خبرگزاری شبستان: ولایت فقیه مفهومی است که اسلامی بودن یک حکومت و حرکت کردن جامعه در مسیر قرآن و عترت (ع) با آن معنا می یابد. ضرورت واکاوی این مفهوم که از دوران غیبت امام عصر (عج) بروز و ظهور یافته و امروز تنها در نظام اسلامی ایران تجلی حقیقی دارد در سلسله مباحثی از زبان آیت الله مصباح یزدی مطرح می شود.
در مطالب پیشین مفهوم و چیستی و چرایی ولایت فقیه تشریح شد، در این نوشتار پرسش و پاسخ هایی را که از محضر آیت الله مصباح یزدی در سلسله جلسات "تبیین علمی ولایت فقیه" مطرح شده است، ارائه می شود.
سؤال: آیا شما حکومت را دقیقا همان امور حسبیه میدانید؟
آیت الله مصباح یزدی: حکومت شامل امور حسبیه است.
سوال: تصور بنده دقیقا برعکس بود. فکر میکردم امور حسبیه میتواند شامل حکومت بشود نه اینکه حکومت ولایتفقیه مساوی با امور حسبیه باشد؛ پس امور حسبیه نوعا از مصادیق امور حکومتی هستند و همانطور که حضرت استاد تفکیک فرمودند در واقع، حکم حکومتی هم در ذیل احکام اولیه حجیت دارد نه ذیل احکام ثانویه. به این معنا ثمره نزاع در اینجا روشن میشود که اگر شارع مصلحت بداند مثلا در حکم حکومتی که حرکتی انجام بشود آن حرکتها انجام میشود به خلاف احکام ثانویه که باید از باب اضطرار به آن عمل کرد و اگر جایی کارد به استخوان برسد، نوبت به این احکام میرسد. منتها از حضرت استاد میخواهیم که درباره حکومتهای طاغوت توضیح بدهند. چون گفتیم در امور حسبیه دو ویژگی ملاحظه میشد یکی اینکه شارع مقدس راضی نبود که این امور بر زمین بماند و دیگر اینکه بسیاری از مسایل نیازمند سرپرست خاص و متصدی بود. بعضیها تصور کردهاند که چون حکومتهای طاغوت به هرحال در اموری مثل بهداری و بهزیستی سرپرست محسوب میشوند، دیگر لازم نیست کسی در این خصوص اقدام بکند. اگر توضیحی بفرمایید ممنون میشوم.
آیت الله مصباح یزدی: باید هر واژهای را که به کار میبریم ابتدا درست تعریف کنیم. وقتی میگوییم امور حسبیه با امور حکومتی چه فرقی دارد، باید ابتدا امور حسبیه را تعریف کرد. برداشتی که ما از امور حسبیه داریم همان اجازه امور حسبیهای است که مراجع به افراد میدهند و میگویند شما در این امور حق دارید که از طرف ما دخالت کنید؛ اموری مثل قیمومت مجانین و صغار و تصرف در اموال مجهولالمالک و این قبیل چیزها. اینها را امور حسبیه میگویند. اگر امور حسبیه را اینطور معنا کنیم، بخشی از امور حکومتی است، ولی نه اصطلاح فقهیاش با این معنا تطابق کامل صددرصد دارد، نه معنای لغوی آن، و نه حتی اصطلاح سیاسی آن. گفتیم که مرحوم شهید در یکی از کتابهایشان، کتاب امر به معروف و نهی از منکر را با فروع اضافهای «کتاب الحسبه»؛ نامیدهاند و همه مسایل امر به معروف و نهی از منکر را تحت این عنوان ذکر کردهاند؛ یعنی آنچه مربوط به امور اجتماعی مردم است و باید اجرا شود، هر چند تکالیفی باشد که مربوط به فرد فرد افراد است و مربوط به دستگاه حکومت هم نباشد.
در اصطلاح دیگر، امور حسبیه شامل همین امور بسیار محدود در حد ضرورت است مثل اجازه امور حسبیهای که آقایان از مراجع میگیرند، ولی اگر ما امور حسبیه را اینطور و طبق این تعریف اصطلاحی رایج مطرح کردیم و امور حسبیه را به امور اجتماعیای که شارع راضی به ترک آن نیست و اگر متصدی قانونی برای آن تعیین نشود در معرض تفویت قرار میگیرد، معنا کردیم، بخش اعظم امور حکومتی همین امور حسبیه میشود، فقط در مواردی مثلا اعلام جنگ یا جهاد ابتدایی و چیزهایی از ایندست که درباره آنها نمیدانیم که شارع راضی به ترک آن هست یا خیر، بنابر فتوای کسانی مثل مرحوم آقای خویی و دیگران، این هم از اختیارات ولیفقیه است. اینکه من عرض میکنم اکثر یا عمده احکام حسبیه، به خاطر این احتیاطاتی است که در مسأله دایره اختیارات ولایتفقیه در زمان غیبت مطرح است و اینکه مثلاً آیا شامل جهاد ابتدایی و امثال اینها هم میشود یا خیر. این تعریف از امور حسبیه، هیچ تضادی با مسایل ولایت ندارد بلکه لااقل تصادق عام و خاص دارند، و امور ولایی یا امور حکومتی امور عامی میشوند که بخشی از مصادیق آنها امور حسبیه است. اما طبق اصطلاح دیگری که مرحوم نراقی به آن استناد کردهاند خود ولایتفقیه را از باب حسبه واجب دانستهاند و گفتهاند: ایجاد حکومت اسلامی از چیزهایی است که شارع راضی به ترک آن نیست، پس خودش از امور حسبیه است؛ یعنی امور حسبیه را شامل همه اموری دانستند که «لایرضی الشارع بترکه»؛ و چون میدانیم که حکومت اسلامی هم «لایرضی الشارع باهماله»؛ پس خود این از امور حسبیه است. طبق استدلال بعضی از فقها این خودش دلیلی میشود برای ولایتفقیه.
من بارها گفتهام و باز هم تأکید میکنم که هر تعبیری را به کار میبرید ابتدا برای خودتان و برای طرفی که با او بحث میکنید، آن را تبیین کنید. امور حسبیه یعنیچه؟ ولایتفقیه یعنیچه؟ فقیه یعنیچه؟ یکی یکی اینها را تعریف کنید تا این ابهامها برطرف شود، اما وقتی تعریف و تبیین نشود کسی میگوید امور حسبیه هست پس دیگر ما کاری به حکومت نداریم و با امور حسبیه مسایلمان حل میشود در حالیکه خود امور حسبیه از امور حکومتی است و چیزی در کنار حکومت نیست تا شما بگویید وقتی امور حسبیه را داشتیم دیگر احتیاجی به مسأله ولایتفقیه نداریم.
سوال: درباره تاریخچه ولایتفقیه و اینکه چرا تاکنون نبوده، سؤال شده است. استاد در جلسات گذشته به این سؤال پاسخ دادند. همچنین پرسیدهاند که آیا مسایلی مثل تعیین اول ماه و آخر ماه و امثال ذلک هم از وظایف حکومت و حاکم است؟ میگویند آیتالله خویی حکم حاکم را درخصوص استهلال اساسا نافذ نمیدانستند؛ البته میگویند آیتاللهحکیم خودشان در این خصوص حکم میکرد و وقتی به وی اعتراض شد، فرمود من برای آن کسانی که نافذ میدانند، میگویم.
آیت الله مصباح یزدی: چیزی که کتبا و شفاها زیاد سؤال شده این است که وقتی استدلال کردیم که فقیه اقرب به امام معصوم است، در چه چیز اقرب باشد؟ باید کسی در راس حکومت باشد که قدرت صادر کردن احکام حکومتی و ولایی را داشته باشد. یعنی بر اساس قواعد کلیه و مبانی شرعی بتواند موارد خاص را امر و نهی کند؛ پس فقاهت، شرط اول آن است. اولین چیزی هم که برای تأمین مصالح جامعه لازم بود قانون بود. پس بهترین فردی که میخواهد متصدی این کار بشود کسی است که قانون را بهتر از همه بداند یعنی افقه باشد. مسأله دوم این است که تقوایش در حدی باشد که منافع شخصی و اغراض شخصیاش بر مصالح اجتماعی غالب نشود. یعنی اینکه باید عالیترین مراتب تقوا را داشته باشد. میدانیم در این موارد چه لغزشگاههایی برای خواص هست؛ ولی این دو به تنهایی کافی نیست؛ اگر کسی با دقتنظر بسیار فقیه باشد، تقوایش هم در حد اعلی باشد، اما به مسائل اجتماعی آشنا نباشد، نمیتواند این مسئولیت را بپذیرد. تأمین مصالح اجتماعی نیازمند آشنایی با موضوعات اجتماعی و آشنایی با مسائل بینالمللی است. کسی که میخواهد حکم کند با این کشور صلح کنید یا جنگ کنید، با فلان کشور فلان معامله را انجام بدهید یا ندهید، باید با این مسایل آشنا باشد؛ پس ولیفقیه سه رکن اصلی دارد: فقاهت، تقوا و دیگری درک مصالح سیاسی و اجتماعی. اگر فقیهی در هر سه مرحله از همه افضل باشد او متعین است، اما بندرت این اتفاق میافتد. اگر اینگونه نشد؛ چون ممکن است کسی مثلا افقه باشد اما در درک مسایل اجتماعی ضعیفتر از دیگری است، در این صورت ممکن است مصالح جامعه تفویت بشود هر چند فقاهتش ممتاز است و احکام کلی را به خوبی میشناسد اما در اجرا کردن و تشخیص دادن آنچه امروز نیاز است، درک درستی ندارد و نمیتواند نقش خودش را ایفا کند. حکومت برای تأمین مصالح اجتماعی است و کسی که حد نصابی از درک مسائل سیاسی و اجتماعی ندارد، نمیتواند بر این منصب بنشیند چون تفویت مصلحت میشود. حکومت برای این بود که بتواند اختلافات را رفع کند اگر بنا باشد خودش ایجاد اختلاف کند، نقضغرض میشود؛ پس برآیند این سه شرط یعنی کسی که مجموع این سه شرط را بهتر از دیگران داشته باشد. اگر نمره بدهند، نمره یکی 18 است یکی 19 است و یکی 20 است کما اینکه کسانی دیگر 17 و16 و 15و 14 هستند. آن کسی که مجموع نمراتش بیشتر است، افضل است و تعین پیدا میکند؛ پس اقربیت به امام معصوم در این سه چیز است: در درک احکام شرعی، یعنی باید افضل و افقه باشد؛ در تقوا، از امام معصوم گناهی سر نمیزند، او هم باید آن قدر تقوایش قوی باشد که تلاءلوی معصوم باشد. امام، مصالح جامعه را بهتر از دیگران درک میکند او هم باید در حدی باشد که بهتر از دیگران مصالح جامعه را درک کند. پس اقربیت در این سه چیز است. اگر در هر سه تا افضل از همه شد بسیار عالی والّا برآیند و؛ حاصلجمع جبری او باید بهتر از سایرین باشد.
پایان پیام/
نظر شما