به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان؛ وجود مقدس مولای متقیان، امیرمؤمنان، حضرت علی بن ابیطالب صلواتالله و سلامه علیهما در روز سیزدهم سال سیام عامالفیل در خانه کعبه دیده به جهان گشود. حضرت علی شخصیتی است که تربیت یافته دامن پیامبر اسلام(ص) است، دوران کودکی را در نزد پیامبر سپری نمود و پس از بعثت پیامبر اکرم، نخستین ایمان آورنده به ایشان است. علی(ع) در تمام دوران رسالت پیامبر(ص) همواره در رکاب پیامبر اسلام برای دفاع از اسلام و اعتلای کلمه توحید مبارزه کرد و افتخارات فراوانی برای اسلام آفرید، احادیث و روایات رسیده از پیامبر اعظم در رابطه با شخصیت علی(رض) بیانگر عظمت و مقام والای آن حضرت در نزد پیامبر اکرم بود. در دوران پس از رحلت پیامبر نیز آن حضرت با صبر و بردباری جامعه اسلامی را همواره دعوت به وحدت نمود. همزمان با سالروز ولادت اولین امام شیعیان جهان در خصوص مولفه های دولت عدالت محور امیرمومنان (ع) با حجت الاسلام و المسلمین«محمد باقر پورامینی» مدیر مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم و مدیر گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتگویی انجام دادیدم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود.
در حکمرانی اسلامی چه مولفه هایی از اهمیت برخوردار است و اساسا پایه های حکومت عادل از دیدگاه حضرت علی (ع) چیست؟
آنچه که در حکمرانی اسلامی از اهمیت برخوردار است، این است که تصمیم گیری ها و رابطه حاکمیت و مدیران آن با مردم و همچنین با سایر حکومت در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بر محور اصول و ارزش های اسلامی طراحی و اجرا شود. بدیهی است مجریان در تمام سطوح در این حکمرانی الهی باید پیشگام در پایبندی به این اصول و ارزش ها باشند و در صورت فقدان آن، مطلوب حاصل نخواهد شد. در دولت عدالت محور امیرمومنان (ع) در کنار مدیران شایسته، افرادی نیز وجود داشت که به دلیل کاستی های معرفتی و رفتاری، به کژی سقوط کردند و مانعی در روند پیشبرد برنامه های حکمرانی اسلامی در عصر دولت علوی بشمار می آمدند. آسیب شناسی و كنكاش در ريشه هاى سقوط و جدايى ياران نامهربان امام ما را به شناخت ويژگى هاى آنها بخصوص از منظر امیرمومنان(ع) وامیدارد و این زاویه دید می تواند برای مدیران ما رهنمون بخش باشد.
دنياگرايى
دنيا آرزوى این دست از مدیران بود. اين سرا «در ديده آنان زيبا بود و زيور آن در چشمهايشان خوشنما». امام در نامه اى به سهل بن حنيف انصارى، حاكم مدينه، به شخصيت ريزش كردگان اشاره مى كند: دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مىگردد، و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايىات از رنج ايشان، بس بود از حقشان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پىاش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند و، شنيدند و به گوش كشيدند، و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بوند دور از رحمت خدا
به خدا آنان از ستمى نگريختند و به عدالت نرسيدند. ما در اين كار اميدواريم خدا دشوار آن را براى ما خوار، و ناهموارش را هموار سازد، إن شاء الله، و السلام
رياست طلبى
دست يابى به قدرت و قرار گرفتن در مسند حكمرانى آرزوى بسيارى از مدیران منحرف، بود همچنین از دست دادن مسؤوليت نيز سبب بريدگى برخى از ياران شد. درباره اشعث بن قيس كندى چنان نقل شده است كه وقتى امام او را از حكومت آذربايجان فرا خواند و دستور داد اموالش را محاسبه كنند، با امام ناسازگار شد و به مكاتبه با معاويه روى آورد. در پيكار صفين، وقتى امام اشعث را از رياست قبايل يمنى كنار نهاد و حسان بن مخدوج را به جاى وى گماشت، روح ضعيف و فاسد و فرصت طلب اشعث سبب شد تا در برابر امام بايستد. امام عليه السلام نيز گاه از اين ويژگىِ دل به دنيا دادگان سخن گفته است. آن حضرت جرير بن عبداللّه را انسانى مغرور كه «در پى كسب رياست است»، مى خوانْد.
امتيازجويى
امام، دوگانگى ميان اصحاب و مردم را از ميان برد. اين عدالت گسترى با روح امتيازجوى بسيارى از اصحاب سازگار نبود. طلحه و زبير در پاسخ به اين پرسش امام «كه چرا بيعت شكستيد» گفتند: در تقسيم بيت المال بر خلاف روش عمر عمل كردى، سهم ما را كاستى و همانند ديگران به ما پرداختى. آنها پيشگامى در پذيرش اسلام را عامل ممتاز بودن خود مىدانستند و مقررى خود را، با توجه به گستردگى زمين و بسيارى شمار خانوارشان، اندك مى شمردند. ابن عباس، در نامه اى به امام حسن عليه السلام، از تحمل نكردن لغو امتيازها چنين ياد كرده است: مردم از آن روى پدرت را ترك كردند و به سوى معاويه شتافتند كه اموال را به تساوى ميانشان تقسيم مى كرد و آنان تحمل اين امر را نداشتند.
خيانت به بيت المال
كارگزاران موظف به حفظ بيت المال بودند و وظيفه داشتند آن را، براساس نظر حاكم اسلامى، به مصارف عمومى برسانند. مصرف شخصى و دستبرد دولتمردان به بيت المال، با واكنش حضرت رو به رو مى شد. برخورد امام با منذر بن جارود، حاكم استخر فارس، از اين نمونه است. همچنين امام از مصقله، حاكم أردشيرخُرّه، گله مند بود؛ زيرا غنيمت مسلمانان را به عرب هايى كه خويشاوندانش بودند، مى بخشيد. قعقاع، يزيد بن حجيّه و نعمان بن عجلان نيز، به سبب تصرف نابه جا در بيت المال، به معاويه پيوستند.
رنجش از اجراى حدود
چنان كه گذشت، نجاشى و دوستش طارق بن عبداللّه از اجراى حد الهى آزرده شدند و شبانه به شام گريختند.
دورى از پارسايى
در نگاه امام، كارگزار به زهد و پارسايى موظف بود و در انتخاب مسؤولان، اين نكته را رعايت مى نمودند. اين مهم در نامه حضرت به منذر بن جارود به روشنى قابل مشاهده است:
پارسايى پدرت مرا درباره تو فريفت و گمان كردم پيرو پدرت هستى و به راه او مى روى؛ ليكن آنچه درباره تو به من خبر داده اند، اين است كه دنياى خود را آبادان مى كنى با ويران كردن آخرتت.
برخى از كارگزاران انجام دادن اين وظيفه را دشوار مى يافتند و گرويدن به معاويه را بر زهد پيشگى ترجيح مى دادند! .
ضعف بينش
ياران نامهربان «به تن حاضر بودند و به خرد ناپيدا !» بى خردى و نادانى آنان چنان بود كه حضرت امير عليه السلام در وصفشان مى فرمود: گوسفندى را مانيد كه چَرَد تا فربه شود و زير كارد رود و نداند از آن چه خواهند و با او چه كنند!. ابوموسى اشعرى را مى توان نماد ضعف بينش، بى خردى و جمود فكرى دانست، امام به او مى فرمود: بدبخت كسى است كه از سود خرد و تجربتى كه او را داده اند، محروم ماند ... . آنچه را نمى دانى بگذار، كه مردم بد كردار با گفتارهاى ناصواب به سوى تو در شتابند.
سستى باورها
اعتقاد به پاداش الهی و ايمان به حقانيت راه امام، يارانش را به همت و حركت وا مى داشت. از ميان رفتن اين «باورها» آنها را به موجودى سرد، بى تفاوت و حق گريز تبديل مى كرد و زمينه عرصه گردانى فتنه گران «سست باور» را مهيا مى ساخت. بدين سبب، دشمن در پى افشاندن بذرهاى ترديد و شايعه بر آمد و كوشيد حقيقت را وارونه جلوه دهد. اميرمؤمنان عليه السلام، در نامه اى به برادرش عقيل، از اين ستم چنين ياد مى كند: همانا عرب در جنگ با برادرت فراهم گرديدند، چنان كه پيش از من با رسول خدا صلى الله عليه وآله جنگيدند. آنان چنان شدند كه به جايگاه برادرت جهالت ورزيدند و فضلش را انكار كردند. امام درباره روش فريبكارانه طلحه در تخريب باورها و تزلزل درحق مدارى چنين مى فرمود: پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و كار را به هم آميزد و شك پديد آرد و حقيقت را مشتبه سازد. واكنش گروهى از ياران در برابر سياست قرآن بر نيزه افراشتن عمروعاص در صفين، رهاورد بى خردى و نادانى و سست باورى بود. آنها كه از حقيقت و محتواى قرآن دور مانده بودند، كاغذ و جلدهاى آويخته بر نيزه را بر نظر و دستور امام ترجيح دادند.
كژ فهمى در دين
در ميان سپاه امام، مردانى به ظاهر متدين، متعصب و اهل عبادت به چشم مى خوردند كه پس از صفين از امام دور افتادند و به تأويل و تفسير قرآن پرداختند. در واقع نوعى كژ انديشى دينى مبناى تصميم گيرى و موضع گيرى افرادى چون حرقوص بن زهير و عبدالله بن وهب گرديد و به پديده «خوارج» انجاميد. امروز پيكار ما با برادران مسلمانى است كه دو دلى و كجبازى در اسلام شان راه يافته است. اين گروه، در منظر اميرمؤمنان عليه السلام، بدترين مردم و آلت دست شيطان و موجب گمراهى اين و آن بودند. در برابر اين ناسپاسى ها و دشمنى هاى بى سابقه، امام، زلال انديشه دينى را به روشنى باز گفت؛ با فزون خواهى ها مقابله و بر ناراستى ها شكيبايى ورزيد.
نظر شما