خاطرات و عکس های منتشر نشده از سردار رشید اسلام محمد منتظرقائم

محمد در راه طبس شروع کرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر و توضیح آن، سورۀ اصحاب فیل را برایمان تشریح کرد و گفت: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.

/خبرگزاری شبستان: یزد/
 سردار رشید اسلام محمد منتظر قائم اولین فرمانده سپاه استان یزد " 5 اردیبهشت" و در جریان حمله نظامی آمریکا به ایران در صحرای طبس به شهادت رسید، گرچه طرح ها و برنامه های خوبی برای معرفی این شهید انجام شده است، اما به گفته سید هدایت بنی فاطمه، مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان یزد تاکنون برای معرفی این سردار اسلام کار عمیقی صورت نگرفته و می مطلبد برای معرفی هر چه بیشتر وی برنامه ریزی لازم صورت گیرد؛ از این رو خبرگزاری شبستان در ادامه گزارش روز گذشته خود با عنوان محمد، منتظر قائم(عج) بود! در این گزارش به بیان گوشه ای از خاطرات دوستان و همرزمان این شهید و عکس های منتشر نشده از محمد منتظر قائم می پردازد.
 
خاطره ای از حجت الاسلام محمدکاظم راشد یزدی
 من از دوران کودکی محمد به واسطه ارادت و رفت و آمدی که با پدرش داشتم، با او آشنا شدم و محمد با داشتن چنین پدر وارسته ای که مربی تربیتی او بود، همیشه در حال تحول و تکامل بود. قبل از انقلاب، آرزوی پیروزی نهضت امام را داشت و به خاطر عزت اسلام و مسلمین مبارزه می کرد در بحران ها و مشکلات با هوشیاری و تیزبینی روبرو می شد. شاید کسانی که او را عمیق نمی شناختند، فکر می کردند، خشن است ولی محمد برای رضای خدا غضب می کرد و از رفتار جوانان منحرف و بی عفت عصبانی می شد از بی نظمی و متظاهرین بدش می آمد و معمولا کارهای پر زحمت را خودش در جمع انجام می داد و توصیه می کرد هر چه گفتید باید بتوانید عمل کنید به روحانیت وارسته و مبارز بسیار علاقه مند بود، شهادت مظلومانه محمد در صحرای طبس به دست خائنین به اسلام و مملکت در من اثری بسیار تأثر انگیز و ناگوار گذاشت.
 

خاطره از همسر شهید
 لحظاتی قبل از اینکه به طبس برود، چهره شان نورانی، مصمم و با نشاط به نظر می رسید  یک دفعه برگشتند و به من گفتند: من می روم، هر چه شما کردی پدر و مادرم شما را به خدا می سپارم. از این نگاه و شیوه حرفشان احساس کردم که محمد شهید می شود و این آخرین سفر اوست.
 
خاطره از عباس سامعی از همرزمان شهید
 حدود یک سال به پیروزی انقلاب مانده بود، در جلسه ای که کمک به مستمندان می شد با محمد آشنا شدم، در آن سال های اختناق او به خوبی و با شجاعت، اعلامیه ها و پیام های امام را تکثیر و انتقال می داد در همان اوایل آشنایی دارای خصوصیات و رفتار منحصر به فردی بود، زیاد عبادت می کرد. نماز شب و مستحبات را به جا می آورد. قرآن زیاد تلاوت می کرد و فکر می کنم بسیاری از سوره ها را حفظ بود چون هر موقع با هم بودیم یا مأموریتی می رفتیم، می دیدم آیات قرآن را زمزمه می کند. زندگی او از هر جهت ساده و بی آلایش بود هم از نظر غذا و مسکن و هم از نظر لباس و پوشش. دارای هوش سرشار و تدبیر سیاسی والایی بود در اولین برخوردش با افراد مختلف به خوبی آن شخص را می شناخت و از انگیزه و ماهیت او باخبر می شد و به قول معروف زود دوریالیش می افتاد. در کارهای دست جمعی معمولا با چندین نفر مشورت می کرد و برای نظر اعضای شورا احترام ویژه ای قائل بود. اگر هم می خواست خلافش عمل کند، می گفت: من با نظر شما موافقم ولی فکر می کنم اگر اینجور باشد، نتیجه بهتر است در مأموریت های سخت اولین نفری که حرکت می کرد، خودش بود و همین پیشتازی او موجب می شد تا دوستانش با دل و جان او را همراهی کنند. پس از فرمان حضرت امام در خصوص مسایل کردستان، درنگ را جایز ندانست و اولین نفری بود که نام خودش را نوشت  در کردستان به حدی مخلص، فعال و جسور بود که او را به عنوان فرمانده منطقة عملیات غرب انتخاب کرده بودند و بسیاری از مسئولان و فرماندهان رده بالای سپاه در آن زمان تحت امر او بودند.
 
خاطره از زبان دوستان بی ریا
 در کردستان معمولا فرماندهان کلت به کمر می بستند، دو کلت کمری برای محمد فرستاده بودند در حقیقت بچه ها برای محمد درخواست کرده بودند تا فرماندهی او مشخص شود  محمد از پذیرش آن خودداری کرد و گفت من احتیاجی ندارم. به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جاده ها تأمین باشند. بعدها فهمیدیم که چون این کلت نشانه فرماندهی او می شد به خاطر اینکه اندک غروری او را نگیرد حاضر نشد آن را به کمر ببندد.
 

تواضع
 یک روز یک ماشین بار آرد به موقعیت ما در کردستان رسید. محمد به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد. راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، فرمانده سپاه اینجا کیست ؟ کسی نیست به شما کمک کند خیلی خسته شده اید. محمد می گوید: لازم نیست من خودم اینها را می آورم در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بینند به او می گویند شما نمی خواهد این کا را انجام بدهید ما هستیم، راننده تازه می فهمد که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است.
 
خاطره از یکی از دوستان
 وقتی قرار شد که به منطقه طبس برویم. محمد گفت: اول نمازمان را بخوانیم ... من نمازم را خواندم، ولی محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه، مشغول نماز بود. این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه نمازش تمام شد، یکی از برادرها به شوخی گفت: نماز جعفر طیار می خواندی؟ او با خوشحالی پاسخ داد: « به جنگ آمریکا می رویم. شاید هم نماز آخرمان باشد.» در بین راه مثل همیشه، شروع کرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر و توضیح آن، سورۀ اصحاب فیل را برایمان تشریح کرد و گفت: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.
 
 
با تشکر از اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان یزد

کد خبر 33142

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha