عرفان چیست؟// عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا

عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار می‌رود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیع‌تری دارد. عرفانی که در ادبیات ما به کار می‌رود یک واژه عربی و مساوی با معرفت است؛عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت یعنی معرفت خدا.

خبرگزاری شبستان: پرسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ این عرفانی که انسان می‌تواند با استفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟ البته بحث‌های زیادی اینجا مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث می‌شود کسانی از دین صرف‌نظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده است و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟ اینها بحث‌هایی است که جامعه‌شناسان باید درباره آن تحقیق کنند، اما مهم‌تر این است که اصل مسئله را بررسی کنیم و اینکه آیا واقعاً در کنار دین، راه دیگری برای کشف حقیقت داریم یا خیر؟ ما در ادبیات ایرانی‌ و اسلامی‌مان با واژة عرفان و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستیم. گاهی این دو مرادف و گاهی با اندکی تفاوت به‌کار می‌روند. به هرحال، عرفان و تصوف مقوله‌ای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است.

 

عرفا، شعرا، متصوفان و فرقه‌های زیادی وجود داشته‌اند و ما با این مفهوم آشنا هستیم. امروز وقتی می‌گویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور می‌کنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان است یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفی‌گری، درویشی و چیزهایی از این قبیل است. باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار می‌رود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیع‌تری دارد. آن عرفانی که در ادبیات ما به کار می‌رود و ما با آن آشناییم، یک واژة عربی است که مساوی با معرفت است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ «عرف یعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا. کسانی که پایه‌گذار عرفان اسلامی‌اند و آن را در ادبیات ما مطرح کرده‌اند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدم‌هایی در این راه برداشته‌اند و در دو مسیر بحث‌های نظری عرفانی و روش‌های عملی عرفان کار کرده‌اند؛ البته بحث‌های نظری تابع روش‌های عملی است؛ یعنی فرض این است که کسانی با روش‌های عملی به عرفان واقعی رسیده‌اند و بعد آنچه را یافته‌اند بیان کرده‌اند و آن را عرفان نظری نامیده‌اند. به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد. یعنی وقتی گفته می‌شود عرفان، عارف، کتاب‌های عرفانی و بحث‌های عرفانی، دو مفهوم از آن اراده می‌شود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطة خدا با هستی چیست؟ و یک سلسله روش‌های عملی.

 

حتماً شنیده‌اید که در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد. حالا این مفهوم چیست، درست یا غلط است و معنای درستی می‌تواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح می‌شود و قبلاً در مشرق‌زمین هم وجود داشته است، به‌خصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست. در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و می‌گویند انسان می‌تواند با طی مراحلی مثل ریاضت‌ها، ترک لذت‌ها و هم‌چنین اجرای برنامه‌های مراقبه‌ به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوق‌العاده‌ای احساس کند و از چیزهای ناراحت‌کننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد. آنها دنبال چنین چیزی هستند و می‌گویند در سایه تعالیم بودا انسان می‌تواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روش‌هایی دارد که البته اساس آن نوعی بت‌پرستی است.

 

عرفان‌ هندوئیسمی
در عرفان‌هایی که امروزه در اروپا و امریکا مطرح می‌شود، عرفان به همین معنای عام به کار می‌رود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامه‌ها و ریاضت‌هایی به درک و آرامش روحی‌ای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا می‌شود، نائل ‌شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امریکا، این هندوئیست‌ها و بودیست‌ها هستند که آنها را با استفاده از برنامه‌های ورزشی یوگا و مانند آن آرامش می‌دهند؛ یعنی عرفان‌ آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: اول اینکه چیزهایی را درک می‌کنند که دیگران درک نمی‌کنند و دیگر اینکه توان کارهایی را پیدا می‌کنند که دیگران نمی‌توانند آنها را انجام دهند. نمونة آن‌ مرتاضان هندی‌اند که چیزهایی از آنها شنیده‌اید و اگر کسانی هم به هندوستان مسافرت کرده‌اند، نمونه‌های آن را دیده‌اند؛ افرادی که ریاضت‌های خیلی سخت و عجیبی می‌کشند و قدرت‌هایی پیدا می‌کنند و به اطلاعاتی دست می‌یابند. برای مثال، به شخصی می‌گویند گذشته تو چنین بوده است و در فلان خانواده‌ای متولد شده‌ای و چنین و چنان کرده‌ای و از گذشته او خبر می‌دهند؛ یا اینکه از وضعیت فعلی او خبر می‌دهند؛ اینکه الان در چه وضعیتی هستی، چه خواسته‌ها و مشکلی داری. برخی از آنها خیلی پیشرفته‌تر هستند و از آینده نیز خبر می‌دهند؛ مانند اینکه چه خواهی شد و چه کارهایی خواهی کرد.

 

گاهی مرتاضی را می‌بینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکده‌ای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی، که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده می‌کند. این‌ها با این ورزش‌های روحی به چنین اطلاعاتی می‌رسند و از نظر عملی قدرتی پیدا می‌کنند که بر قدرت‌های مادی غالب می‌شود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست. نمونه دیگر این‌که شخص می‌آید جلوی قطار می‌ایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف می‌کند؛ هواپیما آماده حرکت است، می‌آید می‌ایستد و هواپیما نمی‌تواند حرکت کند و خیلی چیزهای محسوس دیگر.

 

عرفان اسلامی و عرفان هندویسمی
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضی از فرقه‌های اهل حق چنین کارهایی را انجام می‌دهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکم‌شان می‌کنند و از آن طرف بیرون می‌آورند؛ یا بچه‌ای را از کوه پرت می‌کنند و سالم می‌ماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرت‌های روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است. این‌ها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی می‌گذارند و بحث‌هایی را که برخواسته از این‌هاست و اطلاعاتی را که پیدا می‌کنند یا روش‌های علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری می‌گویند. بنابراین، عرفان دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح یعنی گرایش‌های ماورای مادی چه از نقطه‌نظر فکری و ذهنی و چه از نظر رفتاری و عملی؛ این راه را «راه عرفان» می‌گویند؛ اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است. ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم برمی‌دارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته و آینده بدهند و چیزهای دیگری بدان‌ها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی.

 

آنها خودشان تلاشی برای این کارها نمی‌کنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر که صلاح بداند از این کرامت‌ها عطا می‌کند. از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیق‌هایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت رضوان‌الله‌علیه از این کرامات فراوان داشتند. این مسئله موجب تشابه می‌شود بین آن‌که در سایه بندگی خدا به او اعطا می‌شود و آن کسی که در سایه ریاضت‌های نفسانی چیزهایی به دست می‌آورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه می‌روند؛ کارهای عجیب و غریبی می‌کنند که دیگران نمی‌توانند انجام دهند. این بر اثر برنامه‌هایی است که اجرا می‌کنند؛ معمولاً هم این برنامه‌ها چله‌چله است. چهل روز چنین کاری می‌کنند و چهل روز کار دیگری انجام می‌‌دهند؛ مانند اینکه در جایی بنشینند یا چشم‌شان را ببندند؛ نمونه آن ورزش‌های یوگا است که کمابیش از آن اطلاع دارید.

 

اینها خواصی است که برای روح انسان مطرح است. بنابراین روح انسان هم بر اثر برخی تمرین‌ها و ورزش‌ها می‌تواند قدرت یا اطلاعاتی کسب کند یا کارهایی را انجام دهد. پس نکتة اول این‌که عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل یک حقیقت نیست. یک معنای عرفان معرفت خداست. در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است. در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمی‌زند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت می‌شود؛ اما عرفانی که آنها می‌گویند، قدرتی است که به هر نوعی می‌توانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض می‌تواند از قدرتش در راه خوب یا راه بد استفاده کند. مانند زور بازوست که می‌تواند دست در راه ‌مانده‌ای را بگیرد و نجاتش دهد یا می‌تواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند. باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست می‌تواند کارهای خارق‌العاده‌ای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام می‌دهد. برخی می‌پندارند این دو از یک مقوله‌اند و این منشأ اشتباه می‌شود.

 

یکی قدرت روحی‌است که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این‌ دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهایی انجام می‌دادند، موسی هم چوبی می‌انداخت و اژدها می‌شد. آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» یعنی هر که می‌دید، می‌گفت اینها مار و اژدها هستند که راه می‌روند و حرکت و حمله می‌کنند؛ ولی آن‌ها همه سحر بود. معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود. موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود. نتیجه‌ آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید. بین کرامتی که عارف الهی پیدا می‌کند با آنچه مرتاضین بر اثر ریاضت‌ها کسب می‌کنند، چنین رابطه‌ای وجود دارد؛ آن یک قدرتی روحی است که بر اثر تمرین پیدا می‌شود و این یک فیض الهی و عطیه‌ای است که خدا به هر که بخواهد می‌دهد.

 

دین؛ راهنمای زندگی انسان
موضوع دیگر این است که آیا عرفان، به معنایی که اینها می‌گویند، می‌تواند جای دین را بگیرد یا خیر؟ گاهی حتی در دانشگاه‌های ما برخی اساتید مطرح ‌می‌کنند که عرفان یک چیز عامی است و به دین ربطی ندارد و در همه ادیان وجود دارد و کسانی می‌توانند راه عرفان را بپیمایند؛ حتی اگر به دستورهای دین هم عمل نکنند، ولی به نتایج آن می‌رسند و راه مستقلی است. این اشتباهی است که از راه خلط بین عرفان شیطانی با عرفان الهی به وجود آمده است. چنین چیزی درست نیست؛ دین برنامه زندگی برای انسان است تا از طریق آن به هدفی که خدا او را برای آن آفریده است برسد؛ مانند اینکه مهندسی ماشینی را اختراع کرده است و همراه آن کاتولوگی را قرار داده است که نشان می‌دهد چگونه باید از این ماشین استفاده کنیم؛ اگر اینجور از این ماشین استفاده کنید، می‌توانید بهترین فایده را از این ماشین ببرید. اگر کسانی بر اساس آن عمل نکنند و ماشین را دستکاری کنند، ماشین زود خراب می‌شود و از بین می‌رود.

 

دین نیز برنامه‌ای است که خدا برای استفاده درست از روح و بدن‌مان به ما داده است. خدا می‌گوید اگر می‌خواهید از این وجودتان استفاده کنید و به آن هدفی که من شما را برای آن آفریدم برسید، باید این برنامه را اجرا کنید؛ صبح که بلند می‌شوید پیش از آفتاب باید دو رکعت نماز بخوانید؛ اگر تمام شبانه‌روز ورزش یوگا انجام دهید، جای آن دو رکعت نماز را نمی‌گیرد. باید این چند دقیقه بلند شوید، وضو بگیرید، و دو رکعت نماز بخوانید؛ ماه رمضان باید سی روز روزه بگیرید؛ آن‌‌هم از فلان ساعت تا فلان ساعت و از این چیزها امساک کنید. اگر جای این سی روز تمام سال را امساک کنید و مانند مرتاضان هندی روزی یک دانه بادام بخورید، جای آن روزه ماه رمضان را نمی‌گیرد.

 

کسی که شما را آفریده است، می‌گوید آن چیزی که من ساختم، اینجور باید از آن استفاده کرد. حال اگر بگوییم دلمان می‌خواهد به شکل دیگری عمل کنیم، ممکن است به هر بدبختی‌ای منتهی شود. بنابراین، دین برنامه زندگی انسان است که خدایی که او را آفریده است، گفته این‌گونه باید رفتار کنی تا به آن نتیجه‌ای که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدی تو در آن است،‌ نائل شوی. 124 هزار پیغمبر هم فرستاده است تا این راه را برای ما تبیین کنند؛ ائمه معصومین علیهم‌السلام را هم فرستاده است برای این‌که تفسیر کنند، توضیح بدهند و فداکاری هم بکنند تا مردم باور کنند اینها غیر از خیر ما چیزی نمی‌خواهند؛ دین به این معناست.

 

عرفان‌ هندی: ورزش روحی
اما آن چیزی که این آقایان اسمش را عرفان می‌گذارند، یک حرکت و ورزش روحی است وهیچ دلیلی ندارد که انسان را به آن کمال برساند. این شبیه این می‌ماند که حداکثر سرعت ماشینی صد کیلومتر باشد و کسی ماشین را دستکاری کند تا با سرعت پانصد کیلومتر برود؛ طبیعی است که بعد از مدتی از کار می‌افتد و باید آن را به اوراقچی داد. می‌توان از چنین حرکتی سوء استفاده کرد و به جای سرعت 100 یا 200 کیلومتر، کاری کرد که با سرعت 500 کیلومتر هم راه برود؛ اما این ماشین برای این سرعت ساخته نشده است؛ اگر سوء استفاده یا زیاده‌روی کردید، به هدفی که برای آن ساخته شده است، نمی‌رسد و بین راه می‌ماند. اگر کسانی گفتند به جای روزه ماه رمضان که سی روز است، شما صد روز روزه بگیرید و خیلی هم کمتر از غذاها استفاده کنید ـ البته مرتاضین هند همین کارها را می‌کنند و به نتایجی هم می‌رسند و اطلاعات و قدرت‌‌های روحی‌ای هم پیدا می‌کنند ـ عیناً مانند این است که از ماشینی که باید پنجاه سال کار کند، ده روز استفاده کنند؛ چون عمر دنیا نسبت به آخرت از یک چشم به هم زدن در یک عمر هزار ساله کمتر است؛ آن بی‌نهایت است و این هفتاد، هشتاد و یا صد سال است. چه بسا شما در این مدت از آن استفاده‌ای ببرید؛ اما عمر ابدیتان را خراب می‌کنید.

 

این امور انجام‌شدنی است و نمی‌گوییم دروغ است؛ واقعاً می‌شود از این ماشین این‌گونه هم استفاده کرد؛ اما موقت است؛ استفاده محدودی از آن می‌کنید و بعد هم نابود می‌شود و دیگر استفاده‌ای از آن نمی‌شود. به آنها گفته می‌شود: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛ زحمتی کشیدید و مزدش را هم در دنیا گرفتید.» آن داستان را همه شما شنیده‌اید که روزی امام صادق صلوات‌الله‌علیه وارد مسجدی شدند و دیدند جمعیتی دور یک نفر جمع شده‌اند. پرسیدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجیبی است و کارهای خیلی فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهد و مردم او را تماشا می‌کنند. حضرت رفتند جلو تا ببینند او چه کار می‌کند. هر کسی هر چه در دستش می‌گرفت و به آن شخص نشان می‌داد، می‌گفت در دستش چیست. حضرت دست‌شان را بستند و جلو آوردند و گفتند در دست من چیست. او فکری کرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه کرد. امام پرسید چرا نمی‌گویی؟ نمی‌دانی؟ گفت می‌دانم؛ تعجب می‌کنم که شما چگونه به این دسترسی پیدا کرده‌اید؟ گفتند: چه می‌بینی؟ گفت آنچه در عالم بوده است، همه چیز سرجای خودش است. در جزیره‌ای پرنده‌ای یک جفت تخم گذاشته بود که یکی از آنها نیست. حتماً در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب می‌کنم شما با آن جزیره چه ارتباطی داشتید و چگونه توانستید آن تخم را از آنجا بردارید.

 

حضرت دستشان را باز کردند و مردم دیدند درست است. بعد حضرت به او فرمودند: چه کار کردی که این قدرت را پیدا کردی؟ گفت: بنا گذاشتم آنچه دلم می‌خواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم. امام فرمودند: دلت می‌خواهد مسلمان شوی؟ گفت: نه. فرمودند: بنا شد هر چه دلت نمی‌خواهد عمل کنی. آن شخص محکوم شد و بالاخره اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، دیگر نتوانست آن کارهای عجیب را انجام دهد. گفت: عجب کاری کردیم! آمدیم دین حقی را پذیرفتیم و خداپرست شدیم، آنچه را هم که داشتیم، از دست دادیم. حضرت فرمودند: بله، تا به حال، مزد زحمت‌هایی را که کشیده بودی خدا در همین دنیا می‌داد، از این به بعد هر چه زحمت بکشی، برای آخرتت ذخیره می‌شود و نتیجه ابدی خواهد داشت. آیا به این راضی هستی؟ گفت: اگر این‌گونه است، راضی هستم.

منظور این است که خدای متعال در انسان چنان استعدادی قرار داده است که می‌تواند ورزشی کند و نتایجی هم از آن بگیرد؛ اما خدا انسان را نیافریده است که فقط بگوید در دست تو چیست.

بیانات علامه مصباح یزدی در همایش سراسری آسیب‌شناسی فرقه‌های نوظهور، 05/08/1389

 

پایان پیام/

کد خبر 69746

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha