از رئیس بی سوادها تا رئیس بی نمازها/ مصاحبه تاثیرگذار قرائتی با صداوسیما

حجت‌الاسلام محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز، مهمان این هفته برنامه تلویزیونی "دست‌خط" بود و به پرسشهای مجری آن پاسخ داد.

به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از شریان نیوز،‌ حجت الاسلام محسن قرائتی شب گذشته مهمان برنامه دست خط بود و درباره زندگی و فعالیتش صحبت کرد. صحبتهای جالب و تاثیرگذار قرائتی در موضوع های مختلف را می خوانید:  

به عنوان کسی که هنوز کار فرهنگی می‌کنید، فضای فرهنگی کشور چقدر مورد قبول است؟ به نظر شما نهاد روحانیت در این زمینه خوب عمل کرده است؟

مانند بقیه نهادها؛ برخی خوب عمل کردند و برخی بد عمل کردند. روحانیت هم همانند بقیه مردم هستند. آدم‌هایی هستند که خیلی خوب عمل کردند. هفته پیش زندگی آیت‌الله مومن را که تلویزیون نشان می‌داد، من بچه بودم ایشان مجتهد بود. خانه خیلی از علما نیم قرن و یا کمتر و یا بیشتر تغییر نکرده است. البته آدم‌هایی هم هستند که بعد از دو الی سه سال مبلمان و ماشین آنها تغییر می‌کند.مردم باید انتخاب کنند دیگر، یک نانوائی نان خوشمزه پخت نکند به نانوائی دیگری می‌روند. مردم هم مجبور نیستند پای کسی بایستند. اگر خوشتان آمد به مسجد می‌روید و اگر خوشتان نیامد به مسجد دیگری می‌روید. آزادی است دیگر.

 یک جا گفته بودید ریشه و خاک آموزش و پرورش، حوزه و دانشگاه مهارت‌محور نیست و باید اصلاح شود.

وزیر آموزش و پرورش در تلویزیون روز درختکاری گفت دیپلمه خواست بیل را در دست بگیرد برعکس در دست گرفت. رئیس دانشگاه آزاد گفت از فوق لیسانس کشاورزی پرسیدیم برگ چغندر بزرگ‌تر است یا برگ شبدر گفت نمی‌دانم! این فوق لیسانس کشاورزی ماست.

بیشتر لیسانسه‌های ما طبق آمار محفوظات دارند و مدرک گرفته‌اند ولی هیچ گونه مهارتی ندارند. باید این خاک یا ریل را عوض کرد. ریل حوزه را هم باید عوض کرد. یک عده می‌خواهند فقیه شوند که واجب است فقیه شوند، چون ما در هر شهری یک فقیه نداریم، یعنی اگر 600 فرمانداری داشته باشیم 600 مجتهد می‌خواهیم، نداریم.

یک عده نمی‌خواهند فقیه شوند؛ کسانی که نمی‌خواهند فقیه شوند لازم نیست از این راه بروند. بنابراین قدری برنامه‌ریزان ما سنتی هستند و یک عده هم به عنوان کارشناس و پزوهشگر مقاله می‌دهند و کتاب می‌دهند و نان در این راه می‌خورند و برخی هم حاضر نیستند، بگویند این حرف‌هایی که می‌زنید به درد نمی‌خورد. چند هزار پایان‌نامه بی‌خاصیت در وزارت علوم داریم؟

این حرف‌هایتان در دانشگاه و آموزش و پرورش می‌نشیند، اما شاید حوزوی‌ها این را قبول نکنند.

نه، آنجا هم می‌گویند. من نامه ای به آقا نوشتم که یک طلبه معمولی باید 15 مهارت ببیند. بتواند تفسیر بگوید، بتواند یک تارک‌الصلاه را به نماز جذب کند. حوزه و دانشگاه ما سالی 52 تا جمعه تعطیل است و 52 تا پنج‌شنبه تعطیل است، یعنی 104 روز تعطیل پنج‌شنبه و جمعه‌ای داریم. 100 روز هم تعطیل تابستانی داریم. 20 روز هم عید تعطیل است، 20 روز هم بین‌التعطیلین تعطیل است، 20 روز هم مناسبات تعطیل است...

شما یکی از مخالفان این تعطیلات هستید.

بله. کتاب‌هایی که نوشتم که حدود 50 کتاب است، همه در تعطیلات بوده است. تفسیر نمونه را خدمت آیت‌الله العظمی مکارم از تعطیلات استفاده کردیم. چهارشنبه حوزه ایشان تعطیل بود و دور ایشان بودیم، 5 شنبه‌ها هم دور ایشان بودیم. تفسیر نمونه که از بهترین تفسیرهاست و شاید 100 بار چاپ شده و به چند زبان دنیا ترجمه شده است، در همین تعطیلات نوشتیم.

این میزان تعطیلی چقدر نیاز است؟ اصلاً تابستان هم یک عده می‌توانند جابه‌جا شوند؛ یعنی اگر بندرعباس هوا گرم است و همه نمی‌توانند ولی شاید بتوان ده‌هزار جوان را از بندرعباس به ملایر آورد، از خوزستان به اراک بُرد. اگر اینطور شود از تابستان استفاده می‌شود، در نتیجه دانشگاه را به جای 4 سال 2 ساله می‌خوانیم؛ حالا جهشی و پرشی و هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید. در مملکت ما آدم‌های متین هستند ولی «مته» نیستند. با آدم متین کشورداری نمی‌توان کرد، مته نیاز است.

در بین روحانیون که نگاه می‌کنیم،  چند نفر مانند آقای قرائتی داریم؟

خیلی زیاد هستند. من کسی نیستم!

نداریم.

اول اینکه خدا دست ما را گرفت و سراغ نسل نو رفتم، از اول طلبگی سراغ بچه‌ها رفتم و شدم آخوند اطفال، مانند پزشک اطفال! دوم به جای مقاله و روزنامه و کتاب‌های مختلف محور کار من قرآن شد؛ «درس‌هایی از قرآن».  سفارش من به طلبه‌ها این است که درس‌های حوزه را بخوانید، چون اگر بخواهید به قرآن و روایات راه پیدا کنید همین راه حوزه است ولی قانع نباشید.

 به غیر از حوزه به کجاها رفتید؟

با آقای دری نجف آبادی از لمعه یعنی سال چهارم و پنجم طلبگی، در کنار رسائل، مکاسب و کفایه، یک مباحثه تفسیر هم داشتیم. البته سواد او از من بیشتر بود.

یک جمله‌ای دارید که می‌گویید آخوندی که دنبال خط و ربط سیاسی رفت حرف او را کمتر می‌شنوند.

خیلی‌ها به من می‌گویند ما شما را که دوست داریم برای این است  که در معده سیاسیون هضم نشده‌اید. من حرف سیاسی‌ها را می‌فهمم ولی حاضر نیستم جذب اینها شوم. در نامه 25 نهج‌البلاغه هم حضرت علی (ع) به مسئول زکات می‌گوید جایی برای زکات می‌روید منزل کسی نخواب. اگر خانه آقای الف خوابیدید، فردا از خانه آقای ب زکات خواستید می‌گوید این در منزل آقای الف خوابیده و این را کانالیزه کرده است. کنار چشمه آب بروید و آن جا خیمه بزنید و زندگی کنید که فردا متهم نشوید.

رفته رفته بعد از انقلاب قدری روحانیت مجبور شد در کارهای سیاسی و اجرایی وارد شود که به خاطر یکسری اتفاقات بود که ابتدای انقلاب رخ داد. ولی قبول دارید که همین باعث شده، به مرور زمان حرف‌های آنها کمتر شنیده شود یا اثرگذاری کمتر شود؟

بله، این متاسفانه وجود دارد. آن روحانیونی که آقا بودند هنوز آقا هستند و آن روحانیونی که کارمند شدند، دیگر نگاه روحانی به آنها نمی‌شود بلکه نگاه کارمند می‌شود که صبح ساعت 8 کارت می‌زند و غروب ساعت 4 هم کارت می‌زند؛ مانند اداره قند و شکر بلژیک! ما فراموش نکنیم آقا هستیم، کارمند نیستیم. آقا هستیم ولی به دلیل وظیفه شرعی کار هم می‌کنیم چون در جمهوری اسلامی «بر» است و «تعاونوا علی البر» مطرح است؛ حالا یکی در سپاه رفته، یکی از سازمان عقیدتی سیاسی رفته، من خودم در نهضت سوادآموزی رفتم، اما باید آقا باشیم.

 روحانیون باید رابطه خود را با مردم برقرار کنند. قرآن می‌گوید آخوند خوب سه شرط دارد. از مردم باشد، در مردم باشد، با مردم باشد. آخوند خوب این است ولی او، من نیستم.

 جایی گفتید 20 هزار روحانی کت و شلواری داریم که اینها را می‌بینم غصه می‌خورم.

بله.. من یک روز به مقام معظم رهبری نامه نوشتم که 20 هزار طلبه کت و شلواری داریم. یعنی دیپلم را گرفته و 5-4 سال درس خوانده و لمعه‌اش تمام شده است، ولی پا به لباس آخوندی و معمم شدن نگذاشته است و چون 20 هزار کت و شلواری هست، این دیگر منبر نمی‌رود، قاضی نمی‌شود، سیاستی عقیدتی او را قبول نمی‌کند. این با باقی دیپلمه‌ها فرق می‌کند؛ این دیپلمی است که 5-4 سال اخوندی خوانده است و می‌تواند جلسه‌های محلی برای اقوامش درست کند. بچه‌ها را جمع کند و کلاس‌های ده - 15 دقیقه‌ای برای اینها برگزار کند.

آقا نوشتند من با این نظر موافق هستم. تنها کسی که در جمهوری اسلامی هر چه گفتم گوش دادند و تفقداً هم گوش دادند، والا واجب نبود او گوش کند، حتی مستحب هم نبود حرف‌های من را گوش دهند، برای من واجب است که از آقا اطاعت کنم، اما تنها کسی که هر چه گفتم ایشان گفت قبول است، مقام معظم رهبری بوده است.

افرادی هم هستند که چند بار پیش آنها رفته‌ام و هر چه گفته‌ام، می‌گویند «وفقکم‌الله»! یک ساعت حرف می‌زنید، می‌گویند «وفقکم‌الله»! اما ایشان هم نوشت اینها را بسیج کنید که به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه قم سفارش شد و اسم این را عوض کردند و «بشیران جوان» گذاشتند. یک جلساتی برگزار شد ولی طوری که می‌خواستیم نشد. قدری پول نداشتند و قدری همت نداشتند و قدری طرح نداشتند. قدری هم برای آنها برخی چیزها سنگین است.

گفته بودید من مانده‌ام که در مدارس ما دختر و پسر جدا هستند که هیچ شهوت جنسی ندارد و در دبیرستان هم جدا هستند، ولی در دانشگاه مختلط هستند و این درست نیست.

الان هم می‌گویم این درست نیست.

برخی می‌گویند در دانشگاه نمی‌توان چنین کاری کرد.

چرا نمی‌شود؟ در اتوبوس‌ها چطور جدا هستند؟ در حرم امام رضا(ع) چطور مردها از این در می‌روند و زن‌ها از در دیگر می‌روند؟ در دانشگاه یکشنبه صبح مردها بیایند و یکشنبه غروب زن‌ها بیایند. چه می‌شود؟ رضاشاه کوه را سوراخ کرد و تونل ساخت، خودمان بی‌عرضه هستیم.

یعنی اگر این کار را کنیم خیلی از مشکلات ما حل می‌شود؟

ما دنبال خیلی نیستیم، ما دنبال یک درصد هستیم. امام خمینی (ره) در رساله تحریرالوسیله نوشته که اگر بتوانید چند دقیقه گناه را کم کنید وظیفه شما است. ما می‌توانیم کاری کنیم که اگر این آقا سه ساعت گناه می‌کند، دو ساعت و نیم بشود و این وظیفه ما است. آقایی یک لیتر عرق می‌خورد ولو ظرف او را بگیریم در خانه عرق می‌خورد ولی از اینجا تا خانه هم عرق خوردن او را چند دقیقه عقب می‌اندازیم و هم به جای یک لیتر، نیم لیتر می‌خورد. این هم باز وظیفه ما است.

در جایی منبر داشتید، بچه‌ها جلو نشسته بودند. بچه‌ها را برمی‌دارند و مسئولین می‌نشینند. مکث می‌کنید و می‌گویید این جای شما غصبی است.

بله.

بعد بچه‌ها را صدا می‌کنید که بنشینند. همیشه با همه آقایان این میزان صریح صحبت می‌کنید؟

بله؛ رودربایستی ندارم. یک بار به مجلس شورای اسلامی رفتم و مهمان شدم و کار داشتم. در صندلی جلو نشستم. از روابط عمومی در گوش ما گفتند که بلند شوید. گفتم چرا؟ گفت این صندلی برای شورای نگهبان است. گفتم امروز می‌آیند؟ گفتند خیر. گفتم وقتی نمی‌آیند تا فردا خالی باشد؟ من روی این می‌نشینم. گفت آخه رسم نیست، گفتم چه کار به رسم دارم؟ قانون خدا را باید اطاعت کنم. شما دور هم نشسته‌اید و گفته‌اید این صندلی برای شورای نگهبان است. اگر شورای نگهبان می‌آیند که قدم آنها سر چشم، ولی اگر نمی‌آیند من باید کجا بنشینم؟ صندلی خالی است و من هم می‌نشینم.

در خنده کم کار کرده‌ایم؟ ولی شما زیاد کار کرده‌اید.

در قرآن... من تقریبا ده هزار خنده دارم که باید اینها را غربال کرد و هزار تا دو هزار مورد را انتخاب کرد، چون انسان نیاز به خنده دارد. قرآن هم آیه‌ای دارد که خدا هم می‌خنداند و هم می‌گریاند. ما هم باید بخندانیم که خنده به جا و هم گریه به جا باید باشد. هر دو درمان روحی برای انسان است.

باید خنده حلال داشته باشیم و کار آسانی هم است. غصه می‌خورم که گاهی بی‌عرضه هستیم وگرنه دانشگاه ما حدود 5 میلیون دانشجو دارد. بگوییم هر دانشجوی ما یک خنده حکیمانه در 4 سطر بنویسد. خنده حکیمانه یعنی هم بخندیم و هم حکمتی در آن باشد؛ 4 میلیون نامه می‌آید. کدام دانشجو هست که بگوید در طول 4 سال دانشگاهم لبم خنده حلال ندید.

مجالس عزاداری در کشور را مطلوب می‌بینید؟

اصل عزاداری و حماسه باید باشد و هر «باشد»، یکسری «نباشد» هم دارد. بهتر است که اینطور باشد، این زمان و این مکان و با این محتوا باشد. سیاسیون دنیا روی راهپیمایی اربعین فکر می‌کنند، این پشتوانه محو داعش بود، گاهی یک مسئله را ساده نگاه می‌کنیم؛ نباید ساده نگاه کرد.

خیلی از ماها نگران تربیت فرزندان خود در این فضای فرهنگی هستیم. به عنوان کسی که از جوانی با قرآن و تعلیمات دینی گره خورده‌اید، چه کار باید کرد؟

اولاً خوشا به حال اینها که نگران هستند؛ اگر بی‌غیرت باشند باید غصه خورد. پدر و مادر باید برای فرزند خود دغدغه داشته باشد و این خیلی خوب است، این نگرانی خوب است. دغدغه هم خوب است. زمانی که بچه بودم برخی می‌خواستند فحش دهند می‌گفتند ای بی‌درد! این یعنی بی‌غیرت است. اصل این نگرانی خوب است.

قران هم آیه‌ای دارد که روز قیامت بهشتی‌ها از هم می‌پرسند، چطور ما بهشتی شدیم؟ می‌گوید یکی این است که دغدغه بچه‌هایمان را داشته است. یعنی ما در خانه مشفق بودیم، دغدغه و دلهره داشتیم. فقط منظور فرزند نیست بلکه خواهر، برادر، همسایه و فامیل هم شامل می‌شود. بالاخره 4 تا پولدار در خانواده هستند 20 جوان هم در فامیل هستند. برای این جوانان فامیل کاری کنند.

بخشی از مشکلات جامعه برای تحریم و فشار آمریکا است؛ بخشی هم از بی‌غیرتی برخی است. اینکه 10 کیلو برنج نیاز دارد ولی احتمال می‌دهد برنج گران شود 30 کیلو برنج می‌خرد. یک کیلو یک کیلو بخرید چه می‌شود؟ می‌گویند اگر سکنجبین ترشی زیادی دارد، شکر آن را زیاد کنید. زمان ما مسئله فضای مجازی، ماهواره، اینترنت و شهوت و شیطان و عقب افتادن ازدواج، فشارها و غفلت‌ها و شهوت‌ها و عملکرد برخی مسئولین اینها همه سرکه‌هایی است که در دیگ جمهوری اسلامی ریختند و این دیگ ترش شده است، ما باید شکر را اضافه کنیم.

یعنی وقت خصوصی بگذاریم. چطور برای جسم فرزند خودتان دکتر خصوصی می‌گیرید و وقت خصوصی می‌گذارید. شبهه همانند تیغی در پاها است که نمی‌توانید راه بروید. تیغ در فکر برود درست فکر نمی‌کنید، بدبین می‌شوید.

اسلام‌شناسی را دعوت کنید و بگویید پسر من 5 تا اشکال دارد و اینها را پاسخ دهید. قدری مراکز دینی خود را تغییر دهیم. جاذبه مساجد باید خوب باشد. در مسجد،موذن 80 ساله، مکبر 80 ساله و همه سن بالا هستند و اجازه نمی‌دهند بچه آنجا فعالیت کند. راهپیمایی اربعین چرا گل کرد؟ چون هر موکبی خودش فعالیت می‌کند و آقا بالاسر ندارد. عاشورا چرا این میزان گل می‌کند چون بچه‌های هیات خودشان هیات را برپا می‌کنند. اما در مسجد راه‌بندان است، یا خادم نمی‌گذارد، یا آقا نمی‌گذارد، یا هیات امنا نمی‌گذارد. طوری است که وقتی جوان به مسجد می‌آید، می‌بیند کسی او را تحویل نمی‌گیرد در نتیجه می‌رود بیرون مسجد هیات می‌زند.

بچه را باید آزاد گذاشت. اگر منکر انجام داد باید تذکر داد والا باید تغییر و تحول انجام شود. تمام مساجد ما باید هر کدام از پیش‌نمازها که سنشان به جایی رسیده که توان ارتباط با نسل جوان را ندارند، این آقای پیرمرد امام جماعت باشد اما یک طلبه خوش سلیقه جوان را بیاورد و او نفر دوم باشد. ارتباط بگیرد که چه کسی در محله بیمار است به عیادت آن برویم، چه کسی شاگرد اول شد، از او تشکر کنیم. چه کسی چه مشکلی دارد، چه کسی قرض‌الحسنه می‌خواهد... یعنی هر پیری با یک جوان شریک شود. قرآن می‌گوید پیر و جوان شریک شوید. به ابراهیم (ع) می‌گوید شما 100 سال دارید، اسماعیل هم 13 ساله است. صد ساله و 13 ساله با هم کمک کنید و مسجدالحرام را تطهیر دهید.

مطلبی از شما هست با موضوع15 توصیه انتخاباتی.خود شما همیشه عمل می‌کنید.

از ما توقع نداشته باشید هر چه می‌گوییم عمل کنیم. کفاشی پیش آخوندی آمد و گفت حضرت آقا شما منبر می‌روید هر چه می‌گویید عمل می‌کنید؟ آخوند به کفاش گفت شغل شما چیست؟ گفت من کفاش هستم. گفت شما هر چه کفش می‌دوزید خودتان پا می‌کنید؟ (می‌خندد) به آیت‌الله مدنی شهید محراب، گفتم من هر چه در تلویزیون می‌گویم باید عمل کنم؟ گفت مقداری را لااقل عمل کنید. ما یک فی‌الجمله و یک بالجمله داریم. بالجمله 100 درصد است؛ ایشان گفت اگر بالجمله عمل نمی‌کنید، فی‌الجمله عمل کنید.

خیلی‌ها سوال می‌کنند چرا حاج اقا قرائتی از 58 در تلویزیون است و این میزان محبوبیت دارد و شما را دوست دارند، چرا سمت مجلس و انتخابات مجلس و سمت‌های دولتی نرفتید؟ به غیر از همان نهضت سوادآموزی که امام به شما گفته بودند.

هم از من بر نمی‌آید، هم حال آن را ندارم و هم پدرم گفت راضی نیستم از شما اگر وارد این کارها شوید. علت را پرسیدم، گفت وقتی نماینده مجلس شدید، مردم می‌خواهند نخود را ارزان کنید، شما هم نمی‌توانید نخود را ارزان کنید، آن وقت «قال‌الصادق ...» را که می‌گویی تلویزیون را خاموش می‌کنند.

 نکته‌ای بیان کرده بودید که هیچگاه روزنامه نمی‌خوانید و فیلم هم نمی‌ بینید؟

من تیتر روزنامه در هواپیما و اداره اگر مورد نیاز باشد می‌خوانم اما اگر دیدم نوشته رئیس‌جمهور زیمبابوه به دیدار فلان رئیس‌جمهور رفته، من باید چه کنم؟

امور مهم کشور هم پیگیری نمی‌کنید؟

اینها را پیگیری می‌کنم. 20:30 تلویزیون را می‌بینم.

20:30 خوب است؟

خوب است که... یعنی خبر است، ولی برخی از خبرهایش هم تلخ است، می‌خواهند افشاگری کنند ظرفیت مردم را هم باید دید، حدیث داریم که اگر فرزند خودتان هم بد بود زیاد ملامت نکنید. نمره نیاورده، نباید خیلی بداخلاقی کرد. حدیث داریم که اگر کسی را بیش از یک بار یا دو بار بگویید لجبازی می‌کند.

و این قابل تعمیم برای جامعه است.

بله. حالا کسی نتوانسته است انجام دهد و یا بد عمل کرده است، نه باید تشویق زیاد باشد که طرف مغرور شود و نه باید زیادی توبیخ شود که طرف ببرد. سعی کنیم اگر از شخص و نظامی هم انتقاد می‌کنیم، طوری نباشد که طرف ببرد.

گفته‌اید همه کسانی که در کنترل جمعیت دخیل بودند باید توبه کنند.

بله؛ درست است. قرآن می‌گوید به یاد داشته باشید تعداد شما کم بود، آمار شما را بالا بردم. به یاد داشته باشید آمار مسلمین کم بود، آمار مسلمین زیاد شد. این را خدا منت بر سر ما می‌گذارد که فراموش نکنید امار شما را بالا بردم. در مناجات هم وقتی امام ناله می‌کند، می‌گوید پیغمبر از دنیا رفت، امام زمان هم غائب است، دشمنان هم زیاد هستند، تعداد ما هم کم است. یعنی از تعداد کم آه می‌گوید و عدد زیاد را افتخار می‌کند.

اما مسئله خوراک و پوشاک و مصرف را باید قدری صرفه‌جویی کرد. ما خیلی ولخرجی می‌کنیم، یک لیوان داریم که برای قهوه‌خوری است، یک فنجان برای چای‌خوری است و یکی برای آبخوری است. یکی برای شربت‌خوری است. خدا در مهندسی‌اش چه کرده است؟

ما سالن را کج می‌سازیم و می‌گوییم آمفی تئاتر ساختیم. صاف بسازید و سن را بالا ببرید. همین سالن وقتی صاف شود، نماز جماعت هم می‌توان در آن خواند. میز پینگ‌پنگ هم می‌توان در آن گذاشت. می‌توان در آن خوابید و عروسی گرفت و عزاداری برپا کرد، می‌توان در آن افطاری داد، اگر سالن صاف باشد چندمنظوره می‌شود. اما وقتی کج می‌شود، فقط برای آمفی تئاتر است که سالی 4 سخنرانی در آن انجام می‌شود. تدبیر برای این کارها نداریم.

امام سجاد (ع) از خدا می‌خواهد به من بیاموز چگونه پول خرج کنم. نمی‌گوید به من پول بده، نمی‌گوید راه پول درآوردن را بگو! می‌گوید به من یاد بده چطور پول خرج کنم.

در باره ازدواج تان هم صحبت کنید. گویا اصرار می‌کردید ازدواج کنید و پدر موافق نبودند.

ازدواج سومین نیاز بشر است. اولین نیاز بشر اکسیژن است که اگر نباشد بعد از دو دقیقه آدم مرده است. دومین نیاز غذا و آب است و سومین نیاز بشر لباس است. قرآن می فرماید زن و شوهر لباس هم هستند؛ یعنی بعد از اکسیژن، غذا و آب هیچ نیازی مانند نیاز به همسر نیست.

یک نیاز طبیعی است و خداوند آن را خلق کرده است. آدم بی‌همسر همانند آدم لخت است، آسیب‌پذیر است. من پیشنهاد کردم و ابوی هم اصرار که درس بخوانیدایشان به برخی آقایان گفت به محسن بگوئید ازدواج نکند و او را نصیحت کنید. من هم به برخی از آقایان گفتم به پدرم بگوئید در ازدواج من عجله کند، یعنی او تک می‌زد و ما هم پاتک می‌زدیم.

 الان نیاز به ازدواج سریع‌تر است منتها خود ما شعر گفتیم و در آن مانده‌ایم؛ یعنی مانند بت‌پرستان شدیم. بت‌پرستان با دست خود سنگ می‌تراشیدند و بت می‌ساختند و کنار آن هم گریه می‌کردند. قرآن می‌گوید با دست خود بت تراشیدید و بعد برای آن اشک می‌ریزید؟ ما هم با دست خودمان قوانین و آداب و رسومی درست کرده ایم و در نهایت پای اینها گریه می‌کنیم. باید این قانون‌ها را شکست.

من هر چه توفیق دارم به خاطر این بود که قانون‌هایی که روی عقل و وحی بود، روی چشم گذاشتم اما قانون‌هایی که نه عقل و نه وحی بود و تنها چهار نفر نشسته‌اند و برای ما تصمیم گرفته‌اند را قبول نمی‌کردم، رمز توفیق من همین است. مثلاً دیدم همه طلبه‌ها به منبر می‌روند، گفتم چطور پزشک اطفال داریم، چهار طلبه باشند که آخوند اطفال باشند. آن زمان آقای راستگو هم نبود، این خط‌شکنی بود.

به یاد دارم 15 سالم بود که طلبه شدم شب جمعه به حوزه علمیه کاشان رفتم و ایستادم دیدم کسی نمی‌آید گفتم امروز درس نیست؟ گفتند خیر چون پنج‌شنبه است. گفتم خب پنج‌شنبه بازار و خیابان که باز است و دکترها و مهندس‌ها و تاکسی ها و نانواها همه کار می‌کنند. گفتند حوزه و دانشگاه 5 شنبه تعطیل است. گفتم مردم که کار می‌کنند ولی آنها اصرار داشتند حوزه و دانشگاه تعطیل است. گفتیم دلیل چیست؟ دلیل هم ذکر نکردند.

از سال اول طلبگیم زیر این بار که 5شنبه تعطیل باشد نرفتم. زیر بار این  که برای اطفال آخوند نداشته باشیم نرفتم. خاطره‌ای هست و من در جایی بیان کردم. برادر من در خرم‌آباد در پادگان بدرآباد - دو سه کیلومتر بعد از خرم‌آباد- سرباز بود. من طلبه جوانی بودم و به آنجا رفتم.

به برادرم گفتم من اینجا سخنرانی کنم؟ گفت پادگان شاه هست و سخنرانی کنید شما را می‌گیرند، گفتند روی آخوند حساس هستند. گفتم اگر کت و شلواری شوم اجازه می‌دهند سخنرانی کنم؟ گفت خیر. گفتم شما نمی‌توانید همشهری‌های را جلوی در بیاورید و من همینجا صحبت کنم؟ گفت نه. گفتم نمی‌توانید به همشهری‌ها بگویید یک چیزی بخوریم؟ گفت چه چیزی بخوریم؟ گفتم هر چه دوست دارند اجیل، بستنی، کاهو! من نزدیک خرم‌آباد می‌روم و دو سه کیلو میوه می ‌خرم و شما بیایید و همشهری‌ها بیایند و مشغول میوه خوردن باشید و من لابه‌لای این میوه خوردن حدیث برای شما می‌خوانم، قبول کرد.

من از لباس آخوندی بیرون رفتم و ماشین گرفتیم و به شهر آمدیم 40-30 کیلو کاهو خریدیم و آب تمیزی هم پیدا کردیم و شستیم و چند شیشه سکنجبین خریدم و دوباره به پادگان رفتیم. به برادرم گفتم نگویید برادر من آخوند است. بگو کاهو آورده است. وقتی آمدند 17 سرباز بودند و گفتم نگاه به من نکنید، چون اگر 17 نفر به من نگاه کنید این دژبانی می‌گوید این کیست و چه می‌گوید که 17 سرباز به او نگاه می‌کنند. الاغی در آن محوطه بود گفتم چهار نفر به این الاغه نگاه کنید و شما هر کدام به یک سمتی بنشینید و به سویی نگاه کنید که قیافه کلاس و گفت‌وگو نباشد، منتهی شما کاهو بخورید و من با کاهوها ور می‌روم و همینطور که کاهو می‌خورید من یک حدیث برای شما می‌خوانم.

خلاصه با این قیافه و این وضعیت... این نظام ما بود که یک حدیثی که من به عوان طلبه می‌خواستم در پادگان بیان کنم باید این شرایط را می‌داشتم. الان چطور است؟ الان صدها هزار سرباز در بسیج و سپاه و نیروی دفاع و نیروی انتظامی و غیره دارید. در همه جا طلبه هستند که قرآن و نماز یاد می‌گیرند و اخلاق می‌آموزند و دین آموخته‌اند و شبهات را می‌شنوند و جواب می‌دهند.

یک زمانی فشارهای اقتصادی و روز دیگر دلار و سکه و روز دیگر مسئله دیگر است. مشکلات که الان پیش آمده است باید مراقبت کنیم اصل دین را نگه داریم، به مسئولین هم هر جا مقصر هستند انتقاد کنیم، ولی فراموش نکنیم یک زمانی آقای قرائتی می‌خواست حدیثی بخواند، باید قرائتی و الاغ و سرباز قاطی هم بنشینند و هر کدام به یک سمتی نگاه کنند، با کاهو سکنجبین هم مخلوط کنند تا بتوانند.

با حاج خانم چطور آشنا شدید؟ انتخاب کردید و بعد به حاج آقا برای ازدواج گفتید؟

نخیر. ایشان همسایه ما بود و پدر و مادر ایشان را می‌شناختند.

چند سالگی برای خواستگاری رفتید؟

 21 یا 22 سالگی بود.

خطبه عقد را چه کسی خواند؟

مرحوم آیت‌الله یثربی، امام جمعه کاشان خواندند.

مهریه چی بود؟

مهریه 10 هزار تومان آن زمان بود.

مصاحبه دختر خانم شما را می‌خواندم و می‌گفتند شما به حاج خانم خیلی علاقه دارید و برخی مواقع در جمع دست ایشان را می‌بوسید.

حالا یک بار دری به تخته خورد و ما دست خانم را بوسیدیم. اگر درستش را بخواهید ما باید همیشه دست ایشان را ببوسیم چون واجب نیست غذا درست کنند، واجب نیست لباس ما را اتو کنند و بشورند. این کارها از درون خود انجام می‌دهند. واجب نیست.

در جمع خانوادگی هم بحث‌های اخلاقی و دینی می‌کنید؟

خیر. آنها فیلم می‌بینند و من حوصله ندارم، مطالعه می‌کنم.

در جمع خانواده هم ...

ناهار و شام با هم هستیم. خیلی مواقع با هم هستیم.

شده نکته اخلاقی هم برای آنها بگویید؟

بله. گاهی مواقع می‌گویم گوش کنید می‌خواهم نکته‌ای را بگویم. سر سفره یک حدیث می‌خوانم.

مطلبی را خواندم که پسر آیت‌الله مشکینی سر کلاس شما بودند و از شما به شدت تقدیر می‌کنند.

من کلاسی که برای بچه‌ها داشتم یکی از بچه‌ها پسر آیت‌الله مشکینی بود. درس‌ها را می‌نوشت و به پدر خود نشان می‌داد. یک بار آیت‌الله مشکینی که من شاگرد او بودم، به من گفت پسر من کلاس بچه‌ها می‌آید و درس‌های شما را به من نشان می‌دهد و درس‌ها خوب است و من دوست دارم بیایم جلسه بچه‌ها را ببینم. گفتم تشریف بیاورید. یک بار آیت‌الله مشکینی آمد و در اتاقی در قم بودیم. شاید 20 تا پسر 17-16 ساله بودند. من هم تخته سیاه داشتم و آیت‌الله مشکینی کنار دیوار قاطی بچه‌ها نشست.

در ذهنم هست که بحث نبوت را بیان می‌کردم. بحث که تمام شد و با آیت‌الله مشکینی بیرون آمدیم، ایشان گفتند من یک جلسه‌ درس خارج دارم، من ثواب درس خارج را به شما می‌دهم و شما ثواب جلسه بچه‌ها را به من بدهید. خوشا به حال شما و خیلی من را بسیار تفقد کردند. اینها کلمات قصاری بود که بزرگان به ما گفتند.

یکی هم آیت‌الله العظمی گلپایگانی بود که می‌گفتند به هر مناسبتی به من حرف قرائتی را می‌گویند، شما چه می‌کنید؟ گفتم من هم مثل باقی آخوندها هستم منتها آنها می‌گریانند، من می‌خندانم. بقیه آخوندها منبر می‌روند و من پای تخته سیاه می‌روم. باقی آخوندها برای بزرگان حرف می‌زنند و من برای بچه‌ها حرف می زنم. گفت مثلاً چه می‌کنید؟ گفتم اجازه می‌دهید تخته سیاه به خانه شما بیاوریم و کلاس بچه‌ها را برای شما پیاده کنیم؟ گفت بیاورید. تخته سیاه آوردند و ایشان نشستند و گفت یکی از کلاس‌های بچه‌ها را برای من بگویید. من شروع کردم و باز دیدم علاقه به گوش دادن دارند، 20 دقیقه در ذهن داشتم صحبت کنم، به یک ساعت و 20 دقیقه رسید.

 پیرمرد مانند یک بچه 16 ساله نشست و بحث من را گوش دادند. گفت احسنت، رحم الله والدیک. بعد گفتم من می‌توانم مجتهد شوم، اما برای بچه‌ها کلاس گذاشته ام. گفت مجتهد شوید مانند من می‌شوید. من فروع دین را برای نسل بالا می‌گویم اما راهی که شما امشب به من نشان دادید، اصول عقاید را برای جوانان می‌گویید؛ اصول عقاید را برای جوانان بگویید امام زمان (عج) راضی تر است تا مانند من شوید و فروع برای پیرها بگویید.

این کلمه برای من خیلی مهم بود. من کلمه آیت‌الله گلپایگانی را برای شهید مطهری بیان کردم. گفت خودشان گفتند؟ گفتم بله. گفتند با همین عبارت گفتند؟ گفتم بله با همین عبارت گفتند. گفتند چقدر ایشان مرجع حی و حُری است. یعنی چقدر آزاد است. چون مرجعی که 80-70 ساله است خود بگوید این معلم بچه ها کارش نزد امام زمان از کار من به عنوان مرجع تقلید بهتر است. این حرف را کسی نمی‌تواند بزند مگر این که خیلی آزاد باشد، یعنی گیر خودش نباشد.

و این تائید آقای گلپایگانی و تائید آقای مشگینی باعث شد در کار خود سفت شوم و کمر برای شهر به شهر رفتن و کلاس جوانان راه انداختن بستم.

 قبل از انقلاب هم به تلویزیون دعوت شدید ولی قبول نکردید. درست است؟

بله. دلال‌هایی آمدند من را به تلویزیون ببرند. خدا دست ما را گرفت و قبول نکردیم. مرحوم آقای فلسفی واعظ شهیر فرمود یک برنامه در زمان شاه از شما پخش شود پاک نمی‌شوید.

چطور با آیت‌الله خامنه‌ای و مسجد امام حسن مجتبی (ع) مشهد آشنا شدید؟

آنجا من کلاس داشتم. یکی از کلاس‌ها را آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد در سمینار دبیران تعلیمات دینی دید و به من گفتند به منزل بیایید. گفتند از طرف دولت حق سخنرانی ندارم. زمان شاه بود، فقط نماز باید بخوانم ولی حق ندارم حرف بزنم. از من خواستند که حرف بزنم. چند شبی در خانه ایشان خوابیدیم و شبها صحبت کردیم و آنجا هم مسجد شلوغی بود. از آنجا با بهشتی و مطهری و مرحوم هاشمی رفسنجانی و ربانی املشی و دکتر باهنر آشنا شدیم.

در زمان شاه دستگیر نشدید؟ دختر شما بیان کردند که ساواکی‌ها خلی دنبال شما بودند و حاج خانم فراری می‌دادند.

بله فراری بودم، تحت تعقیب بودم. یک بار نزد آقای ابن‌الرضا از علمای خوانسار با لباس مبدل رفتم و گفتم من در کاشان تحت تعقیب هستم و من را 20-10 روز حفظ کرد و برای سلامتی ما که گیر شاه نیفتیم دوتا گوسفند نذر کرد. وقتی شرایط امن شد به قم رفتم و دیدم در آنجا هم تحت تعقیب هستم، به مشهد رفتیم. پیش حاج مهدی آقا طباطبائی رفتیم، ایشان گفت من هم تحت تعقیب بودم اینجا جایی دارد که من قائم شدم و شما هم در آنجا قائم شوید، هم هوای خوبی دارد و هم بالای شاندیز است. چند ماهی هم در ابرده بودم.

حنای من پیش انقلابی‌ها رنگی ندارد. آنها به اندازه‌ای سیلی و کتک و شکنجه شدند که زشت است من این حرف‌ها را بیان کنم ولی تحت تعقیب بودم.

اصلاً فکر می‌کردید انقلاب پیروز شود؟

نخیر. یعنی ما می‌گفتیم مستاجر خانه را نمی‌توانیم بیرون کنیم، چطور امام خمینی (ره) می‌خواهد شاه را از مملکت بیرون کند؟ باور نمی‌کردیم. یک اخلاصی امام (ره) داشت و ایثاری مردم نشان دادند و در این راه خون دادند. شعار مردم این بود که خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم. واقعاً مردم خون خود را برای آقا در دست داشتند. خدا این اخلاص امام و این ایثار مردم را که دید، از غیب روز به روز بر قدرت مردم افزود و دغدغه و نگرانی و اضطراب شاه بیشتر شد.

روز پیروزی انقلاب کجا بودید؟

به استقبال آقا رفتیم.

در دانشگاه تهران بودید؟

بله.

روحانیون متحصن.

بله.

چطور با آقای مطهری آشنا شدید و به امام پیشنهاد دادند که این کار را انجام دهید.

آقای مطهری قبل از انقلاب من را می‌شناخت، کلاس‌های من را دیده بودند. وقتی انقلاب شد، ایشان نزد امام رفت و گفت قرائتی به درد تلویزیون می‌خورد. امام فرمود من قرائتی را نمی‌شناسم، ایشان فرمود من می‌شناسم و مصلحت است برود. امام هم گفتند بگویید برود. مطهری زنگ زد که به تلویزیون بروید و من هماهنگ کرده ام. من رفتم و قطب زاده گفت آمده‌اید چه کنید؟ گفتم آقای مطهری گفتند. گفت بی‌خود! علت را پرسیدم و گفت در تلویزیون دو نفر را بیشتر راه نمی‌دهیم. یکی آیت‌الله طالقانی و یکی امام خمینی(ره)!

 گفتم چرا؟ گفت تلویزیون جای هنر است. شما سخنران و روضه خوان هستید و تلویزیون جای سخنران و روضه‌خوان نیست، جای هنرمند است. گفتم شما من را می‌شناسید؟ گفت خیر. گفتم احتمال هم نمی‌دهید من هنرمند باشم؟ هنرمندان را به اینجا بیاورید و ساعت می‌زنیم، دو ساعت با حرف‌های حکیمانه اینها را می‌خندانم به طوری که بخواهند لب خود را جمع کنند نتوانند. گفت خیلی ادعا دارید. گفتم امتحان کنید.

تلفن کردند و هنرمندان آمدند و ساعت گذاشتند و من شروع به حرف زدن کردم. نگاه کردند و گفتند جای این شیخ در تلویزیون است ولی عمامه را بردارید که قانون ما هم بهم نخورد. گفتم هر کسی در لباس پوشیدن مختار است. اگر برنامه طوری بود که تلفن کردند که خسته شدیم و تکراری شد... خلاصه ماندیم.

امام برنامه را دیدند؟

بله. امام هم دیده بود و خوشحال هم بود. دو مرتبه هم پول خوبی برای ما فرستاد.

چون از صداوسیما پول نمی‌گرفتید.

بله. هنوز هم پول نمی‌گیرم. درس‌هایی از قرآن مجانی است.

امام درباره برنامه چه گفتند؟

گفتند بحث‌های شما را گوش می‌دهم، لذت می‌برم و برای شما دعا می‌کنم. آن زمان هم قرائتی امروز نبودیم. جوان‌ترو جذاب‌تر و جهشی و پرشی بودیم. الان وارفته‌ایم. امام از بحث ما راضی بودند.

3 سال بعد نماینده امام در نهضت سوادآموزی شدید؟

دو سال و یا کمتر و بیشتر بود. اول نهضت تاسیس شد و بعد آقا حکم به من دادند. مهم این است که در حکم خود نوشتند، با توجه به تجربیات تبلیغی که دارید، یعنی امام دو سه تا بحث من را که دید امضا کرد. الان 40 سال می‌گذرد برخی از دوستان هنوز باور نمی‌کنند من تجربه دارم.

مثلاً چه کسانی؟

مثلاً دانشگاه فرهنگیان می‌خواهد معلم تربیت کند، من 50 سالی است که معلم هستم؛ تجربیات من را به اینها درس بدهند.

تا الان این کار را نکردند؟

نخیر. در ایران چند نفر هستند که معلمین 50-40 ساله هستند. چرا خودمان را ضعیف می‌دانیم؟ تجربیات معلمین ما الگو برای دانشگاه فرهنگیان شود. فرض کنید دفتر تبلیغات در برنامه‌های خود، اوقاف در برنامه‌های خود، صداوسیما در برنامه‌های خود می‌توانند از من استفاده کنند. من رمق بدنی ندارم. توان جسمی من کم شده است. به قول هواپیمایی‌ها ارتفاع کم می‌کنیم تا به فرودگاه برسیم. اینکه نگران هستم بمیرم و تجربیات من منتقل نشود. البته خود طلبه‌ها به جنب و جوش افتاده اند.

کتاب‌ها و سی‌دی ها و روش‌ها را خود من نوشتم و دست و پا می‌زنم. اما تشکیلاتی که بودجه تبلیغاتی دارند، آموزش و پرورش، کتاب‌های درسی که دارند را می‌توانم نظر دهم. من نه پول می‌خواهم نه شهرت، چون شهرت به اندازه کافی دارم و پول هم نیاز ندارم ولی این تجربیات کسی که 40 سال در رشته ای تخصص دارد را باید محور کرد و به عنوان استاد بیان کنید.

همواره از جامعه‌شناسان غرب و روان‌شناسان شرق نام نبرید. خود ما هم آدم هستیم. خود ما هم تحربه داریم و خود را کم نبینیم. من به یاد دارم در بچگی یک مثل برای مطهری زدم گفت احسنت! ایشان زمان شاه در خوزستان منبر رفت و بحث این بود که چرا در قرآن می‌گوید خالدین فیها ابدا، یعنی هر کسی گناه کند تا ابد در جهنم است. بحث این بود که 30 سال گناه کردیم 30 سال در جهنم برویم. چرا به خاطر 30 سال خالدین فیها می‌شویم؟ مگر خدا عادل نیست؟

ایشان بحثی کرد و جزای قراردادی و عینی و تجسمی و غیره را بیان کرد. من هم مانده بودم حرف آقا را می‌فهمند یا خیر. حرف‌ها که تمام شد گفتم من یک مثل بزنم. از پله‌ها بالا رفتم و کنار مطهری ایستادم. گفتم هر کسی حرف استاد را فهمید، الحمدالله و هر کسی حرف استاد را نفهمید چرا 30 سال گناه کردیم تا ابد بسوزیم؟ یک لحظه با چاقو در چشم خود می‌زنید و تا ابد کور هستید. کسی حرف زشتی به شما می‌زند 30 ثانیه است ولی 20 سال اثر این حرف زشت در قلب شما می‌ماند.

در جایی گفته بودید یکسری می‌خواستند جلوی برنامه شما را بگیرند.

بله.

چه کسانی بودند؟

حالا چه کار دارید؟ جلوی این را گرفتند و میزان زیادی از ما برنامه ضبط کردند که برای 30 روز ماه رمضان بود. بعد قیچی کردند و کسان دیگری را آوردند. دم افطار خانم آرایش کرده هم حرف بزند، کسی حوصله ندارد. بحث‌های علمی دم افطار درست زمانی نیست. اینها هی ملا آوردند و حرف علمی زدند و در نهایت امام فرمود آقای قرائتی کجاست که چند شب نیست. گفتند این را برداشتند. علت را پرسیدند و گفتند از این باسوادتر هست. گفتند دم افطار باسواد نمی‌خواهیم، دم افطار می‌خواهیم مردم اسلام را بفهمند و بچشند. حرف علمی به درد دم افطار نمی‌خورد. به محمد هاشمی بگویید قرائتی برگردد. رسولی محلاتی هم به ایشان زنگ زد و ما با سلام و صلوات برگشتیم.

نهضت سوادآموزی تجربه خوبی برای شما بود؟

تا زمانی که دست ما بود، خوب بود. از وقتی از ما گرفتند و به آموزش و پرورش دادند، بد شد. چون نهضت سوادآموزی‌ها انگیزه داشتند و آموزش و پرورشی‌ها انگیزه نداشتند، نهضت سوادآموزی‌ها انگیزه داشتند که یک روز استخدام شوند و حقوق رسمی می‌شود و بالا می‌رود، انگیزه داشتند. تمام پروبال‌های نهضت شکسته شد.

الان رئیس ستاد اقامه نماز هستید؟

بله. رئیس بی‌نمازها، رئیس بی‌سوادها بودیم. رئیس بی‌زکات‌ها بودیم.

رئیس ستاد زکات هم بودید؟

نه، از موسسین بودم.

الان وضعیت نماز چطور است؟

متوسط و ضعیف است. نسبت به زمان شاه نمازخوان خیلی داریم ولی آن نمازی که باید بخوانیم نیست.

در جوانان چطور است؟

نمازخوان کم نداریم، ولی تارک‌الصلاه هم کم نداریم.

یعنی وضعیت مطلوب نیست.

 
 
کد خبر 737315

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha