خبرگزاری شبستان_رشت، مهری شیرمحمدی؛ در میدان اصلی شهر لنگرود، دنبال کتابفروشی «صالح فرید لنگرودی» می گردم، نزدیک به بازار ماهی فروشان، مردی می گوید: «باید بری کوچه فرید.» انگار نام کوچه هم بهخاطر قدیمی ترین کتابفروشی لنگرود، بهنام صاحبش در بین مردم شهرت دارد و مرد دوباره می پرسد: با خودش کار داری؟ کتابفروشی اش چند سالی هست بسته شده، بنده خدا برای یک نفر ضامن شده بود، وام را پس نداد، ضرر کرد. خودش را بخواهی ببینی باید بری آقاسید حسین. خادم بقعه است.
«صالح فرید لنگرودی» در میان مردم لنگرود به «فرید شمر» معروف است. بیشتر مردم لنگرود حتی بچه های دهه ۶۰ که تعزیه می رفتند، او را فرید شمر صدا می کنند. «عباس پارسا» یکی از همین جوان هاست و می گوید: خانه ما محله راه پشته بود. محرم و صفر کار ما شده بود بریم دسته یا تعزیه. از روی پل خشتی می رفتیم بقعه آقا سید حسین، پشت بازار ماهی فروشان توی فشکالی محله. محوطه باز جلوی بقعه، تعزیه اجرا می شد. صالح فرید بیشتر نقش یزد، شمر و حرمله را بازی می کرد. بقدری جدی بود که ما زهره می کردیم. قدش بلند بود، با چشم های درشت. اگر غیر تعزیه هم یک بار او را در کوچه و یا خیابان می دیدیم، وحشت می کردیم.
پشت بازار ماهی فروشان و بعد از آرامگاه خانوادگی منجم باشی(حاکم لنگرود و رانکوه در دوره قاجار) فضای بازی است با چند درخت تنومند آزاد. بانوی میانسال مقداری گندم از بازار خریده و برای کبوترهای بقعه دانه می پاشد. با نزدیک شدن من، یک آن تمام کبوترها به هوا پرواز می کنند. وی از خاطرات تعزیه خوانی در حیاط بقعه تعریف می کند و می گوید: « چندسالی هست که دیگر تعزیه نمی خوانند. آقا فرید هم پیر شده، معمولا با آقای برکاتی، متولی بقعه، به اینجا خدمت می کنند.»
ورودی بقعه ای -که اداره میراثی فرهنگی آن را ثبت ملی کرده است- نقاشی های دیواری مذهبی بر روی یک لایه گچ کشیده شده است. تصویری از به میدان رفتن امام حسین(ع) در کربلا. دیوارهای داخلی این بقعه نیز تماما نقاشی های مذهبی بهجامانده از دوره قاجار دارد. انتهای بخش مردانه و بر روی دیوار آبدارخانه، تصاویری از هیئت های مذهبی گذشته لنگرود و مراسم های تعزیه خوانی نصب شده است.
صالح فرید لنگرودی با قامتی خمیده نام برخی از تعزیه خوانها را یادآوری می کند؛ آنهایی که در قید حیاتند و آنهایی که بهرحمت خدا رفته اند و در میان یکی از تعزیه خوانهایی که لباس قرمز پوشیده، فردی را نشان می دهد و می گوید:« این منم.» و خودش را اینگونه معرفی می کند: متولد ۱۳۱۶خورشیدی در لنگرود هستم. سال ۱۳۰۱ اداره معارف لنگرود، آغاز بکار کرد و سال ۱۳۰۵ تئاتر در این شهر شکل گرفت. تئاترها ابتدا در کارخانه برنجکوبی لنگرود که انبار وسیعی داشت، اجرا می شد. من از سال ۱۳۳۸ تا سالهای ۱۳۴۲ زیر نظر سامی تجسا و حامد تجسا هنرپیشه های سینمای ایران کار هنری را آموزش دیدم. کار بازیگری، گریم و دکور را نزدشان یاد گرفتم. آن زمان تهران کار می کردم و خبرنگار روزنامه اطلاعات بودم. به زادگاهم که برگشتم، با همکاری داوود جوادی تئاترهایی را در لنگرود روی صحنه بردیم. مثل؛ «مُنّا وانا» اثر موریس مترلینگ، «طلاهای بی کفن و دفن» اثر ژان پل سارتر، «سربازان جاویدان». ولی بیشتر مردم لنگرود مرا به عنوان تعزیه خوان می شناسند.
وی ادامه می دهد: سال ۴۲ شخصی بهنام رئیس زاده، مسئول آموزش و پرورش لنگرود شد که کارگردان خوبی بود. چند نمایشنامه در مدرسه عفت آن روز که الان شهید رجایی است روی صحنه بردیم. بعد از وی، افرادی بنام عطا و غلام شمالی که هر دو لنگرودی بودند، عده ای را جمع کردند و کار تئاتر می کردیم. داود جوادی، لنگرودی بود و در تهران لیسانس بازیگری گرفته بود، به لنگرود آمد و نمایشنامه های خوبی در مدرسه عفت اجرا کردیم. این روند تا سال های ۱۳۶۰ ادامه داشت. با رفتن آن چهره ها تئاتر لنگرود هم پاشیده شد. سال ۶۰تعدادی از جوانهای لنگرود نزد من آمدند و خواستند نمایشنامه هایی بر روی صحنه ببرند و عواید آن قرار شد برای جبهه ها هزینه شود. من هم تعدادی از جوانها را آموزش دادم و چند نمایشنامه در سالن زینبیه اداره ارشاد لنگرود اجرا کردیم. یکی از آنها نمایش «ابوذر غفاری» بود که خیلی استقبال شد و علاوه بر لنگرود در برخی از شهرستانها از جمله رشت و لاهیجان اجرا کردیم. »
*کار تعزیه را چه زمانی شروع کردید؟
حوالی سالهای ۱۳۵۲ بیشتر در همین حیاط بقعه آقا سید حسین تعزیه اجرا می کردیم. عمده نقش های من در تعزیه، مخالف خوان بود؛ شمر، یزید، هرمله و حارث. قبل از اینکه خودمان در لنگرود گروه تعزیه داشته باشیم، از گروه «صمصمام» دعوت کردیم. آن زمان گروه تعزیه اسدالله خان صمصمام بهترین تعزیه گردان های گیلان بودند. بیشتر تعزیه ها در بقعه آقا سید حسین، سبزه میدان و خانه آقای جوادی یا خانه کسی که نذر داشت، اجرا می شد. بعد از فوت او، از پسرش «عنایت صمصام» دعوت کردیم. اسدالله خان موقع اجرای تعزیه دوطفلان مسلم، سهوا رگ گردن یکی از طفل ها را که اتفاقا پسر خودش بود، برید و همان جراحت باعث فوت اولادش شد. بعد از آن اسدالله خان آسییب سختی خورد و کم کم دست از کار کشید. بعد از آن عنایت، پسرش، سرپرست گروه شد. افرادی را هم خودمان داشتیم. قاسم صادقی لاهیجانی بود. هم موافق خوان بود و هم مخالف خوان. سال ۱۳۴۸ به رحمت خدا رفت. بعد از فوت عنایت، برادرش ، «محمدحسین صمصام» سرپرست گروه شد. آن زمان پسرش «ایرج » هم بود . عنایت که فوت کرد، تصمیم گرفتیم خودمان یک گروه تعزیه مستقل راه بیندازیم.
تعزیه گردانها و مداح های خوبی در گروه بودند؛ کاظم بحری، علیرضا چهره ای، کریم احمدی،مهدی خوش دامن و احمد نیکویی. من و نیکویی و پسرم یاسر بیشتر مخالف خوان بودیم، چهره ای، علی اکبر خوانی می کرد. حسن پور هم تدارکات تعزیه بود. گاهی سرباز می شد. بعضی وقتها هم لباس شیر می پوشید. «کاظم بحری»، موافق خوان بود. سال ۱۳۷۳ که از دنیا رفت، گروه تعزیه لنگرود، ضربه سختی خورد.
نسخه های تعزیه را هم از تعزیه خوان های قدیمی می گرفتم. مثلا، خود من شخصا ۱۰ نسخه را از عنایت صمصام گرفتم. مثل تعزیه شهادت امام حسین(ع)، علی اکبر(ع)، ابوالفضل العباس(ع)، مسلم ابن عقیل(ع)، قاسم(ع)، حر، دو طفلان مسلم و... . پنج نسخه موافق خوان را هم از شخصی به نام «محمد سحر خیز» گرفتم نظیر تعزیه حضرت علی(ع)، پیغمبر اکرم(ص) و عموی پیامبر.
چند نسخه مخالف خوان هم داشتیم. البته ضعیف بود. خدابیامرز «رضا سالاری» بهترین مخالف خوان گیلان بود. نسخه های مخالف خوان مرا او تکمیل کرد. یک مجموعه ۲۰ نسخه ای دارم که نزد یکی از دوستانم نگهداری می شود.
*از او می پرسم، شغل اصلی شما کتابفروشی بود، تعزیه را نزد چه کسی یاد گرفتید؟
بیشتر نزد «عنایت صمصام و رضا سالاری». روزهای جمعه از لنگرود می رفتم رشت برای تمرین. حرکت ها را از رضا سالاری یادگرفتم. از مجالس تعزیه، فیلم می گرفتم و در خانه تمرین می کردم. صداها را زمزمه می کردم. از «اسماعیل پشیمان و سید محمد موسوی» هم نقش های مخالف خوانی را یاد گرفتم. بعدها که خودمان گروه تشکیل دادیم، به نوجوانها آموزش می دادم. هزینه تدارکات تعزیه خیلی سنگین است، سال ۶۸ که گروه مستقل تشکیل دادیم، شخصا پنج میلیون تومان از عواید کتابفروشی برای خرید وسایل پرداخت کردم. یک بخشی هم خیرین کمک کردند. مردم هم گاها نذر می کردند. یادم هست ۱۰ چکمه، ۱۰ کلاه خود، ۴سپر و چند خنجر خریدیم. ۲۰ شمشیر خریدیم که هزینه هر شمشیر ۲۵۰ هزار تومان شده بود. می دانستم اگر بخواهیم یک تعزیه خوب راه بیندازیم، خرید وسایل ضروری است. وسایل تعزیه را هنوز دارم، ولی دیگر گروه تعزیه خوانی نداریم.»
*روند اجرای تعزیهها تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا سالهای ۸۵ و ۸۶ تئاتر و تعزیه در لنگرود خیلی فعال بود. بعدا از فوت بزرگان، گروه از هم پاشید. سال ۱۳۹۰ اداره میراث فرهنگی از ما خواست برنامه تعزیه داشته باشیم، با کمک نیروهای جوان لنگرود دوباره گروه جدیدی تشکیل دادیم و این بار از محمد حسین صمصام دعوت کردیم. متاسفانه پس از مراسم، حتی یک لوح تقدیر هم به جوانترها داده نشد تا مایه دلگرمی و ادامه کار شود. در جشنواره تعزیه خوانی آمل در سال ۹۲، گروه تعزیه لنگرود مقام آورد. بهنظر من تعزیه گیلان در مقایسه با تعزیه های قم، قزوین، اصفهان و تهران به لحاظ اجرا و هنرمندی، قوی تری است. چندسال پیش، اداره اوقاف از ما خواست دوباره تعزیه راه بیندازیم. ولی حمایت جدی نشد و جوانترها هم دنبال این هنر نرفتند.
صالح فرید لنگرودی با نشان دادن تصاویر تعزیه خوانی که در حیاط بقعه آقا سید حسین برگزار می شد، خاطراتش را اینگونه مرور می کند: «قبلا حیاط بقعه به این شکل نبود، حیاط وسیعی و درختان تنومندی داشت. زمان برگزاری، برخی از مردم بالای درخت می رفتند و تعزیه را تماشا می کردند. بعدها میراث فرهنگی آمد و با ایجاد یک سکو و سنگفرش، محوطه را بازسازی کرد و برخی از درختها را هم برید. ما از درختها برای دکور استفاده می کردیم. مثلا در این عکس، بالای درختی تخت زده بودیم که بارگاه یزید شده بود. آن درخت دیگر نیست. وسایل ما هم در انبار همین بقعه خاک می خورد. مردم تعزیه را دوست داشتند و جمعیت در همین حیاط پر می شد.
یک بار یادم هست، در تعزیه سکینه، من نقش شمر را داشتم که با خشم دارم دختر امام را کتک می زنم. در حین بازی یک مرتبه یک چیزی محکم به پشت کله ام خورد. برگشتم دیدم زنی چادر را به کمرش بسته و نفرین کنان به سمتم می آید لنگه ی دیگر کفشش هم در دستش بود. بقیه زنها هم به زور او را گرفته بودند و او فریا می زد بگذار این پدر سوخته را بزنم الان بچه را می کشد. عصر همان روز در منزل جوادیان تعزیه داشتیم. همان خانم چوب دستی را زیر چادرش پنهان کرده بود تا دوباره مرا بزند. وسط تعزیه بچه های گروه متوجه می شوند و اطراف چادر او را می گیرند تا نتواند حرکت کند.»
نظر شما