پیکر مطهر شهیدی که در شب شهادت حضرت فاطمه(س) پیدا شد

آخرین باری که قصد رفتن به جبهه را داشت همسرش باردار بود و ریحان بر تکه کاغذی چیزی نوشت و آن را لای قرآن برای همسر جوانش به یادگار گذاشت. بدن مطهر شهید ریحان خادمی پور بعد از ۱۱سال در شب شهادت حضرت فاطمه(س) در شلمچه شناسایی شد.

خبرگزاری شبستان-هرمزگان: « محمد مسعودی »، فعال فرهنگی اجتماعی؛ هنگامه گرما بود و فصل درو ...باد که دست نوازشش را بر سر  کوه و دشت می کشید؛ گندمزارهای طلایی گرداگرد سلطان آباد نیز در زیر نور خورشید درخشان جنوب رقص کنان میدرخشیدند... در روستا جنب و جوشی بود بیشتر از همیشه و همه جا صحبت از خوشه های پربرکت و طلایی گندم بود.

روزهای داغ و طولانی و شبهای کوتاه و گرم نوید محصولی  پربرکت را می داد. اردیبهشت سال ۱۳۴۴ به پایان رسیده و خرداد پرحادثه در شرف  تولد بود. اما آن سال همزمان با تولد خردادماه  در تقویم، در یکی از خانه های محقر و ساده سلطان آباد، پسربچه ای با چهره ای معصوم و جنوبی دیده به جهان گشود.

 

مشهدی حبیب الله بعد از دو دختر، حالا صاحب فرزند پسری شده بود بانمک و دوست داشتنی با چشمهایی درشت و زیبا و مادرش فاطمه خانم سر از پا نمی شناخت که بالاخره طلسم پسردار نشدنش شکسته است و  اکنون هم دختر دارد و هم پسر!

 

نام نوزاد را پدرش "ریحان" گذاشت، شاید به این دلیل که قرار بود این پسر سرسبزی و طراوت زندگی اش باشد و روح و ریحانش...

 

اول خرداد ۱۳۴۴ در حافظه سلطان آباد به عنوان روز تولد یکی از پهلوانانش  برای همیشه جاودانه شد.

 

در سالهای بعد پسران و دختران دیگری هم به خانواده مشهدی حبیب اضافه شدند از جمله رحمان که بعد از ریحان آمد اما عمرش به دنیا نبود... اما ریحان جور خاصی با همه بچه های مشهدی حبیب الله فرق می کرد.

 

خانه حبیب الله دیوار به دیوار  مسجد بود و ریحان از جمله افرادی بود که هر وقت به مسجد می رفتی او را می دیدی. هم موذن بود و هم قاری قرآن. خواهر کوچکش هنوز به یاد دارد که ریحان اغلب اوقات برای اذان صبح که می خواست راهی مسجد شود او و خواهر دیگرش را هم بیدار می کرد و با خود به مسجد می برد...

 

اولین روزهای جنگ تحمیلی بود که ریحان به عنوان یک داوطلب و بسیجی در سپاه سیرجان که نزدیکترین نقطه ممکن برای ثبت نام بود نام نویسی کرد و خود را به خوزستان رساند...همانجا خدمت سربازی اش را هم تمام کرد اما عهدش را فراموش نکرد و آنرا نشکست.

 

او در لشکر ۴۱ ثارالله سرباز حاج قاسم سلیمانی بود و در کلاسهای عقیدتی و نظامی بسیاری پای درس حاج قاسم هم شاگرد بود و هم سرباز. سالهای ۶۲ و ۶۳ را به عنوان سرباز در جبهه ها  رشادتهای بسیار از خود نشان داد.  جذبه جبهه  کار خودش را کرده بود...

 

ریحان دیگر یک پسر روستایی کم سواد از روستایی دور افتاده در ارزوئیه کرمان نبود؛ او حالا به برکت جبهه و کنترل نفس و ریاضت های  مشروع در میادین نبرد و اشکها و ضجه های شبانه اش عارفی بالله و حق شناسی تمام عیار بود که چیزهایی می دید که دیگران از دیدنش عاجز بودند و نغمه های می شنید که دیگران یارای شنیدنش را نداشتند.

 

مادرش اما آرزویش دیدن رخت عروسی بر تن ریحانش بود.

 

ریحان حتی وقتی به روستایش هم برمی گشت خودش بود و قرآنش. گاهی تمام روز را قران می خواند و گریه می کرد و تمام شب را بیدار بود و شب زنده دار. به اصرار مادرش و با هزار شرط و شروط برایش خواستگاری رفتند و گویا پدر و مادرش با خود گفته بودند برایش زن که بگیریم دل از جبهه و جنگ می کند و برمی گردد به آبادی خودمان. 

 

خلاصه در ۱۸ تیرماه سال ۶۴ جشن عروسی ریحان را برگزار کردند و عروسش را به خانه آوردند. اما ریحان شرط کرده بود که عروسی اش بی سروصدا باشد چرا که او اعتقاد داشت در حالی که جوانان سرزمینش و دوستان و همرزمانش در جبهه ها لحظه به لحظه  در حال جان دادن و تکه پاره شدن به دست دژخیمان بعثی هستند، این نامردی است اگر او در روستایش جشن بگیرد و شادی کند...

 

آخرین باری که قصد رفتن به جبهه را داشت همسرش باردار بود. ریحان بر تکه کاغذی چیزی نوشت و آن را لای قرآن برای همسر جوانش به یادگار گذاشت...

 

کربلای پنج بود و بحبوحه‌ نبرد که ریحان خود را به شلمچه رساند و به خط زد، به دل دشمن...

 

ریحان و تعدادی از همرزمانش روی پل بودند که پل هدف قرار گرفت و منفجر شد و ریحان پرکشید تا آسمان.

 

۲۷ دی ماه ۱۳۶۵ ریحان از روی پلی در شلمچه به خدا رسید و ره صد ساله را یکشبه طی کرد.

 

دقیقا یک ماه بعد یعنی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۵ نخستین و تنها  فرزندش دیده به جهان گشود. جهانی که یک ماه پیش پدر قهرمانش آن را ترک کرده بود.

 

ریحان در کاغذ لای قران نوشته بود اگر فرزندم دختر شد نامش را حدیث بگذارید و اگر پسر بود ابوطالب و حالا حدیث تنها یادگار ریحان روی کره خاکی بود...

 

حتی جسد ریحان را هم پیدا نکردند و پدر و مادر و همسر و دخترش سالهای سال چشم انتظار ماندند تا شاید خبری از ریحان برسد و نمی رسید.

 

ریحان در وصیتنامه اش خطاب به پدر و مادرش نوشته بود: هر وقت به یاد فرزند خود افتادید به یاد فرزندانی بیوفتید که بدن پاره پاره شان را مادرانشان ندیدند پس منتظر من نباشید...

 

سال ۷۶ بود که خبری مثل بمب در سلطان آباد پیچید: ریحان را یافته اند!

 

بدن مطهر شهید ریحان خادمی پور بعد از یازده سال دقیقا در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا در منطقه شلمچه شناسایی شد و بار دیگر  نام ریحان بر سر زبانها افتاد.

 

در تاریخ ۱۲ مهرماه سال ۱۳۷۶ و پس از سالها چشم انتظاری و دوری از وطن  پیکر پاک و مطهر ریحان با حضور هزاران نفر از دوستداران و همشهریانش در روستای زادگاهش سلطان آباد در قطعه گلزار شهدا در جوار همرزمان شهیدش آرام گرفت...

 

روحش شاد یادش جاودان

 

 

 

کد خبر 1015972

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha