سیر زندگی شهید سعید آبادی/ از خلیج‌فارس تا خاک‌های خون‌آلود چزابه

شهدای تفحص در پی جستن گلگون کفنان هشت دفاع مقدس، جان خود را مخلصانه تقدیم نظام و انقلاب کردند؛ آری یکی از این شهدای تفحص که می توان به آن اشاره کرد، شهید محمد سعید آبادی می باشد که دارای غربت خاصی است.

خبرگزاری شبستان - جنوب کرمان، مهدیه شعبانی: شاید بتوان گفت؛ آنچه که هر انسانی در این دنیا از خود انتظار دارد، زیبا زیستن و رسیدن به یک رضایت خاطر و یا همان آرامش است که در این کره خاکی همه انسان ها برای رسیدن به این گم شده خود شبانه روز تلاش می کنند اما غافل از اینکه تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا می کند و در نزد خداوند نیز زیباترین زندگی همان است که اهل بیت ( س ) توصیه کردند از طرف دیگر طبق آیات و روایات بالاترین درجه ای که هر انسانی به آن نائل می شود، شهادت است که روزی انسان های نیک می شود لذا این شهدا هستند که همچون خورشید در زمان حیات شان به دیگران روشنایی می بخشند و در عالم پس از مرگ نیز در قرب الهی نزد حضرت معصومین ( س) روزی می خورند و شافع گنهکاران می شوند.
آری در طول تاریخ که نبرد حق علیه باطل وجود داشته است مسیر شهادت همواره باز بوده است و در هنگام انقلاب اسلامی و تاکنون نیز این مسیر ادامه داشته است، در این میان باید اشاره کرد به شهدای تفحص که در پی جستن گلگون کفنان هشت دفاع مقدس، جان خود را مخلصانه تقدیم نظام و انقلاب کردند؛ آری یکی از این شهدای تفحص که می توان به آن اشاره کرد، شهید محمد سعید آبادی می باشد که دارای غربت خاصی است.، در ادامه به آن می پردازیم.

روایتی غریب از غربت شهید سعید آبادی

شیرین سعید آبادی می گوید؛ محمد هفتم شهریور ماه سال ۱۳۵۴ در جزیره کیش به دنیا آمد، پدر و مادر خرسند از تولد نوزاد پسری که قرار بود در پیری عصای دست آنها شود.

به گفته خواهر شهید سعید آبادی؛ محمد اواسط سال ۱۳۷۳ که حالا سن نوجوانی را پشت سر گذاشته‌ و جوانی رعنا شده عزم رفتن به سربازی می کند، پدر و مادر تصمیم می گیرند قبل از سربازی برایش همسری انتخاب کنند و این می شود که محمد عقد می کند.

او می گوید؛ برادرم یک ماه قبل از پایان خدمت سربازی در سال ۱۳۷۵ در چزابه به شهادت رسید، به اینجا که می رسد بغض راه گلویش را می بندد و لا به لای هق هق گریه هایش می گوید؛ محمد که به همراه گروه تفحص برای پیدا کردن پیکر مطهر شهدا به منطقه جنگی چزابه رفته، پایش روی مین می رود و صدای انفجار مهیبی بلند می شود از قد و قامت رعنای محمد تنها یک پیکر سوخته با پاهای از بدن جدا شده باقی می ماند.

روایتی غریب از غربت شهید سعید آبادی

به گفته سعید آبادی؛ وقتی پیکر مطهر محمد برمی گردد، پدر که روزی آرزو داشت یک شهید در روستای زادگاه خودش دفن شود به آرزویش می رسد، گر چه علاقه زیادی به محمد داشت اما با رضایت قلبی فرزند شهیدش را فرسنگ ها راه دورتر از جزیره کیش در روستای سعید آباد از توابع بخش اسماعیلی شهرستان جیرفت دفن کرد تا مزار پسر شهیدش مأمنی برای بی پناهان و درماندگان باشد.

ماشاالله پدر محمد که اهل شهرستان جیرفت بود در روستای سعید آباد به دنیا می آید، در جوانی برای پیدا کردن کار به جزیره کیش می رود و تا پایان عمر در آنجا زندگی می کند، خدا به او ۵ دختر و ۷ پسر عنایت می کند که محمد پسر بزرگتر به درجه رفیع شهادت نائل می آید.

روایتی غریب از غربت شهید سعید آبادی

خواهر شهید سعید آبادی می گوید؛ تا وقتی پدر و مادر زنده بودند بیشتر می رفتیم به او سر می زدیم اما حالا که پدر و مادر هر دو فوت کرده اند ما کمتر می توانیم به سر مزار محمد برویم.

بازم هم بغض راه گلویش را می بندد می گوید؛ انتظار دارم دختران جیرفت برای برادرم خواهری کنند و پسران هم برادری، مادران مادری و پدران پدری کنند، به سر مزار محمد بروند.

او می گوید؛ پدر پس از بازگشت پیکر مطهر محمد قد و قامتش خم می شود و مادر نیز گرد پیری بر چهره اش می نشیند، پدر تاب نمی آورد و سال های اول پس از شهادت محمد از دنیا می رود و مادر چهار سالی است که از دنیا رفته است.

روایتی غریب از غربت شهید سعید آبادی

سعید آبادی می گوید؛ در گلزار شهدا یک یاد بود برای بردارم درست کرده بودند و پدر و مادرم هر روز سر مزار می رفتند و در فراقش اشک می ریختند.

محمد که عشق امام حسین (ع) تمام وجودش را پر کرده بود، محرم ها با بر تن کردن پیرهن سیاه به مجالس عزاداری می رفت، مادرش هم نام رباب همسر امام حسین (ع) بود، هر دو رباب نه تنها در نام بلکه در سرنوشت هم شبیه هم بودند، هر دو فرزندانشان به شهادت رسیدند و در فراق فرزند خود بی تابی می کردند و لا لایی می خواندند، رباب قصه ما در فراق فرزندش این چنین لا لایی می خواند؛ بیا مادر خوابت کنم، خوابت بیاید ای بلا بر جان شیرینت نیاید، قدت رو از دور ببینم بسم نیست، ز جایی رفته ای مادر که دسترسم نیست.

به گفته خواهر شهید سعید آبادی؛ گر چه خداوند به پدر و مادرم فرزندان دیگری هم عطا کرد اما آنها به محمد علاقه خاصی داشتند، محمد بسیار مهربان و خوش اخلاق بود و همواره به آنها احترام می گذاشت.

او می گوید؛ محمد ورزشکار بود و به ورزش فوتبال علاقه زیادی داشت و هر وقت فرصت می شد با هم سن و سالهای خودش فوتبال بازی می کرد و تماشای مسابقات فوتبال از تلویزیون را هم از دست نمی داد، محمد بچه ها را تشویق می کرد ورزش کنند.

سعید آبادی می گوید؛ محمد هم همچون دیگر شهدا در وصیت نامه خود خطاب به مادر، نامزد و خواهرانش توصیه به حفظ حجاب اسلامی می کند چرا که باور دارد زن در حجاب همچون دری در صدف است و از برادران و خواهرانم می خواهد که ما ادامه دهنده راهش باشیم.

به گفته خواهر شهید سعید آبادی؛ محمد او را به رفتن به مسجد و شرکت در مجالس قرآن کریم تشویق می کرده است، اگر اکنون زنده بود حتما در رفتار، منش و اخلاق الگویی برای جوانان می شد.

او می گوید؛ مطمئنم نه تنها خواسته برادرم بلکه همه شهدا در این برهه حساس این است که ما زنان و دختران با حفظ حجاب فاطمی با تهاجم فرهنگی مقابله کنیم.

آری؛ شهید محمد سعید آبادی به چزابه رفت تا انتظار مادرانی که قاب عکس فرزندشان هنوز تمام زندگی آنهاست و سال‌ها چشم به راه هستند، پایان یابد، مادرانی که با پاهای ناتوان به دنبال پیدا کردن نشانی از گل بی نشان خود هستند.

کد خبر 1726473

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha