خبرگزاری شبستان - البرز: پرداختن به زندگی نامه شهدای دوران دفاع مقدس و دیگر شهدای انقلاب اسلامی ایران، برای نویسندگان این عرصه یک رسالت و تکلیف محسوب می شود. به ویژه آنکه روایت فعالیت مبارزان و فعالان انقلابی استان البرز که به حق از آن به عنوان استان امیران و لشکریان ۱۰ سیدالشهداء نام برده می شود، گوشه ای از تاریخ انقلاب اسلامی ایران است. شبکه سازی جریان مبارزان انقلاب اسلامی ایران در شهر کرج در خاطرات و زندگی نامه شهیدان قریشی ها برگی از تاریخ شفاهی استان البرز است. به همین منظور پای میز مصاحبه با معصومه قیطاسی، نویسنده کتاب شهیدان قریشی ها می نشینیم تا این پژوهشگر انقلاب اسلامی استان البرز و نویسنده زندگی نامه شهداء برایمان از آن روزها بگوید.
خانم قیطاسی به عنوان نویسنده کتاب شهید قریشی ها بفرمایید انگیزه اصلی شما از نگارش این کتاب از کجا آغاز شد؟
رمان نویس همیشه دنبال ایده جذاب است تا پرداخت کند و کتابے در خور خواندن خوانندگان عمل آورد. من که هم رمان نویس بودم هم در حوزه ایثار و شهادت آن هم دفاع مقدس فعال بودم،، بالاخره بعد از دو سه سال که عکس شش شهید را در میدان سپاه میدیدم و فاتحه و صلواتے نیازشان میکردم ، تصمیم خودم را گرفتم. نگارش چند شهید خانواده هم تجربه کارے خوبے بود هم انجام تکلیفے که به گردنم بود.
شنبه نهم اردیبهشت بالاخره شماره تماس همسر شهید سیدعباس به دستم رسید. با ایشان تماس و قرار گذاشتم و دوازدهم اردیبهشت ماه منزلشان رفتم. متوجه شدم آن شش شهید سه نفر برادران همسرش هستند و دو نفر دیگر هم عمو و عموزاده این چهار برادر و چه قدر هم در مورد سیدکمال محترمانه یاد میشد.
بلافاصله بعد از خداحافظے و خروج از منزل ایشان با پسر شهید سیدعلے اصغر تماس گرفتم. ایشان هم تاکید داشتند اگر قرار است کتاب شهدا نوشته شود باید شامل همه بخصوص عموکمال باشد چون ایشان حلقه اتصال باقے شهدا با انقلاب و بعد جنگ تحمیلے بوده اند. اما به من گفته شده بود نگارش کتاب دو شهید عباس و جمال.
در خصوص روند مصاحبه های رمان زندگی نامه شهیدان قریشی توضیح بفرمایید؟
تصمیمے که گرفته بودم را قاطعانه عمل کردم و بعد از ماه مبارڪ رمضان همان سال مصاحبه هاے میدانے من شروع شد. اما نگران خاطرات شهید سیدکمال بودم. چون هم پدر، مادر و هم همسر ایشان همینطور برادر بزرگوارشان در قید حیات نبودند و کسے که نزدیڪ به چهل دهه فعالیت انقلابے داشت کتابش مظلوم واقع میشد. طبق دو کتاب شهید قبلے ام به خود شهدا توسل کردم. متوجه شدم پسر بزرگ ایشان سید احمد در سوریه است و خوشحال شدم بلکه خاطراتے که پسر از پدر خواهد گفت کمے در نگارش زندگینامه روسفید خواهم بود.
شش ماه بعد اولین مصاحبه ۴ ساعت من با ایشان در منزل خواهر انجام شد. به اینه کمڪ و لطف شهید را حس کردم. سیدکمال به واسطه رابطه صمیمے و رفاقتش با فرزندان بخصوص سید احمد فرزند ارشدش تقریبا فرازهاے مهم زندگے اش را از پنج سالگے تا لحظه ضبط خواندن تلقین، خواندن سوره قرآن و... گرفتن ختم تا سال خود را در نوار کاست گفته بود. و چه زیبا سید عزیز در مورد کتاب پدر نه به عنوان اینکه پدرشان است بلکه به عنوان یڪ فرد انقلابے که نزدیڪ به چهل سال فعالیت سیاسے در کرج دارد و کینه سختے که از منافقان داشته، باید نوشته شود و اسمے از او به عنوان پسر آورده نشود.
خوشحالے ام تا یڪ هفته مرا پر انرژے نگه داشت و چقدر از برادر عزیزم سیدکمال عزیز تشکر کردم که چنین لطف بزرگے در حق نویسنده کتابش کرده است. سبد عزیز حتے در مورد شب عروسے اش هم به پسر گفته بود: اینقدر قصه گفتن رو دوست داشتم. شب عروسے من و مادرت به قصه تعریف کردن گذشت بابا.... و کلے خندید سید احمد که همیشه چهره خندانش به آدم شادے هدیه میکرد. زمانے که متوجه شدم ایشان سال ۵۶یا۵۸ موقع بیمارے نشسته و تلقین خواندن و مراسم به خاکسپاری، سوم، هفتم، چهلم و سال خود را به واسطه اینکه ایشان مداح اهل بیت بودند و سخنران و موذن، ضبط کرده و سپرده بودند به پسرشان، مرا بفکر فرو برد. و همین امر باعث شد به دنبال وویس تلقین شهید که دست به دست چرخیده و مثل باقے اسناد شهدا گم شده بود بگردم. بعد از دو سال بالاخره صداے ایشان را شنیدم و نفسے آرام کشیدم. واقعا این جمله درست است که شهادت هنر مردان خداست.
از سبک زندگی شهیدان قریشی بفرمایید و اینکه چارچوب فکری و مبنایی این مبارز انقلابی استان البرز چگونه بود؟
سبڪ زندگے ایشان که سرلوحه زندگے پسر و دخترانش هم بود، سبڪ زندگے دینے و اسلامے بود. رفتار و خلق و خوے ایشان بیشتر شبیه حضرت علے علیه السلام بود. رسیدگے به فقرا. نیازمندان. خانواده هاے بے سرپرست. تعمیر و درست کردن درب و پنجره و... به کسانے که توان مالے نداشتند. ماه رمضان به قصاب و خواربار فروشے و میوه فروشے محله میسپرد که از خانواده هاے که میدانے بضاعت مالے ندارند حسابے گوشت و... بدهید، سیدکمال حساب میکند. و ماه رمضان آخر مثل مولایش افطار می کرد و سحرے میخورد. حتے اکثر روزها غذایے که براے شام و افطار بود را به همسرش هما خانم میگفت بردار بریم منزل فلان خانم که چند یتیم داره. ما نان و پنیر میخوریم. بعد موقع رفتن میگفت: هما جان برو از کمدت بهترین لباسے که برات خریدم را هم بردار است خالے نرویم...
سیدکمال قریشے سال ۱۳۱۳ صلوات ظهر به دنیا آمد. پدرش سید محمد که موذن و مکبر مسجد جامع برغان بود نام پسر و آخرین فرزندش را در مسجد و سیدکمال گذاشت. سید کمال از زمانے که راه رفتن آغاز نمود با پدر به مسجد میرفت تا اینکه چهار سالگے دعاے افتتاح و نماز را حفظ خواهد. هفت سالگے یتیم شد و هشت سالگے به خاطر اعتراضے که به نوع پوشش معلم خانم مدرسه برغان کرد از مدرسه اخراج شد. برادر بزرگش سید جلال ( پدر چهار شهید) نجار بود و بعد پدر موذن و مکبر مسجد جامع شد. سیدکمال حالا دیگر ادامه تحصیل را در مکتبخانه شروع کرد و براے معیشت خانه کنار برادر مشغول به کار نجارے شد.
از دوران جوانی این شهید والامقام و فعالیت های انقلابی ایشان بفرمایید؟
سربازے نرفت چون معتقد بود براے شاهنشاهے نباید خدمت کرد. اما یڪ روز ریختند برغان و سرباز فراریها از جمله سید را گرفتند. موقع رفتن مادرش بطول خانم مقدارے پول داد کنارش باشد. از آنجا هم به یکے از نظامیان نیمے از پول را داد و فرار کرد. با باقے پول هم به کرج و برغان رفت. حالا او بیکار بود و مردانه. باید خرج سه خواهر و مادر را میداد. اواخر پاییز بود و نزدیڪ عید. رفت پشت بام. خداوند را خطاب قرار داد که: اگر تا عید سیصد تومن پول به دستم نرسه حلال محمد میشه حرامم و حرام محمد حلالم. اگر رسید که تا آخر عمر حرام محمد حرام سیدکمال و حلال محمد حلالم.در سد کرج کار کرد وبا ششصد تومان پول برگشت. رفت پشت بام و قرارش را قطعے کرد: خدایا از این به بعد خلال محمد حلالمه حرامش حرامم....
چهل سال مبارزه و فعالیت و به راه اندازے تظاهرات مرج و راهپیماییها و هدایت آنها همینطور شعارها و مدیحه سرایے ها همه کار خود سیدکمال بود. دو پسر و چهار برادر زاده هم از همان کودکے کنارش بودند و با دادن مسئویت یادشان داد تا پیرو حق باشند و براے به ثمر نشستن انقلاب کوتاهے نکنند.
سیدکمال در کار شوخے نداشت و به قول سید احمد: اگر من در مدیریت و ستادے عمل کردن در طول این همه سال موفق بودن مدیون پدرے بودم که از هفت سالگے آموخت.
سیدکمال سال ۴۲ به قم رفت و با امام خمینے که ملاقات کنندگان زیادے بودند ملاقات نمود و شعرے را که در وصف آقا سروده بود را خواند. به امام زمان و حضرت زهرا سلام الله علیه ارادت ویژه اے داشت همینطور حضرت امام خمینی. به همین منظور هر سال نیمه شعبان از همان سال جوانے اش جشن میگرفت. مدیحه سرایے می کرد. از مردم پذیرایے میکرد. نیمه شعبان مصادف با تولد محمد رضا شاه بود که از شهربانے رفتند و به سید گفتند این هفته که قراره جشن بگیرے خیلے مفصل بگیر و جشن تولد شاه مملکت است و...
ایشان هم طبق سیاستے که با نظامیان برخورد میکرد میگوید چشم حتما. چرا که نه. به محض رفتن آنها به احمد میگوید: بدو احمد جمع کن بریم. نجارے را میبندند و با خانواده براے یڪ هفته میروند برغان. بعد از برگشت که دوباره آنها از شهربانے مے آیند و بسیار هم عصبے بودند میگوید. شرمنده مادرم ناخوش احوال بود. به محض خبردار شدن رفتم و ....
حتے مجسمه شاه در کرج به تحریڪ سید کمال بود که فرمانده شهربانے را مجبور میکند که خود نظامیان بکشند پایین.... چهارم بهمن خیابان سعدے خونین آرین شب را میگذراند و اولین شهید انقلاب کرجے روے زانوے سیدکمال به شهادت میرسد. و چون این خیابان را نظامیان میبندند هر کسے که در تظاهرات یا میهمانے بوده و به سبب بستن راه نمیتوانند به خانه هایشان برگردند، سید در منزل خود جاے میدهد.
بعد از انقلاب هم روز زن توسط امام روز تولد بے بے اعلام میشود. سیدکمال باز شروع میکند به شعر سرودن در وصف زنان و حجاب و... و اولین جشن بزرگے که در کرج گرفته میشود بنیان گزارش ایشان بوده.
منافقان در حصار کرج جمع میشوند تا کرج را در اختیار خود بگیرند اما باز روشنگرے سید کمال و گروهش این نقشه را خنثے میکند و در این روز هم هر دو پسر و پسر عموها بوده اند.
کمڪ به ایتام و خانواده هاے بے سرپرست حتے به متهم شدنش نزد همسایه ها و فامیل مے انجامد اما قدم به عقب بر نمیدارد و براے حل مسایل و مشکلات جوانان از قبیل مخالفت خانواده ها، ازدواج. نداشتن جا براے جشن عقد و عروسے و کار جوانان.... تلاش میکرد.
از فعالیت های شهید سیدکمال قریشی پیش از انقلاب فرمودید پس از آن روند این فعالیت های چگونه بود؟
سید کمال در مرداد ماه براے تبلیغ ریاست جمهورے شهید رجایے هم تاوان می دهد و آن به آتش کشیده شدن خودرو اش بوده. .هر بار تلفن به منزلش میشده و تهدید پشت تهدید اما سیدکمال اهمیتے نمیداده تا اینکه بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۴ مرداد ساعت نزدیڪ چهار دو نفر به نجاریش مراجعه و خواستار درست کردن خط کش یا قاب عکس می شوند. سید مشغول بریدن چوب می شود که ضارب تیر هفت تیرکش را به شقیقه راست وے خالے می کند و با همکارش میدوند سمت خیابان مظاهرے و سوار بر موتور دوستش که منتظر بوده فرار می کنند. هنوز چهلم سید نرسیده نجارے و خانه وے نیز در آتش کینه توزانه منافقان می سوزد.
حدود سال بعد ضارب توسط سید محمود دستگیر و قرار می شود اعدام شود. سید محمود در جواب مسیولیت که می خواهد او تیر به ضارب برند، میگوید نه. میترسم این کار از حب پدر باشد نه وظیفه.
سال ۶۲ و عملیات خیبر سید محمود پاسدار اطلاعات عملیات مفقود الاثر میشود و سیزده سال بعد پیکرش جزو اولین شهداے تفحص شده برمیگردد و حضرت امام خامنه اے براے همه شهداے تفحص شده نماز میخوانند.
سومین شهید: برادر زاده سیدکمال، سید عباس که عضو سپاه هم شده بود و در منطقه سرپل ذهاب مدتے خدمت کرده بود در شناسایے منطقه فاو شرکت میکند و اطلاعاتے که ایشان به دست آورده بود بسیار مهم و در جریان عملیات مهم بوده است. ایشان در تاریخ ۲۴ بهمن سال ۶۴ در عملیات آزادسازے فاو شرکت و به شهادت میرسد.
چند روزے پیکرشان لایه تیزچرارها م یماند و بعد به عقب جبهه منتقل و به اشتباه به مشهد منتقل می شود. آنجا بعد از تشیع و طواف خرم امام رضا علیه السلام، به کرج منتقل و در برغان تشیع و تدفین می شود. عید سال ۶۵ خداوند به ایشان دخترے عطا میکند. قابل ذکر است که به واسطه تفاوت سنے یکسال او با سبد جمال برادر کوچکش عقد و عروسے این دو در یڪ شب انجام میشود و هر دو که تازه به لباس پاسدارے ملبس شده بودند و احترام خاصے به این لباس داشتند لباس دامادیشان همان لباس سبز پاسدارے میباشد. تقریبا یکسال قبل از شهادت ازدواج می کنند. و چون هنوز سید عباس را منور خانم مادر بزرگوارشان از شیر نگرفته بودند خدا سیدجمال را به آنها میدهد، منور خانم سیدعباس یکساله را به زن عمویش هما خانم که آن زمان سید محمود را شیر میداده میسپارد. شب عروسے هم سیدجمال با عروسش همراه مادرش منور به خانه شأن میروند و سیدعباس و همسرش به همراهے عمو و زن عمو با ماشین عمو کمال. تقریبا در عملیات ها این چهار برادر و دو پسر عموها بوده اند.
روایت چهارمین شهید قریشی ها را بفرمایید؟
چهارمین شهید و دومین پسر شهید سیدجلال:
مداح اهل بیت بوده و بسیار سوزناڪ هم میخوانده به طورے که مورد تایید حضرت آقا هم قرار می گیرد. سیدجمال جبهه بوده که خبر شهادت برادر را می دهند. برمیگردد. بعد از مراسم ختم که میخواهد راهے شود میبیند سیدجلال پدرش دیگهایے که براے ختم سیدعباس در حیاط بار گذاشته بوده را برمیدارد. سید جمال لبخند زنان میگوید پدر برندار. دوباره باید زحمت بار گذاشتنسان را بکشی. نیاز میشه.
قبل از عملیات کربلایے یڪ سردار فضلے کردان علے اکبر را خدمت حضرت آقا که آن زمان رییس جمهور بودند میبرد. سید احمد به آقاے فضلے میگوید سیدجمال موذن و مداح خوبے ست. خلاصه موقع نماز میشود. حضرت آقا از مداحے ایشان خوشش مے آید. سیدجمال هم شال معروفش را به گردن آقا میان ازد تا تبرڪ شود. در آخر آقاے فضلے میگوید ایشان برادرشان شهید شده. خلاصه سال را آقا نمیدهد و میگوید هم سبدے هم برادر شهید. سیدجمال هم میگوید پس براے من دعا کنے تا شهید سوم و حضرت آقا به آقاے فضلے سفارش میکند که نگذارید ایشان جلو برود. به سبب اینکه یڪ شهید داده اند.
سید به اصرار می رود و اینطور که نقل شده ایشان فرداے عملیات در محور شهید می شود.( لحظه شهادت ایشان هنوز کامل مشخص نشده و دو سه نقل قول هست که فعلا منتظرم تا دقیقش به دستم برسد)
و پنجمین شهید قریشی ها ...
پنجمین شهید که گمنام مانده و نامش در لیست شهدا نیست. شهید سید محمد پسر سوم سیدجلال است. ایشان به شدت آن زمان و دوره سخت منافقان انتقادانه شعر و متن میسرود و در جلسات میخواند. تقریبا سبڪ میثم مطیعی. و نیز در کمڪ و امور خیریه براے جهاز دختران و مشکلات دیگر انجام وظیفه میکرد و کنار عمویش درس پس میداد.
شب پنجشنبه بعد از دعاے کمیل از مسجد خارج می شود و در منزل سکته می کند. اولین شخصے که بالاے سرش مے آید سید احمد است که می گوید سکته کرده بود. و در بیمارستان دکتر به مرگشان مشکوڪ است و میخواهد کالبد شکافے کند اما سید جلال با داغ سومین پسر اوضاعش مساعد نیست و اجازه کالبد شکافے نمیدهد. هر چند اسمش در لیست شهداے بنیاد نیست اما نقل قولهایے هست که به دست منافقان سم خورانده شده.
ایشان هم دوازدهم مهر ۶۵ به برادرانش می پیوندد. در ختم ایشان سید علے اصغر پنجمین پسر شهید سیدجلال و ششمین شهید خانواده، فریاد میزند و میگوید: هر کس به مظلومیت بے بے فاطمه زهرا ایمان دارد بداند سید محمد هم مظلوم بود و مظلوم رفت.
و ششمین شهید قریشی ها ...
سید علے اصغر در حیاط نشسته بوده و قاب عکس چهار شهید عمو. پسر عمو. دو برادر را درست می کند. به خواهرش نیگوید، اینجا باید عکس من بود نه سید محمد. از من جلو زد. ششمین شهید سید علے اصغر بود. ایشان معروف بوده به معلم اخلاق. سال ۵۸یا۵۹ بعد از دیپلم به عنوان معلم دانش آموزان منطقه کردستان میرود یکے از شهرهاے کردستان. به این منظور که آنها مظلومند و باید با آنها کار کرد.
حتے ازدواج هم میکند همسرش را هم آنجا میبرد. پسر چهارساله اش که می شود و هنوز کردستان بوده اند چند بارے به جبهه می رود و برمی گردد. در عملیات والفجر پنج شرکت و حین عملیات از پهلو جراحت سختے برمی دارد. موقع به خاکسپارے منور خانم روے زخم پهلوے پسرش تربت کربلا میریزد و گلاب.
بعد از شهادت فرزندان قصه این پدر و مادر جالب تر میشود. پدر نوحه امالبنین میخواند و منور گریه میکند. پدر به عروسهاے اجازه ازدواج می دهد و همسر سید عباس و سید علے اصغر ازدواج می کنند. سیدجلال و منور خانم در روز عقدشان حاضر میشوند و هدیه دامادها انگشتر متبرڪ به ضریح کربلا هدیه میدهد. بعد به خانه دعوت می کند و مثل پسرهاے خود رفتار میکند و این ارتباط را تا وقتے هستند حفظ می کند. کم کم کمر سید جلال خم میشود و منور سوے چشمانش کم می شود. هر دو با یکسال تفاوت از دنیا میروند. منور خانم میگوید یڪ لیوان آب بده. چون چشمش درست نمیدیده و خال عمومے اش خوب نبوده و بعد ادامه میدهد سید من رفتم سالم رو گرفتے بیا. نمون. سید جلال با لیوان آب برمی گردد و میبیند سر منور روے پشتے ست و فوت نموده. دقیقا بعد از سال همسرش بیمار می شود و او نیز به فرزندان و همسرش ملحق می شود.
*گفتنی است، شهید سید احمد قریشی ها از جانبازان و ایثارگران دوران دفاع مقدس سال های سال در راه دفاع از حرم در سوریه حضور فعال یافت و سرانجام به دلیل جراحت های ناشی از جنگ ناشی از جنگ تحمیلی در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
نظر شما