خبرگزاری شبستان: تحول در علوم انسانی از ارکان انقلاب فرهنگی به شمار می آید که بدون آن نمی توان امیدی به تحقق تمدن نوین اسلامی داشت. این تحول باید بر مبنای عقل و شرع بوده و توسط راهکارهای منطقی نهادینه به ثمر برسد. مطلب حاضر نگاهی به بایدها و نبایدهای این تحول دارد.
1- انقلاب اسلامی در سه گام (سیاسی، فرهنگی و اقتصادی)
تاریخ بشریت همواره صحنه درگیری جبهه حق و باطل بوده است؛ به نحوی که تاریخ بشر را می توان تاریخ صف آرائی و درگیری این دو جبهه دانست و رشد و تکامل جوامع گوناگون را نیز بر محور همین نبرد تاریخی، تحلیل و تفسیر کرد. تاریخ بشر، خط جدا شدن پرستندگان دنیا از خداپرستان، و نیز خط تغییر و تکامل روش ها، نسخه ها و ابزارهایی بوده است که هر یک از طرفین برای مدیریت بشر آماده کرده اند؛ که تئوری های نظری، علوم گوناگون و فنون مورد نیاز برای پیشبرد اهداف و جهت گیری های تاریخی را نیز شامل می شود.
فرهنگ و تمدن غرب را باید نمونه پیچیده و بسط یافته جبهه باطل دانست که با همه توان و در گسترده ترین شکل، به جنگ عالم غیب و آموزه های وحیانی آمده است. این تمدن، با حذف دین از صحنه زندگی اجتماعی، «عقل جمعی خودبنیاد» را به عنوان تکیه گاهی برای تسخیر انسان و طبیعت برگزید؛ و تولید علم و تکنولوژی و نیز مهندسی توسعه اجتماعی را مبتنی بر آن انجام داد؛ و با شتاب زایدالوصفی، دنیای مدرن و پس از آن را ساخته و پرداخته کرد. اما از آن جا که «بهره وری مادی افزون تر»، مبنای اصلی جهان نگری انسان غربی را تشکیل می دهد، طبیعی است که اخلاق و معنویت به عنوان «ابزار» در اختیار بهره وری مادی باشد و بلکه بالاتر از آن، مکاتب اخلاقی جدیدی بنیان گذارده شود که در خدمت فن سالاری مادی و لذت جویی حداکثری قرار گیرد. لذا به موازات ارتقاء قدرت تسخیر انسان، انحطاط اخلاقی و معنوی او نیز با همان سرعت شدت یافت، که همین امر، چالش های رو به تزایدی را در عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراروی غرب ایجاد کرده است.
اما در طرف مقابل، سیر متفاوتی در جریان بود. حرکت جبهه حق از اعماق روح الهی انسان و مبتنی بر آرمان بسط صفات حمیده، و با اتکاء به حکمت، معنویت و عدالت آغاز شد و با ستیز با زر و زور و تزویر، مقاطع و مراحل تاریخی را پشت سر گذاشت؛ پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 مرحله بلوغ و نقطه عطف دیگری در تقابل جریان تاریخی حق و باطل بود. انقلاب اسلامی و تحقق نظام جمهوری اسلامی، خیزش بزرگ معنوی در مقیاس جهانی، و نقطه تلاقی جریان تکامل تاریخ با تحولات اجتماعی ایران بود. انقلاب اسلامی از متن ارزش های الهی برآمد و تحقق تمدن دینی را هدف گرفت تا اخلاق و معنویت را در کنار معرفت و عقلانیت بنشاند و مدیریت راهبردی جامعه بشری را در برابر نظام استکباری و به سوی تحقق عدالت برعهده گیرد.
این انقلاب برای دست یابی به آرمان های خود، ابتدا اصلی ترین رکن نظام اجتماعی را هدف قرار داده و با به سقوط کشاندن رژیم ستم شاهی به اصلاح ساختارهای فاسد سیاسی دست زد؛ و فلسفه قدرت و مدل حکومت و مدیریت را از نو، و متفاوت از دموکراسی غربی و نظام های استبدادی تعریف کرد و الگوی مشارکت اجتماعی را تغییر داد. پس از اصلاح ساختارهای سیاسی که به شکل گیری حکومت جمهوری اسلامی ایران و نظام بدیع «مردم سالاری دینی» انجامید، نوبت به گام دوم انقلاب یعنی نشر و گسترش فرهنگ اسلامی در سطح «ملی، منطقه ای و جهانی» رسید. انقلاب اسلامی در بخش سیاسی و در بخش «فرهنگ عمومی» شاهد پیروزی های شگرف و چشم گیری بوده است که از آن نمونه می توان به صدور پیام انقلاب اسلامی به اقصی نقاط جهان و شکل گیری رویش های عظیم به تأسی از انقلاب، منزوی نمودن قدرت های مستکبر در بدنه ملت ها، ترویج اسلام محمدی(ص) و تعریف سعادت اجتماعی مبتنی بر دین، تبلیغ معنویت و اخلاق الهی، تقبیح ظلم پذیری و وابستگی به ابرقدرت ها، ایجاد روحیه خودباوری و مقاومت، جهش های بزرگ در عرصه بومی سازی فن آوری ها، ایجاد شوق در علم آموزی و دانش افزایی، و غیره اشاره کرد.
اما با این وصف، تحول فرهنگی هنوز در آغاز راه است و انقلاب ما هنوز دگرگونی همه جانبه ای در عرصه فرهنگ تخصصی و علوم انسانی و اجتماعی و سایر بخش ها صورت نداده است و همان ادبیات و فرمول های علمی و فرهنگی متداول را که عمدتا برآمده از تمدن غرب است به رسمیت می شناسد، و با آن، به سامان دهی و اداره جامعه انقلابی پرداخته است. همین امر، تعارض و تناقض میان آرمان ها و ادبیات سیاسی انقلاب اسلامی با علوم و تئوری های نظری و کاربردی غربی را بارز کرده و شکاف نظری عمیقی را در متن جامعه انقلابی پدید آورده است.
این چالش و تقابل، که نوعی ناسازگاری میان اهداف انقلاب اسلامی با چهارچوب ها و ساختارهای فکری بیگانه است، از همان آغاز مورد توجه بنیان گذار فرزانه جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(ره) قرار داشت، به طوری که ایشان موضوع انقلاب همه جانبه فرهنگی را با بیانی عمیق و استراتژیک خطاب به مسئولان و اندیشمندان طرح فرمودند: «درباره فرهنگ هرچه گفته شود کم است. می دانید و می دانیم اگر انحرافی در فرهنگ یک رژیم پیدا شود و همه ارگان ها و مقامات آن رژیم در صراط مستقیم انسانی و الهی پایبند باشند، و به استقلال و آزادی ملت از قیود شیطانی عقیده داشته باشند و آن را تعقیب کنند و ملت نیز به تبعیت از اسلام و خواسته های ارزنده آن پایبند باشد، دیری نخواهد گذشت که انحراف فرهنگی بر همه غلبه کند، و همه را خواهی نخواهی به انحراف کشاند و نسل آتیه را آن چنان کند که انحراف به صورت زیبا و مستقیم را راه نجات بداند و اسلام انحرافی را به جای اسلام حقیقی بپذیرد و بر سر خود و بر کشور خود، آن آورد که در طول ستم شاهی و خصوصاً پنجاه سال سیاه بر سر کشور آمد»[1].
لذا به نظر ایشان:
«خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین شدن فرهنگ آموزنده اسلامی ملی، و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه ها در سطح کشور، آن چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن، سالیان دراز باید زحمت کشید و با نفوذ عمیق و ریشه دار غرب مبارزه کرد»[2].
ایجاد ساختار جدید حکومتی و تغییر در انگیزش اجتماعی مبتنی بر دین، تنها اولین گام در مسیر تأسیس تمدن الهی است و حتماً در گام بعد، باید انقلاب فرهنگی متناسب با انقلاب سیاسی را سامان داد تا از رهگذر اصلاح و تحول در ساختارهای فرهنگی جامعه، هم بنیان های سیاسی و انگیزشی انقلاب اسلامی تئوریزه و تثبیت گردد و هم نرم افزارهای انقلاب اقتصادی و صنعتی به عنوان گام سوم انقلاب اسلامی تولید شود. بنابراین، پروژه انقلاب فرهنگی در نهایت باید به عنوان مکانیزم و سازوکاری در راستای تولید علوم و نرم افزارهای دینی، برای مهندسی نظام اجتماعی و دست یابی به تمدن نمونه اسلامی ارزیابی گردد. انقلاب فرهنگی نوعی ساختارشکنی فرهنگی است که می تواند «موانع علمی» پیش روی عینیت یافتن آرمان های انقلاب را از میان بردارد و مجاری نفوذ اندیشه مادی غربی در فرهنگ عمومی و تخصصی جامعه را سد کند و زمینه حضور و مشارکت تمایلات اجتماعی را در مقیاس بالاتر از ساختارهای تئوریک موجود فراهم آورد.
وجوه انقلاب
انقلاب سه وجه دارد: فرهنگی، سیاسی و اقتصادی. بحمدلله انقلاب اسلامی در وجه سیاسی به پیروزی رسیده است و چالش دنیای اسلام با غرب به نفع انقلاب سیاسی اسلامی رو به پیش بوده است؛ ولی انقلاب در دو بعد دیگر باید تکامل یابد. امروزه انقلاب فرهنگی در حوزه و دانشگاه درک شده و طرفداران فراوانی دارد؛ چون تعارض فرهنگ مدرنیته و آرمان های اسلامی آشکار شده است. در شرایط درک تعارض، دو راه قابل تصور است: یکی این که از ایده ها دست برداشته شود و این حرف که اسلام در حوزه عدالت اجتماعی و در مقیاس جهانی حرف دارد قلم گرفته شود و توبه نامه تنظیم گردد (همان گونه که برخی از طرفداران مدرنیته اسلامی نوشتند!) یا این که بر روی تمدن سکولار خط بطلان کشیده شود.
مسیر دوم، راه طرفداران انقلاب اسلامی است. تأکید رهبر معظم انقلاب (مدظله) بر ضرورت مولد بودن حوزه و دانشگاه به همین جهت است؛ تا دانشگاه و محافل دینی مولد نشوند، نمی توانند فرهنگ را به طرف علوم دینی تغییر جهت دهند. بنابراین گام دوم انقلاب این است که مفاهیم بنیادین حوزه، و دانشگاه تکامل یابند.
بعد از آغاز این انقلاب فرهنگی، اندیشه، و تفقه ما به عرصه ای می رسد که می توان برای حکومت استنباط کرد. «نظام»، حکمت حکومتی، عرفان اجتماعی و فقه حکومت می خواهد. فلسفه ای که کاری به کنترل عینیت نداشته باشد، مناسبات و تنظیمات اجتماعی را به رقیب واگذار می کند. باید اخلاق اجتماعی، اخلاق سازمانی، عرفان سازمانی، فقه حکومتی و فقه اداری با روش متقن و بر اساس وحی به دست آید. با رساله علمیه که عمدتاً بیان مناسک عبادی فردی است و در جای خود هم لازم، محترم و مقدس است، نمی توان رفتار حکومت را قاعده مند کرد. حوزه باید بدون انفعال وارد این فضاها شود. البته منظور این نیست که علوم غربی در حوزه رواج یابد و با معرفت های حسی، معرفت های دینی سامان دهی شود! بلکه باید منطق دینی و معرفت های دینی تکامل یابد تا معرفت دینی، محور منظومه معرفت های دیگر شود.
جامعه اسلامی باید بر محور توسعه ایمان و نه بر محور توسعه اخلاق مادی تکامل پیدا کند؛ و این مخالف نظریه غرب گرایی است که می گوید تکامل اخلاق مادی، موجب توسعه نیاز مادی است و آن هم توسعه تحقیقات، علوم و فناوری خاصی را به دنبال خواهد داشت که بر توسعه معرفت دینی حاکم است.
اما حقیقت این است که توسعه اخلاق فرهنگی مبتنی بر ایمان، ظرفیت منطق و روش تحقیق و استنباط را رشد می دهد و تکامل ظرفیت منطق، توسعه معرفت دینی می آورد و توسعه معرفت دینی مبنای منظومه معارف می شود که با اصالت دادن به آن، علم می تواند از سکولاریزم بیرون بیاید و پیش فرض ها و روش آن تغییر کند. بر این اساس، بعد از آن که انقلاب فرهنگی محقق شد، انقلاب صنعتی اتفاق می افتد و در نتیجه تکنولوژی و فناوری و محصولات هم تغییر می کند.
انقلاب اسلامی چنین ظرفیتی دارد و علی رغم تصور مخالفان در چنبره جهانی سازی لیبرال دموکراسی گرفتار نخواهد شد. پتانسیلی که انقلاب اسلامی در دنیا ایجاد کرده است، قدرتی است که می تواند منتهی به انقلاب فرهنگی و اقتصادی شود.
مقام معظم رهبری (مدظله) نیز از بدو تصدی مسئولیت رهبری، به بیان های گوناگون در اهمیت تولید علم و فرهنگ دینی و خطر جنگ نرم دشمنان انقلاب اسلامی سخن گفته و نخبگان حوزوی، دانشگاهی و حکومتی را به تفکر و اقدام در این زمینه فراخوانده اند. طرح صریح و جدی موضوعات و عناوینی چون «تهاجم فرهنگی»، «شبیخون فرهنگی»، «اسلامی شدن دانشگاه ها»، «ناتوی فرهنگی»، «جنبش نرم افزاری»، «کرسی های نقد و نظریه پردازی»، «مهندسی فرهنگی کشور»، «پیوست فرهنگی»، «مدیریت تحول»، «نقشه جامع علمی کشور» و غیره در طول دو دهه گذشته، از عنایت خاص ایشان به زوایای گوناگون جنگ نرم بین انقلاب اسلامی و فرهنگ غرب، و شئون و الزامات مختلف جهت گیری انقلاب اسلامی به سوی تمدن متعالی اسلامی حکایت می کند.
2- تحول در علوم انسانی، امتداد انقلاب فرهنگی
در این میان، ایجاد تغییر در علوم انسانی متعارف، که چتر خود را بر همه ابعاد و اجزاء زندگی بشر گسترده است، و پایه توسعه غربی شمرده می شود، از محورهای مهم انقلاب همه سویه فرهنگی در حیطه انقلاب اسلامی است. علوم انسانی رایج، بر پایه تعاریف و نگرش مادی و زمینی از رابطه انسان و جهان فرمول بندی شده اند که احاطه و یا درک روشنی از مخلوقیت، مفطوریت و مربوبیت همه ابعاد وجودی انسان و جهان ندارند و به وضوح، با رویکرد توحید محور در زمینه رابطه انسان، جهان و خداوند متعال ناهم آهنگ و ناسازگارند. بیان مبارک مقام معظم رهبری (مدظله) در دیدار با دانشگاهیان ناظر بر همین معناست:
«بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هایی است که مبانی آنها مادی گری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.»[3]
در واقع، ظرفیت عقلانیت اجتماعی، عامل اصلی در تولید و توسعه علوم انسانی است که این عقلانیت، به جهت گیری ها، جهان بینی و نظام ارزشی حاکم بر جامعه رجوع می کند. علوم انسانی موجود، از عقلانیت خودبنیاد، دنیازده و منقطع از وحی نشأت می گیرد که زاییده گرایش های اومانیستی است. بر همین اساس، و به جهت تقابل فرهنگ انقلاب اسلامی با فرهنگ غرب، چنان چه علوم انسانی غربی در ذهن جوانان مسلمان نقش ببندد و همچون «وحی منزل» تقدیس و ستایش شود و مبدأ و منشأ برنامه ریزی برای کشور قرارگیرد، بحران های عمیق اجتماعی پدید می آورد و راهبردهای توسعه انقلاب اسلامی با تهدید مواجه خواهد شد. حوادثی که با عنوان «براندازی نرم»، پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری به وقوع پیوست، عمدتاً ظهور و بروز همین تهدید و ناهنجاری در قالب های سیاسی و انتخاباتی بود. در این ماجرا و ماجراهای مشابه، جریان های مفتون علوم انسانی غربی که ذهن خود را با تئوری ها و فرمول های مادی آرایش داده اند مترصد تطبیق الگوی رایج در علوم سیاسی، جامعه شناسی و اقتصاد بر وضعیف جامعه اسلامی و انقلابی بودند تا با پی گیری مبارزه نرم و تضعیف موقعیت دین، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را از محتوای حقیقی خود، عاری و تهی نمایند و به سمت انفعال، سازش و انطباق با غرب بکشانند؛ غافل از این که پایه های انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه بر قلوب مردم استوار است و در اعتقادات آنها ریشه دارد.
در سال های گذشته و در حوادث اخیر، علوم انسانی غربی به مانند «تنگه احد» فرهنگی و جنگ افزار صحنه نبرد نرم عمل کرد و باعث نفوذ فکری و سیاسی دشمن به درون جبهه انقلاب اسلامی و بحران سازی گردید. لذا توجه به ماهیت بحران زای علوم انسانی غربی در جامعه اسلامی موجب می شود این فرآورده های غربی در میان مدت و دراز مدت، به عنوان تهدیدهای امنیتی برای نظام جمهوری اسلامی تلقی شود.
البته تمدن غیردینی غرب در حوزه علوم انسانی مادی پیشرفت داشته و کوشیده است تا ساختارها و مقررات اداره جامعه بشری را بر آن پایه ساخته و تنظیم کند و در نهایت، نظام لیبرال دموکراسی را به مثابه حکومت آرمانی در سطح بین المللی و جهانی بر ملت ها تحمیل نماید؛ هر چند که عملا آرمان های ادعا شده در غرب هم چون عدالت اجتماعی، امنیت و آزادی، همچنان بعید و دور از دسترس است و معضلات پیچیده و گسترده سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در درون این تمدن، عن قریب آن را از درون متلاشی می سازد. در این شرایط، و با توجه به آثار سوء اتکاء به علوم انسانی غربی در فرآیند حرکت تکاملی انقلاب اسلامی و محدودیت های معرفت شناختی و روش شناختی این علوم، باید نسبت به نوآوری، فرآوری و تحقیق جدی در مفاهیم، قواعد و چهارچوب های این علوم همت گماشت و با تکیه بر عقلانیت دین محور و بهره گیری متقن از معارف کامل و جامع قرآن مجید و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و تجربه منسجم، مبانی و مسائل علومی هم چون اقتصاد، جامعه شناسی، علوم سیاسی، روان شناسی و غیره را از نو صورت بندی کرد. که اگر چنین نشود ناگزیر باید به همین وضعیت فرسایشی رضایت داده و التزام عملی به حکومت کفر را پذیرا شویم! دقت در این بیان استاد سیدمنیرالدین حسینی شیرازی(ره) ارزشمند است که:
«هر دینی که نتواند «معادله» تولیدکند باید بپذیرد که مکتبی «حکومت» کند که معادله دارد چون حکومت عینی به دست کسی است که معادله ها در دست اوست! به بیان دیگر، شما به «ارزش»هایی ملزم می شوید، ولی در «مقام عمل» نمی توانید به آنها ملتزم باشید و وقتی در مقام عمل التزام به آنها نداشتید و در نتیجه، عمل جامعه به دست معادلات دیگری سپرده شد، آرام آرام، شما نیز در آن معادلات و الگوها منحل خواهید شد و به سمت ارزش های دیگری میل پیدا خواهیدکرد.»[4]
بر این اساس، تولید علوم انسانی اسلامی که به جای علوم انسانی غربی بنشیند از اهمیتی والا در فرآیند انقلاب فرهنگی و توسعه و تعالی حکومت دینی برخوردار است.
3- طرح سه احتمال در باب علوم انسانی اسلامی
درباره علوم انسانی اسلامی سه احتمال قابل ارائه است که به طرح و ارزیابی آنها می پردازیم.
1/3- ترکیب «تجربه قطعی» و «وحی قطعی»، راه رسیدن به علوم انسانی اسلامی
1- نظریه «ترکیبی» از این منظر، برای بنای علوم انسانی اسلامی باید از دو عنصر کمک گرفت. «وحی قطعی» و «عقل قطعی». وحی قطعی آن است که دارای علت صدور، دلالت و جهت صدور قطعی باشد و عقل قطعی نیز همان است که بر بدیهیات اولیه تکیه می کند و غیر این ها هم «وحی ظنی» و «عقل ظنی» هستند. از این منظر، اگر بخواهیم به علوم انسانی اسلامی برسیم باید ترکیبی از «وحی قطعی» و «عقل قطعی» به وجود آوریم و اگر بین ظنی ها با قطعی ها نیز تعارضی پیدا شد واضح است که امر «قطعی» ترجیح خواهد داشت؛ زیرا تعارض بین عقل قطعی و وحی قطعی محال است، پس اگر تعارضی بین عقل و وحی به وجود آمد هرجا که قطعی بود، «قطعی» را بر «ظنی» ترجیح می دهیم؛ چرا که ادله ظنی همواره در طول ادله قطعی واقع است نه در عرض آن، و چون در عرض آن نیست توان معارضه را نیز نخواهدداشت؛ چون معارضه تنها در صورت هم عرض بودن دو دلیل است.»[5]
براین اساس در عمل عمده علوم تجربی و حتی بخش تجربی علوم انسانی قطعی تلقی می شود و هم عرض وحی احترام می یابد.
به نظر می رسد این احتمال ناشی از کم توجهی به ابعاد علوم روز است. علوم موجود مدعی هستند که کالای جانشین «دین» را به تمام معنا تحویل داده اند و ادعایشان این است که ما متکفل تعریف و تبیین «سعادت بشر» در همه عرصه ها هستیم نه در یک عرصه. در مسائلی هم که مطرح می کنند صحبتی از «ظنی» بودن نیست، بلکه مدعی هستند همه این امور «قطعی» و یا «غیرقابل اجتناب» (البته مبتنی بر منطق خودشان) است! و فقط این علوم، قدرت توسعه انگیزه بشر را دارا هستند و مدعی اند این ادعا را در عمل نیز اثبات کرده اند! در تجربه آنها «انسان» برای همین دنیاپرستی که از نگاه علمای اسلامی «بد» تلقی می شود، به خوبی تلاش می کند و حاصل این تلاش هم به وجودآمدن قدرت اقتصادی است و نتیجه این قدرت نیز غلبه بر کسانی است که چنین قدرتی را نمی پذیرند! در نظر آنها در نهایت اخلاق مادی «حاکم» می شود و وقتی هم که غلبه یافت دیگر سخن از این که دیگران هم دارای امری قطعی هستند، بی معناست! چون آنها در خانه های دیگران و از جمله مسلمین نفوذ کرده اند و به تغییر روابط و سازوکارها خواهند پرداخت!
در واقع، ما در فضای ریاضی و یا فلسفی محض زندگی نمی کنیم! صاحبان نظریه های علوم جدید مدعی هستند که ما توسعه مدیریت را به دست گرفته ایم و دیگران هم نمی توانند از ابزار ما به صورت مجزا استفاده کنند چون ابزارهای ما منسجم و هماهنگ هستند و به همین علت، کاربرد عینی و عملی دارند. آنها مدعی اند: «در عینیت، قدرت تکنولوژی در دست ما است» اگر آنها، از «بحران در علوم انسانی» سخن می گویند به معنای «هدف های مرحله ای» است و نه «جهت های آرمانی». در واقع آنها می گویند: «ما در جهت های آرمانی شکست نخورده ایم بلکه هر آن در حال پیشرفت هستیم.» لذا معتقدند نظریه ای که عدالت اجتماعی را به نحو دیگری تعریف می کند شکست خورده است. آنها معنای عدالت اجتماعی را چیزی می دانند که بشر آن را برای زندگی قبول کند و لذا این مبنا را هرگز تغییر نمی دهند. اساسا آنها بحران در علوم انسانی را عامل تکامل علوم انسانی می دانند؛ و می گویند که وضعیت گرا نیستند و قدرت ارزیابی و شناسایی بحران را دارند. بنابراین وقتی آنها با عینک خود نگاه می کنند این علوم را صحیح می دانند و در نهایت نمی پذیرند که در ذات این علوم مشکل وجود دارد.
2/3- تفکیک علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غربی در حوزه تئوری های بنیادین
2- نظریه «جداسازی» در این نظریه بر دو نکته تاکید می شود: اولا بین نظام علوم اسلامی و نظام علوم معاصر تفاوت بنیادین و ماهوی وجود دارد ثانیا هر نظام علمی را می توان به دو بخش تقسیم کرد «مکتب» و «علم». منظور از «مکتب»، تئوریها، فرضیه ها، ارزش ها و به تعبیری اصول و مبانی بنیادین است و «علم» از قواعد تجربی و یا عقلی سخن می گوید که درهمه جا مشترک است و به مکتب خاص تعلق ندارد (البته بعضی دراین احتمال فضای تجربی دو مکتب را دقیقا یکی نمی دانند اما مشترکات و مشابهت های زیادی بین آنها قائل هستند) بر پایه این فرض نظام علوم انسانی اسلامی به لحاظ مکتب، مبانی، ارزش ها و باید و نبایدها کمبودی ندارد، ولی این فضای مکتبی تجربه نشده است تا معلوم شود قوانین تجربی و عقلی موجود در جهان تا چه اندازه با این مکتب سازگار است و یا اینکه قوانین مکملی کشف یا تولید شود.
اگر تفکیک را به معنای تفکیک بین فرضیه ها، اعتقادات و مکتب با علوم بدانیم به معنای تفکیک بین تحقیقات نظری و تحقیقات میدانی و بین تئوری ها و معادلات خواهد بود که این تفکیک قطعا باطل است؛ زیرا علم از یک «نظام» و سیستم برخوردار است که از مبانی و زیربناها تا روبناها کشیده می شود و لذا نمی توان چنین تفکیکی را در آن انجام داد. مسائل، قوانین و تجربیات در دل یک نظام علمی موضوعیت می یابد.
3/3- طرح نگاه نظام گرا در علوم انسانی اسلامی
3- نگاه نظام گرا به علوم انسانی. بر این اساس، علوم از یک نظام واحد برخوردارند و هرگز نمی توان مسائل و مبانی یک علم را دو پایه ای کرد. «مسائل»، لوازم همان مبادی است و تهاجری بین آنها نیست. همان گونه که معادله ریاضی از تعریف اعداد جدا نیست و اساسا چنین جدا کردنی معنا ندارد. در واقع، تنها وقتی امور نظام مند دیده نشوند این فرض جا پیدا می کند که از علوم غربی نیز استفاده کنیم!
بر پایه «وحی» می توان دنیا را اداره کرد و علوم جدید انسانی را نیز بنیان گذارد. «اسلام» دارای نظریه شامل است که قدرت تعریف دوست و دشمن را دارد و می تواند رهبری جبهه حق را در تاریخ به دست گیرد همان گونه که تاکنون گرفته است. پس در یک موضع «حاکم و محکوم» مطرح است و در موضوع دیگر صحبت از «تفکیک» خواهد بود. از منزلت تاریخی که به مسئله نظر کنیم علوم انسانی اسلامی حاکم بر تغییر و تکامل خواهند بود و علوم انسانی غرب هم که علوم الحادی اند، محکوم هستند. به تعبیر مرحوم استاد حسینی(ره): «هر دینی که نتواند «معادله» تولید کند باید بپذیرد که مکتبی حکومت کند که معادله دارد».
4- راهکارها و چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانی
در وضعیت کنونی، علی رغم کوتاهی ها و کم لطفی های برخی از فرهیختگان در پی گیری تولید علوم انسانی، بحمدالله ظرفیت اجتماعی در این خصوص به حدی رسیده است که امکان ایجاد تحول در علوم انسانی دور از ذهن نیست. عموم اساتید و دانش آموختگان حوزوی و دانشگاهی به ویژه کارشناسان علوم انسانی که قدرت فهم و درک بیش تر و بالاتری نسبت به زوایا، پیچ و خم ها، و معایب و محاسن این علوم دارا هستند، نیروها و سرمایه های ارزش مند جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در این میدان به حساب می آیند؛ مشروط به این که با تدبیری تازه، از توان فزاینده آنها در ایجاد نهضت علمی جدید استفاده شود.
در این باره می توان راهبردها و راهکارهای نظری و عملی ذیل را پیشنهاد کرد:
1/ 4- ایجاد نهضت نقد و ارزیابی علوم انسانی
در گام نخست، باید نهضت گسترده ای در حوزه و دانشگاه برای نقد علوم انسانی و مبانی و خاستگاه های غربی آن، با هدف افشاگری و سلب اعتماد روحی و ذهنی از این علوم راه بیافتد و در کنار آن، کرسی های آزاداندیشی نیز برگزار شوند. در این خصوص می توان با همکاری پژوهشگاه ها و تشکل های مختلف، چرخه و شبکه علمی و مدیریتی نوینی تعریف گردد که اولا، اندیشه های تولیدی در ساخت علوم انسانی راگرد آورد؛ ثانیاً، اندیشه های تولید شده را ارزیابی کند؛ و ثالثا، به صورت علمی و عملی، از دیدگاه های ارزیابی شده، بهره برداری نماید.
2 / 4- تولید نرم افزار و روش نقد علوم انسانی
همراه ایجاد بسیج نقد و ارزیابی علوم انسانی، باید به «روش نقد علوم انسانی» نیز دست یافت و با آن ابزار، علوم انسانی رایج را نقد کرد. این نرم افزار باید بتواند کارآیی خود را در نقد روبناها و تهذیب مسائل ظاهری، و نیز در عرصه تحلیل و نقض زیربناهای علوم انسانی و تئوری های پیشینی و ربط روبناها به زیربناها آنها به اثبات برساند. روش نقد علوم انسانی باید قادر باشد علاوه بر ورود به نقد گزاره ها و نظریه ها، و نیز نقد مبانی، پیش فرض ها و اهداف آنها، موفق به بررسی و ارزیابی زیرساخت ها و روش های تحقیق که در حکم ماشین تولید علوم انسانی می باشند، بشود و تغییر در آن سطح را هم، زمینه سازی کند. ناگفته پیداست در صورتی که نقدهای علوم انسانی به روش های تحقیق حاکم بر این علوم سرایت نکند، به ترجمه نقدهای غربی ها بر علوم خودشان- که با هدف ترمیم و تکمیل آن علوم مادی صورت می گیرد- بسنده خواهیم کرد و قادر به تولید و ارائه علوم جایگزین نخواهیم بود!
3 / 4- تعیین شاخص های اسلامیت علوم انسانی
در فرآیند تحول در علوم انسانی رایج و گام نهادن در مسیر تولید این علوم، باید شاخص ها و معیارهای اسلامیت این علوم مشخص گردد؛ مثلا باید آشکار شود که آیا «استناد منطقی و متدیک به منابع اسلامی»، ملاک اسلامیت یک علم است یا «کارآمدی آن در راستای رفع نیازمندی های جامعه اسلامی» شاخص اسلامی بودن آن است؟ و یا ملاک امر سومی است؟ اساسا تعریف «علوم انسانی اسلامی» چیست؟ و چه تفاوت ها و شباهت هایی میان علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی وجود دارد؟
هم چنین می توان «ترویج هرچه بیش تر روحیه خودباوری علمی»، «کشف و آموزش مبانی بنیادی علوم انسانی با هدف زمینه سازی برای نقد آنها»، «اصل قراردادن فهم گرایی به جای حافظه گرایی در نظام آموزش»، «تعریف جایگاه علوم انسانی در نقشه جامع علمی و الگوی مهندسی فرهنگی کشور»، «تشکیل حلقه های فقاهت و حلقه های کارشناسی برای تفکر هم آهنگ در این زمینه»، «هم آهنگ سازی شبکه ای نهادهای پژوهشی برای پرهیز از فعالیت علمی و اجرایی موازی یا مشابه»، «هدایت پایان نامه های حوزوی و دانشگاهی به سمت گمانه زنی در تولید علوم انسانی جدید»، «تعریف دوره گذار، و دوری از برخوردهای سریع و غیرقاعده مند با این بحث» و غیره را نیز به دست اندرکاران امر توصیه کرد. به امید آن که سرداران و افسران ارشد فرهنگی حوزه و دانشگاه با تمام توان و شفافیت به میدان آیند و از کوشش و کمک در این صحنه مهم دریغ نورزند.
پی نوشت ها:
[1] . صحیفه امام، جلد هفدهم، ص 322
[2] . همان، جلد نوزدهم، ص 110
[3] . پایگاه اینترنتی مقام معظم رهبری (www.khamene.iir) ، (8/6/8138)
[4] . «علوم انسانی اسلامی»، دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم (بانک اطلاعات، کد پژوهشی 320).
[5] . «پیرامون وحی و رهبری»، ص
نویسنده: حجت الاسلام سیدمحمدمهدی میرباقری
منتشر شده در روزنامه کیهان، تاریخ: 14/10/1388
پایان پیام/
نظر شما