خبرگزاری شبستان: روزگار حسین(ع) سرشار از خودگم کردگان، دنیازدگان و زمان ناشناسان است. مردانی که شرایط و موقعیت اجتماعی را یا نمی شناسند یا معیشت خویش را و دنیای خود را بر «دین» ترجیح می دهند. امام در توصیفشان فرمود: مردم بندگان دنیایند و دین تنها بازیچه زبان هایشان، دین را تا آنگاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دینداران اندک می شوند . روز سوم محرم است. عمر سعد امروز به کربلا رسیده است. سعد بن ابى وقاص با خاندان رسول اکرم (علیهم السلام) رابطه خوشى نداشت حتى در شوراى عمر حق رأى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از کشته شدن عثمان با حضرت على(علیه السلام) بیعت نکرد. پسرش عمر بن سعد راه پدر را ادامه داد و با این خاندان که هادى امت بودند رابطه خوبى نداشت، ابن زیاد ملک رى رابه عمر سعد داده بود. چون ابن زیاد از خبر ورود امام حسین(علیه السلام) به عراق مطلع شد، قاصدى نزد عمر فرستاد که اول به جنگ حسین بن على(علیه السلام) برود و او را بکُشد سپس به سمت شهر رى روانه شود.
عبیدالله بن زیاد برای مقابله با امام حسین (ع) و مجبور کردن وی به پذیرفتنبیعت با یزید«عمربن سعد ابن ابی وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به کربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجری وارد کربلا شد. بلافاصلهمذاکرات خود را با امام آغاز کرد عمر، حسین (ع) را خوب میشناخت و میدانست که او مرد سازش نیست، اما بیشتر مایل بود تا کار بدون جنگ و با مصالحه به پایان رسد. بنابراین پس از آنکه نخستین گفتگو میان او و امام صورت گرفت، نامهای به ابن زیادنوشت که خدا را شکر که فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چرا که من از حسین پرسیدم که چرا به اینجا آمدهای؟ گفت: مردم این شهر از من دعوت کردهاند که نزد آنها بیایم، حالاکه شما نمیخواهید برمی گردم» اما ابن زیاد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: کار را برحسین سخت گیر و آب را بر او و یارانش ببند، مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نام یزید بیعت کند.
روز سوم محرم به نام حضرت رقیه سلام الله علیها
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرحم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
پایان پیام/
نظر شما