به گزارش خبرگزاری شبستان در در کرمانشاه، روزی که پیامبر بزرگوار اسلام در سن ۴۰ سالگی مبعوث شد، همسرش خدیجه حدود ۵۵ سال سن داشت. در خانهای که رسول خدا زندگی میکرد سه انسان وارسته هم بودند. اول از حیث سن خدیجۀ کبرا؛ وی زن بود اما از هر مردی مردتر بود. دوم علی بن ابیطالب که جوانی تازه به دوران رسیده و حر و شجیع بود که پدرش حضرت علی را به رسولالله سپرده بود تا از هر حیث علی همراهش باشد. نفر سوم زید خادم خدیجه بود که بهمحض آنکه خدیجه با رسول خدا ازدواج نموده زید را به رسول خدا (ص) تقدیم کرد و زید تا آخر عمر همراز و همسفر رسولالله (ص) بود.
خداوند متعال به پیامبر اسلام فرمود: اول از خانوادهات که حلقۀ کوچکتر است، دعوت را شروع کن. او دعوت را شروع کرد و خدیجه و علی و زید هر سه به رسالت حضرت خاتم (ص) ایمان آوردند و ایمان این سه نفر بهاندازۀ یک لشکر برای پیامبر اسلام مهم بود. چون اگر انسان خانوادۀ مطیع و همفکر داشته باشد، دنیا نمیتواند او را بشکند اما اگر ثروت دنیا و علم تمام عالم مال او باشد، وقتی یکی از فرزندانش سارق و زنش جسماً با او همراه باشد و فکراً کسان دیگری را همراهی کند، کاری نکرده است و درواقع زحمات او بیفایده است.
پس پیامبر بزرگوار (ص) به این حلقۀ کوچک خوشحال بود و این حلقۀ کوچک حامی وی شدند.
حضرت علی (رض) میفرماید: روزی پیامبر بزرگوار (ص) مرا صدا زد و فرمود: «یا علی فَاصنَع شاةً ثم اجْمَعْ لی بنی عبدالمطلب. ففعلتُ هم اربعون رجلاً» ای علی حیوانی را سر ببر و از طایفه و عشیرۀ خودم جمعی را دعوت کن تا با آنان سخن بگویم. حیوان را سر بریدم و ۴۰ نفر از خانواده و عشیرۀ عبدالمطلب ازجمله ابولهب عموی پیامبر اسلام (ص) را که از ابتدا تا انتها وجودش برای اسلام شر بود دعوت کردیم؛ اما ابولهب جهت دعوت رسولالله (ص) را عوض کرد و اجازه نداد مجلس دعوت رسول خدا نتیجه بدهد.
روزی پیامبر اسلام (ص) به بالای کوه صفا روبروی مکه رفت و با اسم همه طوایف را صدا زد جمعیتی که اکثراً از خانوادۀ پیامبر و از بنیهاشم و بنی عبدالمطلب بودند، در اطراف او جمع شدند. حضرت فرمودند: آقایان و برادران و بزرگان مکه؛ تا الآن از من دروغ شنیدهاید؟ گفتند: خیر تو در نزد ما امین و صادق هستی و باز فرمود: اگر به شما بگویم در پشت این کوه لشکری مجهز مستقر است، باور میکنید؟ گفتند: بله؛ اگرچه محال است ولی چون تو در زندگی صادق بودهای باور میکنیم. فرمود: پس گوش کنید؛ «إِنِّي رسولالله إِلَيْكُمْ» خداوند مرا برای ارشاد شما فرستاده است. جمعی قبول کردند و جمعی مخالفت؛ خطاب به آنان فرمود: «أنقُذُوا أنفُسَكُم مِنَ النّارِ» ای بنیهاشم، ای بنی مناف، ای بنی عبدالمطلب، یا فاطمه؛ خودتان را از آتش دوزخ نجات دهید. من آمدهام شمارا از ظلمت نجات دهم و بهسوی نور و روشنایی هدایت کنم و شمارا به پرستش خدای واحد راهنمایی نمایم. از بتپرستی دست بکشید. بدین ترتیب رسول خدا دعوت را از عشیرۀ خود شروع کرد. طبیعتاً جمعی پذیرفتند و جمعی دیگر قبول نکردند.
در زمان پیامبر اسلام (ص) زندان وجود نداشته است. حضرت رسول (ص) ۱۰ سال در مدینه حکومت داشته اما زندان نداشته است؛ آنچه که انسان را به سوی زندان هدایت می کنند، چند چیز هستند: فقر، مشکلات اجتماعی، مشکلات اخلاقی و مشکلات سیاسی؛ ظاهراً در عصر نبوت یا این مشکلات نبوده و یا تربیت به نحوی بوده قانع و شاکر و صابر بودهاند.
پیامبر ما برای بنیهاشم و بنی عبدالمطلب حیوان سر بریدند اما توجهی نکردند؛ آنها را به کوه صفا دعوت کرد جمعی باز از موضع جاهلانه خود کوتاه نیامدند ولی پیامبر اسلام هیچگاه کوتاه نیامد، خسته نشد و ۱۳ سال نصیحت کرد تا مردانی چون ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان بن عفان و علی بن ابیطالب و حمزه سیدالشهدا را ساخت که در تاریخ اسلام درخشیدند.
ما هم نباید از تربیت خود و خانواده خود کوتاه بیاییم و با یکبار نصیحت کوتاه نیاییم و ادامه دهیم؛ ما به نزد دکتر میرویم و برای مصرف یک ماه برای ما دارو تجویز میکند و یک ماه دارو مصرف میکنیم درحالیکه از نتیجۀ آن اطلاعی نداریم. پس به فکر فرزندانمان باشیم.
نظر شما