خبرگزاری شبستان-کرمان
روزهای پایانی ماه مبارک رمضان، جلسات سیار قرآن کانون فرهنگی هنری باقرالعلوم علیه السلام شهرک افضلی پور کرمان میهمان تعدادی از خانواده شهدا شد تا نام و یاد و خاطره شهدا با جزءخوانی قرآن عجین شده و مدعوین حظ بیشتری از این جلسات برده باشند.
همراه با تعدادی از اعضای کانون که عموماً سن و سالی از آنان گذشته راهی اختیارآباد در حاشیه کرمان می شویم؛ مادر شهیدان حسن و علی یزدانی و حسین دامغانی هم این گروه را تا منزل مادر شهید حجت الاسلام محمدشیخ شعاعی همراهی می کنند.
به خانه ای ساده و قدیمی وارد شده و نوه خانواده که او نیز ملبس به لباس روحانیت است به استقبال میهمانان می آید؛ به اتاقی که قرار است جزءخوانی انجام شود راهنمایی می شویم و به مادر شهید عرض ادب می کنیم.
شهید «محمدشیخ شعاعی» سال ۱۳۳۴ در روستای اختیارآباد کرمان به دنیا آمد و در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید شیخ شعاعی به همراه 175 شهید غواصی دیگر در سال 1394 بعد از 29 سال دوری و چشم انتظاری به آغوش خانواده بازگشت.
تا جلسه شروع شود، نگاهی به دور و اطراف می اندازم؛ مادر شهیدان یزدانی به من اشاره می کند، جلو می روم، به آرامی می گوید:
+چرا اینقدر از ما عکس می گیری؟ جلسه قبل هم همین کار را کردی.
-مادر جان! خبرنگارم.
+بله می دونم؛ اما ما اومدیم اینجا قرآن بخونیم، برای خودنمایی که نیست؛ بچه هام هم همینطور بودند، از عکس و فیلم و... خوششان نمی آمد.
بعد با لبخند ادامه می دهد: روزهای اول نبودی راحت بودیم.
سر مادر را به آغوش می گیرم، پیشانی اش را می بوسم و آهسته در گوشش می گویم: این عکس ها باید بماند.
جزءخوانی آغاز و ثواب تلاوت هدیه می شود به شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی و داماد خانواده شهید حجت الاسلام علی عامری و برادرانش شهیدان غلامحسین و ابراهیم عامری.
بعد از تلاوت قرآن، از مادر شهید شیخ شعاعی می خواهیم راجع به آخرین دیدار خود با فرزندش بگوید؛ مادر می گوید: آن روز(بدرقه رزمندگان) میدان مشتاق کرمان قیامت بود از زیادی جمعیت، باران هم می بارید، چه جور! مثل ابر بهار!
چهار نفر از من در جنگ بودند؛ محمد، حسین، احمد و مهدی؛ حاج قاسم گفته بود در چهار گروه مختلف باشید که اگر اتفاقی افتاد همه آسیب نبینید. محمد در گروه اول بود و شهید شد و مهدی هم از ناحیه چشم مجروح.
محمد که رفت هیچ خبری از او نشد، سالها چشم به راه بودم، وقتی آمد(سال ۹۴ همراه با غواصان دست بسته) که پدرش 6 ماه قبل تر از دنیا رفته بود.
وقت چندانی تا افطار نمانده است؛ یکی از شرکت کنندگان در جلسه شروع به قرائت زیارت عاشورا می کند و سلام های آخر را چند بار به نیابت از شهدایی که جلسه به یاد آنان است تکرار می کند.
پس از قرائت زیارت عاشورا، غلامرضا نژادشاهرخ آبادی، مدیرکانون باقرالعلوم علیه السلام به همراهان وعده می دهد: ان شاءالله به زودی جلسه جداگانه ای در اختیارآباد برای آشنایی بیش از پیش با شهدای این منطقه خواهیم داشت.
لحظه خداحافظی، تک به تک نزد مادر شهید التماس دعا می گوییم؛ مادر هم می گوید برای همه شما دعا می کنم و سپس تا درب منزل بدرقه مان می کند؛ مادر شهیدان یزدانی هم به دلیل کهولت سن جزو آخرین نفراتی است که قصد خروج از منزل مادر شهید شیخ شعاعی را دارد؛ یکی از خانم هایی که مادر شهیدان یزدانی را همراهی می کند در حال عکس گرفتن از این دو مادر است که من هم از فرصت استفاده می کنم و در خطاب به مادر شهیدان یزدانی می گویم: پس منم باید عکس بگیرم؛ مادر مکث کوتاهی می کند، رو به دوربین موبایل می ایستد، لبخندی می زند و من عکسم را می گیرم.
نظر شما