به آقای دباغ بگویید امروز عصر به اینجا [مسجد] تشریف بیاورند، با او کار دارم، حاج آقا، آن روزها از طریق حقالعمل کاری و خرید و فروش برنج و روغن و… امرار معاش میکرد، بعدازظهر وقتی به منزل آمد موضوع را به او گفتم، عصر به اتفاق هم به مسجد رفتیم، پس از سلام و علیک و احوالپرسی متعارف، شهید سعیدی گفت آقای دباغ، چند نفرند که میخواهند کاری تجاری کنند و میخواهند شما با آنها شریک شوید.
شوهرم گفت: ای آقا، من نه پول و سرمایه دارم، نه وقت؛ از تجارت هم سردرنمیآورم، آنها چرا میخواهند من شریکشان شوم، آیتالله سعیدی گفت اینها از تو نه پول میخواهند، نه وقت و نه مهارت، فقط میخواهند که تو در منافعشان شریک باشی.» آقای دباغ با تعجب گفت اینها حتما دیوانه هستند میخواهند خودشان با سرمایهشان کار کنند و مرا هم در سودشان شریک کنند.»
شهید سعیدی گفت حالا عاقل یا دیوانه، شما چه کار دارید، عقیدهی آنها است، آیا قبول میکنید یا نه، آقای دباغ که از این پیشنهاد شگفتزده بود گفت حاج آقا، من سردرنمیآورم، نمیفهمم، چطور؟ شهید سعیدی لبخند آرامی زد و گفت خیلی ساده است، منظور آن است که شما مانع فعالیتهای همسرت نشوی، او فردی مستعد، با جرأت و شهامت است، بگذار برای اسلام و علیه ظلم مبارزه کند، هرچه هم ثواب و اجر و مزدش باشد، شما در آن سهیم هستید.
شوهرم با کمی تأمل گفت حاج آقا، اصلا مرضیه برای اسلام، قرآن و راه آقای خمینی است، من دیگر حرفی نمیزنم و مانع نمیشوم، هرچه شما مصلحت بدانید.»
دباغ پس از شهادت سعیدی، زیر نظر مجتبی صالحی خوانساری؛ امام جماعت تازه مسجد موسی بن جعفر (ع) فعالیتهای خود را در راستای اهداف انقلاب دنبال کرد.
منابع:
سایت تبیان، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) و پایگاه اطلاعرسانی آزادگان ایران
نظر شما