خبرگزاری شبستان، سرویس فرهنگی، مریم داوری: «بوی تند خردل» نوشته «نجمه آرام بن» و «نرگس التیام مقدم» خاطرات جانباز آزادهای به نام «محمدنبی ملکحسینی» است که به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر وارد بازار نشر شده است. «بوی تند خردل» کتابی است غمدار از روزهای تبدار 5 سال اسارت راوی در چنگال کلاهقرمزهای بعثی. نگهبانانی که هرچه اسرا را به بهانههای مختلف میزدند خالی از عقده نمیشدند و هر بار به هربهانهای کابل را به سر و صورت اسرا میکوبیدند. کتاب را نجمه آرام بن که سابقه داستان نویسی دارد، با زبانی ساده و روان نوشته است و روایتهای تصویری او فضا را برای خواننده ملموس و قابل درک میکند. گفتوگویی با این نویسنده درباره «بوی تند خردل» ترتیب دادیم که بدین شرح است:
خواننده قرار است چه چیزهایی درباره روای در این خاطرهنگاری بخواند؟
خاطرات راوی را از بهار 1364 را آوردهام تا اواسط سال 1369 که بعد از آتشبس نامشان در لیست آزادها میرود و به وطن باز میگردند و زندگی را از سر میگیرند. ایشان 16 ساله بودند که داوطلبانه به جبهه میروند و منطقه مهران. یک سال بعد در عملیات تک دشمن که نیروهای ایرانی غافلگیر میشوند به اسارت درمیآیند. 5 سال را در ادوگاه رُمادیه به سر میبرند که در شهر رمادیه استان الانبار، در 120 کیلومتری ضلع غربی بغداد، قرار داشت.
کدام بخش از روایتها شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داد؟
وقتی راوی میخواهد به جبهه برود، برادر 13 ساله او هم اصرار میکند که اعزام شود اما به دلیل سن پایین قبول نمیکنند. برادی که او بسیار دوستش دارد و حتی روزهای اول اسارت جایش نزدیک چند پسر جوان میبرد که او را یاد برادرش میاندازند. راوی در اردوگاه بارها خواب میبیند که برادرش شهید شده و برای خداحافظی پیش او میآید. خوابهای تکرار شونده که باعث میشود او مدام در اضطراب از دست دادن برادرش به سر ببرد اما خانواده همیشه به او میگفتند حال برادر خوب است حتی نامههایی از جانب برادر برای او مینوشتند تا در روزهای اسارت روحیه خود را از دست ندهد. او متوجه چیزی نمیشود تا اینکه آزاد میشود و به روستایشان برمیگردد و توسط یکی از اقوام دور متوجه میشود که برادر شهید مفقودالاثر شده است. این بخش از روایتها به شدت مرا تحت تاثیر قرار میداد و البته مهمترین بخش کتاب هم که خاطرات شکنجه شدن او و دیگر اسرا توسط بعثیهاست که از فرازهای مهم و تکان دهنده بوی تند خردل است.
روای یک سرباز ساده بوده است و نه مقامی عالیرتبه، چرا انقدر شکنجه شده است؟
شکنجه که برای تمام اسرا بوده است اما ایشان به دلیل فعالیتهای مذهبی که داشتند، بیشتر مورد آزار قرار گرفتند. راوی از خانواده بزرگ «ملک حسینی» هستند. عموی ایشان «سید آیتالله ملک حسینی» بودند که به دلیل فعالیتهایشان مورد توجه و عنایت حضرت امام (ره) قرار گرفتند. فرزند ایشان، سید شرفالدین ملک حسینی، هم نماینده ولیفقیه استان کهکیلویه و بویر احمد است. وقتی وارد اردوگاه میشوند و اسم خودشان را میگویند طلبه جوانی او را از روی فامیلی میشناسد و میگوید در حوزه علیمه شیراز در محضر آیتالله ملک حسینی درس طلبگی خوانده است. همین باعث دوستی و صمیمیت این دو باهم میشود. آنها باهم فعالیتهای دینی داشتند و قران تدریس میکردند و مراسم زیارت عاشورا برگزار میکردند. به دلیل ممنوع بودن این قبیل کارها و مراسمهای دسته جمعی روی راوی حساس شدند و بارها او را به انفرادی منتقل کردند.
از نحوه اسارت آقای ملک حسینی بگویید.
عراق در یکی از عملیاتها ایرانیان را غافلگیر میکند. رزمندگان ما از عملیات عراقیها بیخبر بودند و همان روز توسط یکی از سربازان عراقی از عملیات مطلع میشوند. سرباز خودش سمت مرز ایران میآید و تسلیم میشود و میگوید دوست ندارد با ایرانیهای مسلمان بجنگد. تعداد نفرات رزمندههای ما کم بوده و مهماتشان هم تمام میشود و تعداد زیادی از نیروها اسیر و شهید میشوند.
عمده خاطرات درباره سالهای اسارت آقای ملک حسینی است. چرا نام کتاب را «بوی تند خردل»گذاشتید؟
ایشان چند ماه قبل از اسارت شیمیایی میشوند. آثار شیمیایی هنوز هم با راوی است و من عکس دستهای تاول زده او را به عنوان سند مظلومیتشان در انتهای کتاب گذاشتهام. روزهای اسارت گذشته است و خاطرات مانده است اما عوارض شیمیایی هنوز با اوست و چشم ریههای او را تحت تاثیر قرار داده و موقع صحبت کردند سرفه میکردند.
جز مشکلات جسمی که وقت روایت بروز پیدا میکرد، روحیه آقای ملک حسینی چطور بود؟
در روایت برخی صحنهها، مانند وقتی که همراه رفیق مجروحش اسیر میشود، چنان درگیر میشدند و صحنه را بازی میکردند که پیدا بود دوباره آن لحظات با تمام عواطف زنده میشود. یا زمانی که از شکنجه عراقیها میگفتند حسشان طوری بود که گویا از نو در حال شکنجه شدند و بسیار منقلب میشدند.
دراین کتاب که کار اول شما در زمینه خاطرهنگاری جنگ است با چه چالشهایی مواجه بودید؟ کمی هم از خودتان بگویید.
متولد 62 هستم و داستاننویس. از طریق یکی از دوستانم با حوزه هنری شهرمان آشنا شدم و شروع کردم به مطالعه کتابهای دفاع مقدس و علاقمند به این حوزه شدم. بعد توسط خانم نرگس التیاممقدم با راوی آشنا شدم و کار نوشتن خاطرات ایشان را شروع کردم. یک سال مصاحبه زمان برد و هر هفته دو ساعت با ایشان مصاحبه داشتم. در طول نگارش خاطرات هم باز هرجا نیازی به اطلاعات بیشتر بود سوال میکردم. از دست رفتن برخی اطلاعات به دلیل گذر زمان از چالشهای من بود و باید تلاش زیادی میکردم تا برخی خاطراتی که به خاطر آسیبهایی که خوردند، کمرنگ شده بود، بازیابی شود. شاید بهتر بود 10 سال زودتر سراغ خاطرات آقای ملکحسینی می رفتیم.
نظر شما