به گزارش خبرنگار شبستان، احمد عزیزی در چهارم دی ماه 1337 در سرپل ذهاب کرمانشاه به دنیا آمد، وی در کودکی با عشایر سیاه چادرنشین حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی کنجکاوی و تأمل و دقت از نوشتههای روی تابلوها و اسامی خیابانها و... به خوبی فرا گرفت.
وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شمس آل احمد به تهران رفت و دیداری نیز با آیتالله مطهری داشت. وی با آغاز جنگ به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد و سپس برای مدتی ساکن شهرستان نور شد سپس در تهران اقامت گزید و به همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت.
عزیزی از نیمه دوم اسفند سال 86 بر اثر حادثه ای به کما رفت و همچنان پس از سه سال در بستر بیماری و در بیمارستان امام رضای کرمانشاه بخش آی سی یو بستری است، حال عمومی او در این سه سال به حدی رسیده که وی نسبت به شادی ها و غمها با اشکها و لبخند پاسخ می دهد و می تواند سخنان اطرافیان را بشنود و عکس العمل نشان دهد.
«کفشهای مکاشفه»، «شرجی آواز»، «خوابنامه و باغ تناسخ»، «ترجمه زخم»، «باران پروانه»، «رودخانه رؤیا»، «ملکوت تکلم»،«سیل گل سرخ» از مجموعه آثار این شاعر است.
مثنوی زیر از کتاب«شرجی آواز» سروده احمد عزیزی است.
اشک ریزانی که لفظ آشفته اند /در درونانی که معنی سُفته اند
مثنوی سازان رند اهل بیت /ساکنان کوچۀ ابن سکیت
مقتل آموزان نظم لوحه ها /پرده گردانان بزم نوحه ها
چون به قتل شاه خوبان می رسند /ناله لنگان، سینه کوبان می رسند
روز عاشورا تو گویی بوده اند /مژه بر خون شهیدان سوده اند
آه از این غربت کشان رنگ زرد /آه از این مدّاح های دوره گرد
های را شرمنده از هی می کنند /وصف عاشورا که با نی می کنند
روز عاشورا که شَه ، بیتاب شد /بهر طفلان ، جرعه جوی آب شد
پس نمی از نهر چشم تر گرفت /اصغر ششماهه را در بر گرفت
لشکر جرّاره پیرامون او /تشنه اما گرد نهر خون او
وین عجب کین ناکسان هم تشنه اند /تشنۀ یک قطره خون ، چون دشنه اند
می رود لب تشنه در کام سراب /چند گام آنسوتَرَش : یک دجله آب
ای زمان ! ننگ تأسف بر تو باد /ای زمین بی طرف ! اُف بر تو باد
آب می نوشند خیل رهزنان /کودکان مصطفی ، له له زنان
نیست آیا در شمایان درد دین ! /ای گروه ی مشرکین ! هَل مِن مُعین ؟
آنکه بر پیمان وفاداری کند /اهل بیت عشق را یاری کند
لیک این خونخوارگان را درد نیست /بین این نامردمان یک مرد نیست
نیست اینجا مردخویی یا حسین ! /زین یزیدستان ، چه جویی یا حسین ؟
من زبانم زین مصیبت قاصر است /تیر ، پاسخگوی هَل مِن ناصر است
ناگهان تیر قساوت پر کشید /خون به قنداق علی اصغر کشید
باز گرد ای شه ! که طفلت خواب شد /اصغرت از خون خود سیراب شد
اصغرا ! ما عبرت آموز توییم / زائر زخم گلو سوز توییم
زخم تو تاریخ را شرمنده کرد /اصغرا ! داغ تو دل را زنده کرد
یا حسین ! این داغ را تدبیر نیست /چاره جز بوسیدن شمشیر نیست
چون شقایق در بهار خون، بجوش ! /یا حسین ! از آب بیرنگی بنوش !
تو مگر با زخم خود ، لب وا کنی /شهوت شمشیر را رسوا کنی
ناگهان فوج سواران آمدند /زخم بازان ، نیزه داران آمدند
روزن خورشید بر مه بسته شد /شبه احمد از تجلی خسته شد
باز رقص جاهلیت باز گشت /خیبر و خندق ، ز نو آغاز گشت
مثل روباهان شَل می آمدند /از عروبت با هُبَل می آمدند
گاه با زخم زبانش می زدند /گاه با تیغ و سنانش می زدند
پنبه های آل سفیان رشته شد /گلشن یاسین به خون آغشته شد
وه چه فریادی ز صحرا می رسد /از زمین آواز زهرا می رسد
یا محمد ! این گُل محزون توست /این حسین غوطه ور در خون توست .
از خدای حسین «ع»برای این شاعرخوش قریحه شفای عاجل و کامل می طلبیم.
پایان پیام/
نظر شما