خبرگزاری شبستان: «پانزده خرداد» سال چهل و دو به عنوان رویدادی تأثیرگذار در تاریخ سیاسی معاصر ایران و نقطه آغازی بر حرکت انقلاب اسلامی تا پیروزی، از اهمیت بسیاری برخوردار است. در ادامه بررسی دیدگاه های رهبری معظم انقلاب اسلامی درباره نقش روشنفکران در تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران، حضور این قشر فکری را در این حادثه مهم و اتفاقات پس از آن بررسی می کنیم:
روشنفکرانی که دست شان را با خون پانزده خرداد شستند!
بعد به قضیه پانزده خرداد می رسیم که بزرگ ترین حادثه ای بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانی امام رضوان الله علیه در قم و در روز عاشورا، آنچنان ولوله ای ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمی، بدون هیچ گونه رهبری مشخصی در تهران، فردا و پس فردای آن روز به راه افتاد. اسنادی هم چاپ شده که نشان دهنده مذاکرات هیأت دولت برای مقابله با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانی و آن حضور مردم، چه زلزله ای به وجود آورده بود. حرکت امام با قوی ترین شکلی که ممکن بود انجام گیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابان ها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر -که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم- در این ماجرا کشته شدند و خون ها ریخته شد. آل احمد در همین کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران، می گوید روشنفکران ایرانی ما -به نظرم چنین تعبیری دارد- دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنی لب تر نکردند. همین روشنفکران معروف؛ همین هایی که شعر می گفتند، قصه می نوشتند، مقاله می نوشتند، تحلیل سیاسی می کردند؛ همین هایی که داعیه رهبری مردم را داشتند؛ همین هایی که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی، وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهار نظری می کنند، همه باید قبول کنند؛ اینها سکوت کردند. این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دوری همچنان ادامه پیدا کرد.
آ باکلاه، آ بی کلاه
گاهی نشانه های خیلی کوچکی از آنها پیدا می شد، اما وقتی که دستگاه یک تشر می زد، برمی گشتند می رفتند. یکی از نمونه های جالبش، آدم معروفی بود که چند سالی است فوت شده است -حالا نمی خواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را می گویم؛ هرکس فهمید، که فهمید- این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامه ای به نام آ باکلاه، آ بی کلاه نوشته بود. آن وقت ها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از آ بی کلاه انگلیسی ها بودند و منظور از آ باکلاه آمریکایی ها. در پرده اول، نمایشنامه نشان دهنده دوره نفوذ انگلیسی ها بود و در پرده دوم، نشان دهنده دوره نفوذ آمریکایی ها و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند، اما روشنفکر که در آن نمایشنامه آقای بالای ایوان نام دارد؛ به کل برکنار می ماند. می بیند، احیاناً کلمه ای هم می گوید، اما مطلقاً خطر نمی کند و وارد نمی شود.
از روشنفکر بالای ایوان تا روشنفکر در خواب
یک عده از دزدان غارتگر وارد محله ای می شوند و به خانه ای می روند و در آن خانه مأمن می گیرند؛ برای اینکه به آن کوچه حمله کنند. و کوچه به خاطر بودن آنها ناامن است، اما کسی خبر ندارد. پیرمردی بر حسب تصادف می فهمد که این دزدان غارت گر در خانه آخر کوچه سکنی گزیده اند؛ با هیجان خود، با احساس مسئولیت خود، با درک و بینش خود، مردم را از خانه ها بیرون می کشد در نیمه شب، آنها را به کوچه می آورد، آنها را تحریک می کند، خطر را به آنها می گوید، آنها را بسیج می کند؛ اما یک آقایی هم روی بالکن خانه اش، روی ایوان خانه اش ایستاده. او از آن بالا داخل آن خانه را می بیند، مردم همه پشت دیوارند، از آنچه در داخل خانه می گذرد، بی خبرند، اما این آقایی که آن بالا روی بالکن ایستاده، از آن بالا آنچه در آن خانه می گذرد به چشم خود می بیند، او می تواند نقش مؤثرتری ایفا کند در بسیج مردم، در تحریک مردم، در نشان دادن عمق خطر، اما بالای ایوان می ایستد. سؤال اینها را با تردید، با بیگانگی، با نامهربانی جواب می دهد و به میان مردم نمی آید؛ این روشنفکر است. در بار دوم، در پرده دوم که ماجرا قدری بالا می گیرد و غارت گران، حضورشان خطرناک تر می شود و مردم، هیجانی پیدا می کنند و داد و فریادی راه می اندازند و شعاری می دهند علیه آن غارتگران و دزدان کمین گرفته، روشنفکر تحت تأثیر احساساتش از ایوان پایین می آید، به درون مردم می آید، مقداری با مردم حرف می زند، اما ناگهان خطر جدی می شود، ناگهان احتمال زد و خورد پیش می آید، دزدان مثل اینکه حضور جدی تری پیدا می کنند؛ در همین حین می بینید که باز روشنفکر از میان مردم گم شد، پرید رفت بالای ایوان و توی اتاق و گرفت خوابید.
این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می کردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده کتاب هم، همان آقای بالای ایوان است. در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به کلی برکنار!
روشنفکران به کلی برکنار!
میدانید یکی از چیزهایی که هنر و ادبیات را در هر کشوری به شکوفایی میرساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها، شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و تولید شده و به وجود آمده است؛ در جنگ ما هم همینطور بود.
بنابراین بدترین کاری که ممکن بود یک مجموعه روشنفکری در ایران بکند، کارهایی بود که روشنفکران ما در دوره پانزده ساله نهضت اسلامی انجام دادند؛ به کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد؛ مردم مطلقا از آنها بریدند، البته تا حدودی تعداد خیلی معدودی وسط میدان بودند، از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتی شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلی دورادور حرکتی کردند. زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبهها، از آحاد مردم، از کارگر، از کاسب پر بود. تمام طول این سالهای متمادی، بیشترین تعداد زندانیها را، زندانیهای مربوط به نهضت امام تشکیل میدادند؛ چون تلاششان، تلاشی بود که دستگاه را به ستوه میآورد. این چهرههای معروفی که همه میشناسید، زندان رفتند و ساعتهای متمادی زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه!
البته بعضی از اینها که به خاطر چیز مختصری به زندان میافتادند، تقریبا به فوریت به توبهنامه میرسیدند. الان در میان همین چهرههای معروفی که میخواهند عامل ارتجاع روشنفکری در زمان ما شوند کسانی بودند که در زندان نامه مینوشتند و التماس و گریه میکردند. ما اینها را کاملاً از نزدیک میشناسیم؛ خودشان هم میدانند که ما آنها را میشناسیم اما جوانان اینها را نمیشناسند. آن مجموعه آن روز تا زمان انقلاب نشان دادند که یک قشر غیر قابل اعتماد برای رهبری فکری مردم است.
برگرفته از کتاب دغدغه های فرهنگی(شرح مزجی از بیانات محوری مقام معظم رهبری در سال 1373 با استفاده از بیانات معظم له)
پایان پیام/
نظر شما