خبرگزاری شبستان- گروه فرهنگی، فاطمه ضیافتی فرامرزی: جنگ هرچه که باشد جنگ است خاصه که اگر به مفهوم کلاسیکی که از این پدیده شوم میشناسیم در سرزمینی از این کره خاکی سر بر آورد و مردمی را به کام مرگ و اسارت بکشد.
سخن از جنگ، حکایت و روایت یک روز و دو روز نیست، گلولههایی که سربازان به سوی یکدیگر شلیک میکنند شاید حاصل یک آن و لحظه باشد اما نتایج تلخاش یک عمر گریبان یک فرد و خانواده را خواهد گرفت؛ چه بسیار جوانانی که با هزار آرزو در سرزمین مادری خود رشد کردند تا بتوانند آینده این مرز و بوم را به بهترین شکل بسازند اما در سالهای ابتدایی جوانی، لالههای گلگون کفنی شدند که یا حین سالهای جنگ و یا سالها پس از آن و حین تفحص به کشور بازگشتند.
چه بسیار رزمندگانی که در خاکریزها زخمی و قطع عضو شدند؛ چه جوانانی که به اسارت دشمن بعثی رفتند و چه آهها و نالههای سوزناکی که سالها بر سینه پردرد مادران و پدران و خانواده شهدا و ایثارگران سنگینی نکرد. آری! همه این قصه دردناک را باید در یک کلمه خواند و جست وجو کرد؛ جنگ...؛ این مفهوم هولناک که نوع بشر را مقابل یکدیگر قرار میدهد تا در مقام دفاع از منافع قدرتهای بزرگ، پرده از حیا و انسانیت بدرند و فراموش کنند که بدون آرامش و آسایش یکدیگر، هیچ قرار و رحمتی در دل هیچ انسانی باقی نخواهد ماند...؛ قطعا هم به این دلیل بود که پس از فراگیر شدن هنر هفتم در جوامع مختلف، یکی از اصلیترین موضوعات فیلمسازان مساله جنگ بود و است؛ تو گویی سینما مرهمی بود برای بازگویی ابعاد فراموش شده وجود انسانها در جنگ؛ فرصتی برای روایتگری و یادآوری به مخاطبان که ما انسانها از یک پیکر و یک گوهر بودیم اما تنها به دلیل منافعی که میتوانست با صلح تامین شود پرده از جان و مال و ناموس هم دریدیم و این جامعه کنونی حاصل آن خودخواهیها است. هنر هفتم میخواست و میخواهد مطمئن شود که انسانهای این روزگار پِی به حقیقت و نتایج تاسفبار جنگ بردهاند، هرچند که گویی این تلاشی نسبتا بیهوده است چراکه باز هم قدرتهای بزرگ برای پر کردن جیبهایشان نیاز به قربانی کردن بیگناهان دارند.
اکنون اما میخواهیم سفری داشته باشیم به سالهایی که سینمای ایران از طولانیترین جنگ قرن بیستم میلادی و دومین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام، آثار به یاد ماندنی را به یادگار گذاشت. جنگی که به دلیل مظلومیت ملت ایران بین مردم به دفاع مقدس مشهور شد و زیباترین حماسهها در آن رقم خورد، از جمله آزادی خرمشهر که اکنون پس از گذشت چهل و دو سال از آن حماسه غرورآفرین، هنوز روایتهای سینمایی از آن دوران پابرجاست، آن قدر ماجرای ناگفتنی در این هشت ساله جنگ ایران و عراق نهفته است که هرچه بگوییم و بنویسیم باز هم حق مطلب ادا نشده است.
هنوز هم این ملت با شنیدن جمله گوینده رادیو که میگفت: شوندگان عزیز توجه فرمایید...شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خونینشهر؛ شهر خون آزاد شد... به خود میلرزند. حقیقتا چه لحظهای بود، چه دقایق شگفتی بود و چه شادی وصفناپذیری برای آن ملت خسته و غیور.
گروه فرهنگی خبرگزاری شبستان، امروز سوم خرداد، مصادف با سالروز فتح خرمشهر تصمیم به بازخوانی چند فیلم سینمایی و سریال با موضوع دفاع مقدس و سالروز فتح خرمشهر کرده است. آنچه که در ادامه می خوانید ادای دِینِ هرچند کوتاه به مناسبت این روز به روان پاک شهیدان و ایثارگران از قالب رسانه است.
کیمیا؛ مادرانهای از جنس آتش و خون و گذشتی از جنس رزمندههای دهه شصت
سال ۱۳۷۳ بود که «احمدرضا درویش» فیلم متفاوتی را از جنگ میسازد؛ هنوز داغ جنگ تازه است، تنها پنج سال از پایان هشت سال جنگ تحمیلی گذشته و ساختن چنین فیلمی آن هم با موضوعی متفاوت و بدیع، به راستی جرأت میخواهد.
عنوان این فیلم «کیمیا» است، اگر نگاهی به تیزر تبلیغاتی فیلم که در آن سال ها از تلویزیون پخش میشد بیندازیم شاید آنچنان که باید، حق مطلب ادا نشده باشد؛ احمدرضا درویش فیلم کیمیا را از جان و دلِ ساخت، در دوره آنالوگ و زمانی که هنوز ایده ساخت فیلمهای دفاع مقدس مثل امروز پرورش نیافته بود.
او برای ساخت این اثر ماندگار، سراغ بازیگران ماندگار و خاصی رفت که همیشه و در هر اثری به بهترین شکل ممکن به ایفای نقش پرداختند. «خسرو شکیبایی»، «بیتا فرهی»، «رضا کیانیان» سه ضلع اصلی این فیلم را تشکیل میدادند.
داستان روایتگر زندگی «شکوه» و فرزندش «کیمیا» است. اما چگونه فرزند و چگونه مادری؟ برای درک و شرح هرچه بیشتر، نگاهی هرچند کوتاه به داستان فیلم میاندازیم.
کشور در روزهای اول جنگ است. هنوز مردم به این بمبارانها عادت نکردهاند، هنوز کسی باور نکرده که زندگی آرام چند روز قبلاش تبدیل به بیخانمانی شده است... در همین گیر و دار است که «رضا» با بازی زندهیاد «خسرو شکیبایی» همسر باردارش را به بیمارستان میبرد تا زیر آتش بیامان دشمن، جراحی شود و فرزندش به دنیا بیاید. یک لحظه صدای بمباران قطع نمیشود و در این میان «شکوه» با بازی زندهیاد «بیتا فرهی» به عنوان جراح به همراه سایر پرستاران و تیم اتاق عمل، سخت مشغول جراحی هستند و سرانجام نوزاد دختری متولد میشود که در همان بدو تولد مادرش از دست میرود. شکوه نوزاد را برمیدارد و میدود در دل شهر، نهایتا به نیزارها میرسد و برکه کوچکی از آب را پیدا میکند و با انگشتاش اندکی آب به لبان خشک نوزاد گرسنه و تشنه میمالد ... . شکوه در اوج مادرانگیاش، در اوج بخشندگی و عطوفت و تقدس روپوش سپید طبابت این نوزاد را در آغوش گرفته آن هم در شرایطی که همسرش را نیز از دست داده است.
اکنون اما سالها میگذرد و فیلم با صحنه بازگشت آزادگان به میهن ادامه پیدا میکند؛ رضا از جمله افرادی است که آزاد شده و اکنون میداند که هیچ کس از خانواده و اقواماش از دوران جنگ زنده نماندند، او به معنای واقعی کلمه تنهاست و اکنون پس از این سالها خانه و شهر ویرانهاش را نظاره میکند که بعد از جنگ به امان خدا رها شدهاند. آری! او در یک شهر جنگزده خاطراتاش را روق میزند و بالاخره متوجه میشود فرزندی که در آن بحبوبه متولد شد، زنده است و باقی فیلم روایتگر این جستوجو و دیدار با زنی است که اگرچه مادر بیولوژیکی فرزندش نیست اما کمتر از مادر واقعی برای او نبوده است.
احمدرضا درویش به زیبایی هرچه تمامتر دیالوگها و سکانسهای فیلم را میبرد و در نهایت مخاطب به خوبی درک میکند که شکوه چگونه به کیمیا، این فرزند دوستداشتنی وابسته است و حالا برای تماشاچی این پرسش ایجاد میشود که آیا شکوه توانایی جدایی از کیمیا را دارد؟ چه خواهد شد؟
فیلم قدم به قدم با مخاطب جلو میآید تا جایی که نتیجه و پایان را به زیبایی هرچه تمامتر به رخ مخاطب میکشاند؛ آنجا که رضا در نامهای به شکوه این چنین مینویسد و پاره تناش را برای باقی عمر به او میسپارد:
«اگر حیا اجازه میداد حرفم را رو در رو می زدم، عمری است در سایه سنگی دیوار صبوری کردم و معنای یافتن را در طعم از دست دادن دریافتم.
شکوه! تو کیمیا را در میان آتش و خون به آغوش مادرانهات فشردی، پس به حرمت نام عزیزِ مادر... سلام!
حالا دیگر چه فرقی می کند؟ چه کیمیا در مشهد، چه کیمیا در جنوب. خواهرم! ای تو بهترین مادر؛ پاره تنم را به خدا و به مهربانی مادرانهات میسپارم، سهم ما هم فقط یک یادت بخیر ساده. به امید روزی که تبسم عشق را در سیمای مادرانه کمیا ببینم، وداعی در بین نیست که این آغاز سلام است.
رضا رضایی منش»
آقای مشکینی صبر کنید! نَه! من میخوام برم خط مقدم!
سال ۱۳۷۴ بود که مخاطبان پر و پاقرص سینما برای اولین بار با یک فیلم جنگیِ کمدی مواجه شدند. شاید کسی فکر نمیکرد که بشود در سینمای دفاع مقدس کار طنز را وارد کرد آن هم در دهه هفتاد و جوّ خاص اجتماعی که در آن دوران حاکم بود؛ اما «کمال تبریزی» این کار را کرد و چهقدر خوش درخشید؛ او در این فیلم سیر تا پیاز مشکلات زندگیِ شخصیتِ اصلی فیلم یعنی «صادق مشکینی» را با نقشآفرینی بی نقص «پرویز پرستویی» روایت میکند و به شکل موشکافانهای همه چیز را به جریان جبهه و جنگ ارتباط میدهد. صادق که شب و روز در فکر تکمیل خانه نیمساختهاش است چارهای ندارد جز اینکه از صندوق تلویزیون وام بگیرد اما همین وام گرفتن هم برای آدمی با تیپ و چهره صادق سخت است چراکه بر حسب قضاوت مردم روی ظاهرش او نماینده یک قشر مرفه یا بیدغدغه است در حالی که در حقیقت، زندگیاش به شدت با فراز و نشیب مواجه است؛ در هر حال گرفتن این وام در گرو آن است که راهی جبهه و خط مقدم شود تا بتواند مستندی را با همراهی آقای کمالی با نقشآفرینی «محمود عزیزی» بسازد اما یک واقعیت وجود دارد؛ صادق به شدت از رفتن به مناطق جنگی میترسد و حاضر است هرکاری بکند تا پایش به خط مقدم نرسد.
آنچه که در مورد فیلم «لیلی با من است» مطرح میشود، نوع نگاه کمال تبریزی به مساله جنگ است. درست است که او دفاع مقدس را با چاشنی طنز گره زد اما در واقع یک سیر تربیتی را روایت کرد؛ آدم ترسویی که با ورود به جبهه و مواجهه با افراد مختلف دگرگون شده و گویی دوباره با شخصیتی جدید متولد می شود.
حال تصور کنید که ریزترین اتفاقات در این فیلم با طنز همراه است، از دیالوگها گرفته تا سکانسهایی که بازیگر نقش اصلی برخی فرایض دین را بر اساس فیلمنامهای که نوشته شده با طنز و شوخی پیوند میزند؛ مثل وقتی که صادق مشکینی چندبار رو به آسمان صدقه نذر کرد اما وقتی آبها از آسیاب افتاد صدقهاش را پس گرفت و پشیمان شد!
اکنون اما تقریبا نزدیک به سی سال از اکران فیلم لیلی با من است میگذرد اما ذرهای از تازگی این اثر کاسته نشده و نشان میدهد که چهطور میتوان از دریچه طنز حتی جدیترین مسایل و مقاطع تاریخی را بر پرده سینما نشاند آن هم به شکلی که در کنار به ارمغان آوردن لبخند برای مخاطب، ابعادی از مسایل مختلف اخلاقی را به او منتقل کند.
خاک سرخ؛ هویتی تمام ناشدنی
«ابراهیم حاتمیکیا» را بیشتر به فیلمهای سینمایی متفاوت و بیمانند دفاع مقدسیاش میشناسیم اما تورقی گذرا در کارنامه هنری او مخاطب را به آخرین سال دهه هفتاد و ورود به دهه هشتاد میبَرَد که این کارگردان برای مخاطبان تلویزیون مبادرت به ساخت یک فیلم با محوریت جنگ و روزگار سخت مردم خرمشهر کرد.
خاک سرخ سریال متفاوتی با بازی درخشان «پرویز پرستویی»، «مهتاب کرامتی»، «لاله اسکندری»، «حبیب رضایی»، «هما روستا»، «بهناز جعفری»، «امیر آقایی» و ... است که بر مدار بازشناسیِ هویتی و یافتن اصل و ریشه قهرمان اصلی فیلم یعنی لیلا میچرخد؛ لیلایی که قبل از انقلاب از خانوادهاش جدا شده و زندگی مستقلی را میگذراند اما اکنون در بهترین شب زندگی و ازدواجاش پی به واقعیاتی در مورد گذشته میبرد... اینکه والدین واقعیاش افراد دیگری هستند. در این مسیر همسرش را از دست میدهد و با آدمهایی مواجه میشود که روایتگر شرایط آن روزگار خرمشهر هستند. انتقال این فضا و حس به مخاطب، خود ماجرایی است که حاتمیکیا به خوبی از پس آن برآمده و به خوبی از بازیگران بازی گرفته است.
ماهیت زندگی فراموش شده با قدمهای استوار زنانه
اینکه در فیلم خاک سرخ، با طیفی از زنان مواجهیم که هرکدام به نحوی یکی از عزیزان خود را از دست دادهاند، روایتگر شرایط سختی است که بر مردم خرمشهر گذشت. لیلا قدم به قدم گذشته را در آغوش میگیرد؛ همان طور که پیشتر اشاره کردیم همسرش را زیر بمباران از دست میدهد، با طیفی از زنان و کودکان بیپناه مواجه میشود اما این پایان راه نیست. از سوی دیگر مادرش هم به دنبال اوست و میداند که فرزندش زیر سقف همین آسمان و در همین شهر است و اتفاقا که یکدیگر را پیدا میکنند اما در مورد پدر ماجرا به گونهای دیگر پیش میرود و لیلا پدرش را میبیند...اما از پشت دیوار آن هم در شرایطی که اسیر شده است.
از سوی دیگر دکور و صحنه در مجموعه خاک سرخ به گونهای باورپذیر چیدمان داده شده است به گونهای که هر سکانس مخاطب را به قعر خاطراتاش فرو میبرد، روزگاری که جنگ بر آسمان و زمین این مرز و بوم سایه افکنده بود و امنیت را از جان و مال و ناموس مردم به یغما برده بود.
این سریال که سال ۱۳۸۰ از آنتن شبکه اول سیما پخش شد، به اندازهای تاثیرگذار بود که دوباره سال ۱۴۰۱ از تلویزیون و البته این بار از آنتن شبکه «آی فیلم» پخش شد.
دوئل؛ فاصله بین مرگ و زندگی
حتی نام فیلم سینمایی «دوئل» ساخته «احمدرضا درویش» برای سینمای ایران وزنه است. این اثر قطعا نَه تنها در دوران اکران که حتی تا به امروز یک پدیده هنری است، از حضور بازیگرانی چون «سعید راد»، «پرویز پرستویی»، «هدیه تهرانی»، «انوشیروان ارجمند»، «کامبیز دیرباز» گرفته تا مسایل مربوط به امور فنی و ضبط فیلم با صدای دالبی دیجیتال که برای اولین بار در سینمای ایران اتفاق میافتاد و بسیاری از عوامل دیگر از جمله هزینه تولید و فروش فیلم که از هر جهت یک رکورد محسوب میشد.
این فیلم که محصول سال ۱۳۸۲ است، یادگار خوبی از سینمای دفاع مقدس برای عاشقان سینمای جنگ محسوب میشود و مرور دوباره آن همزمان با سوم خرداد (سالروز فتح خرمشهر) خالی از لطف نیست .
مرور خاطرات دفاع مقدس با چاشنی گاوصندوق طلایی
زینال زخمخورده است؛ از جنگ زخم خورده چون یار و یاور زندگیاش، همسرش «هانیه» را از دست داده است. بنابراین با همراهی «یحیی» یک گروه مقاومت محلی را سازماندهی میکند که شاید از دل تشکیل چنین جمعی بتواند اندکی به مردم کمک کند اما با این وجود بمباران یعنی نیستی یک شهر...
اکنون ایستگاه راه آهن و قطار از بین میروند و این یعنی راه ارتباطی حمل و نقل سریع بسته شده است، مردم آوارهاند و دیگر عزیمت از این محشر کبرا با خداست و البته که نمیشود؛ در ان بین سلیمه سراغ زینال میرود و از او قول میگیرد که همسرش یحیی را سالم به او برگرداند؛ اما این اول راه است و تو گویی کوران حوادث عجیب و غریب از راه رسیدهاند تا چاشنی شرایط جنگی شوند چراکه افرادی با این ادعا که از نیروهای دولتی بوده و ماموریت محرمانه دارند با همدستی «اسکندر» وارد معرکه میشوند و تصمیم میگیرند تا یک گاوصندوق به جای مانده از واگن باری را به دست بیاورند و از آن جدا کنند و معلوم میشود که داخل گاوصندوق اسناد و مدارک مهمی با درجه اهمیت استراتژیک وجود دارد. در این بین زینال قبول میکند تا گاوصندوق را به جای یحیی با همراهی دوستان پیدا کند و در اختیار نماینده گروه بگذارد.
باز هم ماجرا پیچیدهتر میشود چراکه دوستان یحیی در مسیر رسیدن به گاوصندوق شرایط خوبی ندارند و او میبیند که برای رسیدن به این گاوصندوق افراد گروه از دست میروند و البته نماینده گروه هم در این چنین شرایطی فرار را بر قرار ترجیح داده و حین گریز جانش را از دست می دهد. در این وضعیت زینال می خواهد گاوصندوق را نزد جهانآرا ببرد ولی باز هم اختلافات سر باز می کنند و او با گروه اسکندر به مشکل بر می خورد و قضیه به اندازهای بغرنج میشود که یحیی در مقام دفاع بر می آید اما حالا معاون جهانآرا، اسکندر و گروهاش را فریب میدهد و گاوصندوق در نهایت در اختیار زینال قرار میگیرد و او با هزار و یک ترفند و مکافات گاوصندوق را به یک یدککش رسانده و موفق میشود از دست این جماعت بگریزد؛ اما در این مجال یحیی هم از راه می رسد اما با حمله عراقیها با گاوصندوق به اعماق دریا میرود و زینال اسیر میشود و در نهایت آن همه دردسر گویی به فرجامی تلخ تر از زهر میرسد چراکه پس از آزادی نیز زینال مورد اعتماد مرد روستایی که در آن زندگی میکرد نیست.
حالا اما سلیمه همسر یحیی او را مسئول مرگ شوهرش میداند و حتی در صدد کشتناش بر می آید اما زینال چارهای ندارد و می خواهد اثبات کند که بیگناه است، بنابراین سراغ فرمانده نظامی منطقه که همان معاون جهانآرا است میرود و او نیز به قیمت از دست دادن موقعیت نظامیاش تجهیزات و گروه غواصی را در اختیار زینال قرار میدهد تا در نقطهای که گاوصندوق زیر آب رفته، به جست وجو بپردازند و اتفاقا گاو صندوق را پیدا میکنند اما چه اتفاقاتی که نمیافتد ...
این فیلم در ادامه روایتگر صحنههای خاص و تاثیرگذاری است که مخاطب را تکان میدهد. از پیدا شدن استخوانهای به جای مانده از یحیی که زینال نزد سلیمه میبرد تا ماجرای دلبستگی اسکندر به سلیمه که گویا از سالها قبل وجود داشته و ادامه دارد و با انبوهی از ماجرا و کشمکش ادامه مییابد و چرخ گردون هر بلایی را بر سر شخصیت های اصلی داستان میآورد.
بَد نیست که اکنون پس از گذشت حدود ۲۱ سال اگر سلیقهتان با سینمای دفاع مقدس گره خورده است، دوباره این فیلم را ببینید.
در چشم باد؛ ملودرام تاریخیِ نفسگیر از تاریخ معاصر ایران و روزهای جنگ در خرمشهر
تا قبل از اینکه «مسعود جعفر جوزانی» فکر ساخت سریال پُر و پیمانی نظیر «در چشم باد» را در ذهن بپروراند، کمتر کسی تصور میکرد که میشود این چنین موشکافانه و متفاوت، وقایع تاریخ معاصر را از قاب تلویزیون به دیدگان مخاطبِ کنجکاو منتقل کرد؛ کارگردان گویی هیچ عجلهای ندارد و از سر فرصت به ریزترین نکات توجه کرده است. اصلا اگر بخواهیم سریال «در چشم باد» را در یک جمله توصیف کنیم باید بگوییم که این اثر به یادماندنی، عشق و فرهنگ ایرانی را در دل حماسه شجاعت و وطندوستی روایت کرد.
جوزانی که خود از این سریال به عنوان وصیتنامهاش یاد کرده بود و گفته بود: «این سریال به فرزندانمان هشدار میدهد که اگر در جایگاه زمانی و مکانی که قرار گرفتهاید، درست حرکت نکنید و کنار بکشید، آینده روشنی در انتظار مملکتمان نیست».
قطعا که حق با جوزانی بود و هست. هر فرد در هر جایگاهی باید واقف به وظیفه و نقش خود باشد. اگر چنین اتفاقی بیفتد افق روشنی در انتظار کشور خواهد بود؛ اما فارغ از این نگرش، سریال «در چشم باد» گویی در پَس آن عظمتی که داشت به دنبال بیان این مساله بود که این عُمر و روزگار در چشم بر هم زدنی میگذرد، باد شاید استعاره از روزگار بود که این چنین سریع روز در پی روز و ماه در پی ماه و سال در پی سال میگذرد.
عِده و عُدهای عظیم برای سریال به یادماندنی «در چشم باد»
جوزانی برای ساخت این سریال ۴۴ قسمتی از ۴۸۰ لوکیشن بهره بُرد، به بیش از ۱۰ شهرستان به همراه گروه سفر کرد و البته سفر به ایالات متحده برای ساخت بخشها و سکانسهای دیگر خود حکایتی دیگر داشت که میسر شد و در نهایت کار این چنین درخشید و به عنوان سریال «الف» در سیما شناخته شد.
ملودرام «در چشم باد» سه بازه زمانی، سالهای ۱۳۰۰-۱۳۲۰ و۱۳۶۰ را بررسی و از دلِ خانواده که مهمترین عنصر در روابط و زندگیِ ایرانیان محسوب میشود چند ماجرای تاریخی را روایت کرده و با چاشنی روابط عاشقانه با احساسات مخاطباش ارتباط برقرار میکند؛ این سریال به آداب و رسوم و فرهنگ سالیان دور ایران نیز نقب زده و در نهایت راوی یک علاقه خاموش از دوران کودکی تا بزرگسالی میشود.
بنابراین جوزانی در ۴۴ قسمت ۵۰ دقیقهای که نگارش فیلمنامهاش دوسال از او زمان گرفته بود، توانست ابعاد مختلفی از تاریخ معاصر را به تصویر بکشد، چه دورانی که ایرانِ مدرن در حال شکلگیری بود و چه پس از آن و سالهایی که کشور درگیر هشت سال جنگ تحمیلی شد؛ در تمامی سیر و روال سریال نیز یک نکته مورد توجه است، مقاومت و ایستادگی و عدم وادادگی. از همان قسمتهای آغازین که مربوط به حضور خانواده «ایرانی» و همراهی پدر خانواده با قیام جنگل است تا شکست این نهضت و کوچ خانواده به تهران و روایتگری از وضع و روز خانواده ایرانی پس از بیست سال و زندگی در پایتخت.
حالا فرزندانِ خانواده ایرانی هرکدام از آب و گل در آمدهاند، حسن به عنوان پدر خانواده با نقشآفرینی «سعید نیکپور» نمادی ملموس از حمایتگری پدرانه است و چهار فرزندش یعنی نادر، اسد، بیژن، فاطمه برای پدر احترامی فوقالعاده قایلاند حتی نادر که شیطنتهای خاص خود را دارد و گاهی موجب حرص و جوش پدرش میشود!
فیلم در بخش اول روایتگر وضعیت سخت تهران و شرایط ناشی از جنگ جهانی دوم است، در این وضعیت است که بیژن با نقشآفرینی «پارسا پیروزفر» که این روزها به عنوان خلبان نیروی هوایی ارتش خدمت میکند روابط تیره و تاری با نامزد خود «ایران نخجوان» با بازی «سحر جعفری جوزانی» پیدا میکند، او این روزها به شدت غرق در افکار خود است و بالاخره وارد جنگ با متفقین شده و میجنگد اما پس از این جنگ خانمانسوز دستگیر و به خارج از کشور تبعید می شود.
در این بین اسد پسر کوچک خانواده ایرانی نیز از این جنگ بینصیب نمیماند و در جریان حمله هوایی متفقین به نیروی دریایی در بندر انزلی به همراه «یدالله بایندر» کشته می شود و لحظه به لحظه این اتفاقات در فیلم روایت می شود، نکته قابل تحسین در این مقطع از سریال اشاره به قیام پادگان قلعهمرغی در جنگ جهانی دوم بود که در سریال در چشم باد به واسطه بیژن به عنوان خلبان ارتش، به این ماجرا نیز پرداخته می شود.
اما برگردیم به شخصیت اصلی فیلم یعنی بیژن که در جریان تبعید و اسارت با عشق دوران کودکیاش «لیلی» با نقش آفرینی «ستاره صفراوه» مواجه میشود، اگر به ابتدای این بخش از یادداشتام در معرفی و روایتگری سریال «در چشم باد» بازگردید، اشاره به عشق دوران کودکی تا بزرگسالی کردهام که دقیقا مراد از این عشق همین مواجهه میان بیژن و لیلی است که حالا پس از سالها ممکن میشود. آنها در وداعی کودکانه از هم جدا افتادند و اکنون پس از دو دهه یکدیگر را در شرایط متفاوتی ملاقات می کنند.
دیدار بیژن و لیلی از یک سو و مکافاتی که گویا دست از سر زندگی این دو بر نمیدارد از سوی دیگر باعث میشود که ماجرا به نحو تراژیکی جلو برود چراکه در جریان مواجهه لیلی و بیژن در روسیه بلشویکی و دیدار دوباره شان و اعلام مرگ لیلی از سوی فرمانده روسی، بیژن تا مرز فروپاشی میرود و در یک کلام روحیهاش خود را میبازد و به بصره تبعید می شود و نمیداند که نَه تنها لیلی که فرزندی که از او دارد زنده هستند که این اتفاقات سالها بعد برایش به شکل دیگری طعم شیرین زندگی را به ارمغان میآورد.
بیژن بعدها به همراه برادرش نادر و همسرش فخرالسادات (که با مرگ اسد به رسم معمول آن روزگار با نادر برادر همسرش ازدواج میکند) در آمریکا زندگی میکند. یک روز ورق برای بیژن بر میگردد و زندگی تکراری او تبدیل به شور و هیجان دوره جوانی میشود چراکه متوجه میشود لیلی زنده است و فرزند پسری به نام «عباس» دارند، پس در بحبوحه جنگ و جریان فتح خرمشهر بازمی گردد و دنبال فرزند به خرمشهر میرود و چه زیباست این سکانسهای پایانی که این دو پدر و پسر یکدیگر را میبینند آن هم در حالی که پسزمینه این سکانس رزمندگان در حال جارو و شستشوی مسجد جامع خرمشهر هستند که در روز سوم خرداد سالروز آزادسازی این شهر، مثل همیشه یک پایگاه بود. آنها یکدیگر را میبینند اما این دیدار کوتاه با شهادت بیژن به پایان میرسد، بیژن که یک عمر وطندوستیاش در مهمترین ادوار تاریخ معاصر ایران ثابت شده بود و حالا پس از سالها آمد، فرزندش را ملاقات کرد و در آغوش او و وطن به شهادت رسید.
سریال در چشم باد، سریال به یاد ماندنی ساخته مسعود جعفری جوزانی، تاریخ معاصر و به ویژه دوران هشت سال جنگ تحمیلی و خاصتا فتح خرمشهر را با ریتم جاذب و البته حزنانگیزی روایت میکند که نشان از نگاه واقعبینانه کارگردان دارد.
«روز سوم» فیلمی برخاسته از واقعیت و غیرت ایرانیان
«محمدحسین لطیفی» کارگردان فیلم سینمایی «روز سوم» در آن روزها با ساخت این فیلم غوغایی به پا کرد. سال ۱۳۸۵ بود که این اثر تولید شد و آخرین روزهای مقاومت در خرمشهر را برای مخاطب به تصویر کشید. اما این یک روایت ساده نبود.
فیلم با بازی «پوریا پورسرخ» در نقش رضا؛ «باران کوثری» در نقش سمیره؛ «حامد بهداد» در نقش فؤاد؛ «برزو ارجمند» در نقش امیر و ... به بهترین شکل ممکن، حس هر لحظه را به مخاطب منتقل می کند.
این اثر که غیرت و شجاعت مردم ایران و خردهفرهنگهای منطقه آبادات و خرمشهر را هم نمایش میدهد روایتگر علاقه و عشق شدید فواد به سمیره است، او به خواستگاری دختر مورد علاقهاش میآید و جواب را از برادر دختر میشنود که برود و با والدیناش برای خواستگاری بیاید؛ اما وقتی سخن از وطن و جنگ به میان می آید بسیاری از مسایل به ورطه فراموش کشیده میشوند یا اگر هم فراموش نشوند دستخوش تغییر خواهند شد چنانکه فواد به جمع نیروهای نظامی عراق پیوسته وارد منطقه شده و به منزلی میرود که رضا و سمیره روزگاری در آن زندگی میکردند، غافل از اینکه در جریان حصر شهر فواد با توجه به شرایط سمیره و آسیبی که به پاهایش وارد شده او را در حیاط خانه و در شرایط سختی با مقداری غذا و آب و یک اسلحه با تنها یک گلوله پنهان کرده تا در امان باشد...؛ فواد از این ماجرا بیخبر است پس دو مامور هم برای نگهبانی آنجا قرار می دهد. سمیره به خیال اینکه کسی داخل خانه نیست از مخفیگاه خارج شده و وارد آشپزخانه می شود اما سرباز عراقی او را می بیند، از طرف دیگر نیرو دیگر عراقی برای گزارش نزد فواد می رود و از قابلمه داغی صحبت میکند که نشان میدهد که هنوز شخصی در خانه است و فواد میفهمد که سمیره آنجاست و به سرعت به خانه میرود؛ در این اثنا سرباز عراقی که کیفاش را در خانه جا گذاشته با سمیره مواجه می شود و به خیال تجاوز به سمیره رو به رو او قرار می گیرد اما فواد زودتر از راه می رسد و سرباز عراقی را از پای در میآورد.
اکنون برادر سمیره و دوستاناش از راه میرسند و او را روی تخت بر دوش خود حمل میکنند، دو نفر همراه سمیره و بقیه راه را باز میکنند و این چنین باز میگردند و از جان میذرند تا از ناموس خود دفاع کنند اما فواد از پای ننشسته و دنبال آنها میرود تا زمانی که بین نخلستانها فقط رضا و امیر و سمیره باقی میمانند و رضا در یک سکانس در حالی که آرپیجی به دست میخواهد عراقیها را نشانه برود به شهادت میرسد، یک شلیک و نمای رو به رو سمیره که تا لحظهای قبل رضا رو به رویش بود و حالا هیچ و فریاد رضا رضای سمیره.
از سوی دیگر فواد از راه میرسد و امیر سمیره را بر دوش حمل می کند و وارد یک دریاچه میشوند و فواد میدود سوی عشقاش اما عشقی باقی نمانده است، برارد سمیره را نیروهای عراقی که فواد نیز یکی از آنها بود جلو چشماش به شهادت رساندند، آنکه باقی مانده دوست برادرش و خودش هستند پس با گلوله فواد را میکشد و این داغ بر دل نشسته را اگر نگوییم آرام میکند، اما حداقل درجا انتقام برادرش را می گیرد.
مروری بر سینمای دفاع مقدس در عصر دیجیتال مُعرف جانفشانی جوانان دیروز برای جوانان امروز
در شرایطی که نه تنها در ایران که در نقاط مختلف جهان هفته به هفته و ماه به ماه سریال ها و فیلمهای سینمای جدیدی تولید میشوند، بازگشت به داشتههای غنیِ سینمای دفاع مقدس به مثابه یک گنجینه برای بازتولید فرهنگی است که بیانگر عشق مردم به وطن و غیرت بر ناموس است. یاد آنان که بیچشمداشت در راه وطن از شهد گوارای جوانیشان گذشتند گرامیباد...یاد شهیدان عملیات بیتالمقدس در دل و جان و قلب ما جاودان باد.
نظر شما