خبرگزاری شبستان - البرز : آدم خونسردی هستم. معمولا هیچ وقت استرس نمی گیرم، حتی در شرایط سخت. اما اینبار فرق می کرد! از ۲ روز به اردوی تفریحی_فرهنگی خانواده شهدای مدافع حرم ایرانی درباغ عرفان، کیلومتر ۱۰ جاده چالوس و پژوهش از خانواده شهدا جهت تالیف" فرهنگ نامه شهدای مدافع حرم ایرانی" مانده استرس گرفته بودم. از سودمندی برنامه برای هردوطرف، یعنی پژوهش کنندگان که از نزدیک با زندگی شهدا آشنا می شوند و خانواده شهدا که این برنامه و دیدار سبب دلگرمی شان می شود بگذریم آداب دیدار با خانواده شهدا برایم استرس آور بود.
۲۰ تیر ماه ۱۴۰۰ روزِ اوّلِ اردو، ساعت ۸ صبح به همراهِ تعدادی از پژوهش گران خواهر برای استقبال، عرض احترام و خوشامدگویی از خانواده شهدا جلو درب ورودی ایستاده بودیم. به هر خانواده شهید یک پژوهش گَرِ خواهر اختصاص داده شده بود.
اولین خانواده شهیدی که وارد باغ شدند، خانواده شهید مجید سلمانیان بودند. این را از جایی فهمیدم که مادرِ شهید، عَکسِ شهیدش را بَغَل گرفته بود. پژوهِش گَرِشان خودم بودم. استرسم کار دستم داده بود و خانواده شهیدی که به من سپرده شده بود به عنوان اولین خانواده وارد باغ شدند. بعد از سلام و احوال پُرسیِ گرم و خوش آمدگوئی راهنمایی شان کردم تا در یکی از آلاچیق های کنارِ رودخانه بنشینند.
نفس راحتی کشیدم و گفتم: خدایا شکرت از اولین خانواده به خوبی استقبال شد ان شاءالله تا آخر همینطور باشد. خانواده های شهدا یکی یکی واردِ باغ می شدند. خانواده شهید عبدالرشید رشوند، خانواده شهید قدرت عبدیان، خانواده شهید محسن کمالی دهقان، خانواده شهید محمد اینانلو ... و از هرخانواده به بهترین شکل استقبال می شد. حالا الحمدالله میزبانِ ۱۲ خانواده شهید مدافع حرم ایرانی بودیم. آدابِ دیدار با خانواده شهدا هم آنقدرها هم که فکر می کردم سخت نبود! فقط نیاز به دو چیز داشت! یکی تواضع و دیگری رویِ گُشاده که الحمدالله پژوهش گرانِ خواهرِ ما در این زمینه استاد بودند. همه چیز برایِ شروعِ پژوهش و مصاحبه آماده بود.
استودیو تصویر برداری، استودیو مصاحبه شفاهی از همه مهم تر پژوهشگرانِ خواهر که آمادگی شان با صحبت های خسرو عباسی، مسئول ادبیات پایداری حوزه هنری کرج درباره چگونگی ساختار فرهنگ نامه شهدای مدافع حرم دوچندان شده بود. از هر خانواده شهید هم مصاحبه شفاهی گرفته می شد هم مصاحبه تصویری ضبط می شد. بعداز اقامه نمازظهر و عصر و قبل از شروعِ کار، پژوهش گرانِ خواهر گَعده ای گرفته بودند و با ذوق و شوقی که قابل وَصف نیست درباره سیره ی شهیدی که بِهِشان سپرده شده بود گفتگو می کردند. من گفتم: مادر شهید مجید سلمانیان می گوید شب هایی که مجید هیئت بود دیر به خانه می آمد. خوابم می بُرد. یک آن در خواب متوجه می شدم که کسی پائینِ پایَم است. چَشم باز می کردم و می دیدَم مجید است. می خواهَد کَفِ پایَم را ببوسَد بعد بِخوابد، بااینکه مخالفت می کردم آخَر کارِ خودَش را می کرد...
خانم تقوایی فیلمبردارمان گفت: تا الآن چند ضبط داشته ام و به یک نتیجه رسیده ام، شهدا در سه چیز مشترک بودند! نماز اول وقت، احترام به والدین، دائم الوضو بودن. گوشه ای از باغ بَساطِ بازی پَهن بود. بینِ پدران و برادرانِ شُهدا وَ کودک هایی که همراهِشان داشتند. بَساطِ عَکسِ سِلفیِ هرپژوهش گر با خانواده شهیدش هم به راه بود. بعد از گرفتنِ عَکس هایِ سِلفی و یادگاری باخانواده شهید مجید سلمانیان واردِ استودیو تصویربرداری شدم، از مادر شهید محسن کمالی دهقان مصاحبه و تصویربَرداری می شد. از محسنش می گفت. از دیدارَش باحضرت آقا بَعد از شهادتِ محسن که زیباترین دیدارَش بوده و مُشت مُشت شُکُلات هایی که به مِهمانانَش در منزل می دهد. روز اول اردو تَمام شد.
ساعت ۲۰ و ۳۰ دقیقه شب بود که به سَمتِ کرج حرکت کردیم. سرم را به صندلیِ ماشین تکیه دادم و چشمانم را بستم، نه از خستگی، بلکه برایِ مُرورِ شیرینِ امروز. خانم خانی، یکی از پژوهش گران که معلم است، کلاس آنلاین و تدریس داشت. بعد از ۱۰ ساعت کار، همانجا در ماشین مشغول تدریس شد. نگاهش کردم، در دلم گفتم: به قول حضرت آقا، آدم از هم صحبتی با خانواده های شهدا نه تنها احساس خستگی نمی کند بلکه باعث می شود خستگی از امور دیگر هم برطرف شود.
۲۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۸ صبح مِثلِ روزِ قَبل شُروع به کار کردیم. دِلَم خواست چند دقیقه ای در استودیو تصویربرداری بنشینم و حرف هایشان را بشنوم. پدر شهید مختار حسین زاده شروع کرد: پدر شهید مختار حسین زاده هستم از ولایت هَزاره، اسمش را مختار گذاشتم... بُغضَش گرفته بود. بُغضَش را همراه با چند قطره اشک همراه کرد. اسمش را مختار گذاشتم تا مثل مختارثقفی بر باطل قیام کند، که همین کار را هم کرد. از کودکی می گفتم مختار سرباز امام زمان است... پدر مختار تنها نبود، حالا تمام بچه های تصویر بَردار و پژوهش گر هم اشک می ریختند، از صلابت این پدر به وجد آمده بودیم.
از استودیو بیرون آمدم، از رویِ پُلِ رودخانه رَد می شدم تا بروم از مادر و خواهر شهید علی تمام زاده مصاحبه شفاهی بگیرم که در میانه ی پُل متوجه مادر شهید تمام زاده شدم، رویِ صَندلیِ لَبِ رودخانه نشسته بود، از کتاب دعایی که در دستش بود حدس زَدَم زیارت عاشورا می خوانَد، نزدیکَش شدم، بدونِ اینکه متوجه حضورم شود نگاهش کردم، گوش کردم. زیارت عاشورا و روضه می خواند. از لَبِ عطشان امام حسین علیه السلام و علی اصغر می خواند، از شُهَدایی که لَب تشنه شهید شدند می خواند، در دِلَم گفتم: خوش به حالِ دِلَت مادَر، عَجب صَفایی داری، دَستی رویِ شانه اش زدَم، التماس دعایی گفتم و کنارش نشستم. بعد از چند دقیقه اعظم خانم، خواهر شهید به ما ملحق شد و همانجا لَبِ رودخانه مصاحبه را شروع کردیم:"پسرم علی آنقدر مهربان بود و طاقت ظُلم نداشت که همین مهربانی اش باعث شُد نتواند وضع سوریه را تحمل کند و راهی سوریه شُد. بچه اول خانواده بود و برای همه ما الگو. سَرِسُفره از تَک تَکِمان می پُرسید غذا را با" بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کردید یا نه. اگر می گفتیم یادمان رفته داداش علی، می گفت پس چه طور خوردن یادتون نمی ره؟ بسم الله یادتون می ره؟" صدایمان زدند مهمان برایمان رسیده است. علی کرمی محقق و پژوهش گر دفاع مقدس، سید حیدر موسوی مسئول عملیات سپاه قدس، آقای قاسمی و آقای دانش کهن معاونت فرهنگی اداره کل بنیاد شهید آمده بودند.
خواستیم از حضور بزرگواران استفاده کنیم. یک جلسه هم اندیشی تشکیل شد. به ما یادآورشدند قَدرِ کاری که می کنید را بدانید. خدمت به شهید ارزشش بیشتر از همه خدمتهاست. شما خدمت میکنید به انسانها و به کسانی که وابسته هستند به این شهدا و شهدا به آنها علاقه دارند. روز دوم و پایانی اردو به سرانجام رسید.
خواهرانِ پژوهشگر بدونِ احساسِ خستگی برای پیاده سازی مصاحبه ها و تالیف کتاب" فرهنگ نامه شهدای مدافع حرم" برنامه می چیدند. عکس ها و وصیت نامه ها و دست نوشته های شُهَدا را که از خانواده ها گرفته بودند به هم نشان می دادند و می گفتند مثلا این عکسِ شهید برایِ آن خاطره ای که مادرش گفت مناسب است. اینجای وصیت نامه ی شهید چه قدر قشنگ است، نذر کنید گناه نکنید.
گزارشگر: الناز رحمت نژاد
نظر شما