خبرگزاری شبستان، مسلما بحث جذاب فلسفه برای کودکان نیز باید ملی و بومی شود باید توجه داشت که مسائلی که در فضای غربی تولید و تدریس می شود برای کودکان ایران اسلامی مناسب نیست. از این رو درباره "فلسفه و کودک ایرانی – اسلامی" با نواب مقربی، دکترای کلام ـ فلسفه دین و مسائل جدید کلامی به گفتگو پرداختیم که از نظر شما می گذرد.
به تازگی بحثهای داغی در حوزه فلسفه برای کودکان در جوامع علمی داخلی و خارجی مشاهده میشود علت این امر چیست؟ اساساً فلسفه و کودک چه هدفی را دنبال میکند؟
اگر سر و صدا و غوغایی در این باره مشاهده میشود نشان از این امر دارد که این مسئله دارای اهمیت بسیار بالایی است یا دست کم در سالهای اخیر و بهویژه در میان محققان و نهادهای علمی کشور اهتمام ویژهای به آن شده است. تا چند سال پیش اگر درباره فلسفه و کودک سخن میگفتید به شما میخندیدند و آن را جدی نمیگرفتند ولی هم اکنون همگان مدعی بداعت در این زمینه هستند و میخواهند نام خود را به عنوان بنیانگذار فلسفه و کودک در ایران ثبت کنند. البته این امر اتفاق میمون و مبارکی است و آن را باید قدر دانست و ارج نهاد. در مورد بخش دوم پرسش شما باید بگویم که اساساً فلسفه برای کودکان که من ترجیح میدهم به جای این واژه اصطلاح «فلسفه و کودک» را بکار ببرم که هم واژه نوآوردهای است و هم معنای رساتر و دقیقتری دارد زیرا فلسفه برای کودکان و نوجوانان تنها نیست بلکه برای همگان است و همه به آن نیاز دارند. درواقع کودکان فیلسوفزاده میشوند و پرسشهای کودکان بسیار فلسفیتر و عمیقتر از پرسشهایی است که بزرگترها مطرح میکنند. فیلسوفان بزرگ نیز کودکانی هستند که روحیه پرسشگری و کنجکاوی را که در کودکان ملاحظه می-شود تا پایان عمر در خود زنده نگهداشتهاند. بنابراین فلسفه و کودک همیشه با یکدیگر همراهاند.
هدف از برنامه فلسفه و کودک خواه در ایران و خواه در سرتاسر جهان آموزش تفکر و خردورزی به کودکان است. ولی به این نکته باید نهایت توجه را کرد که اساساً چیزی بنام تفکر محض وجود ندارد. تفکر همواره مسبوق به سوابق است. ما خود به خود نمیتوانیم تفکر کنیم. تفکر ما بدون هیچ تردیدی متاثر از دین، فرهنگ، سنن، آموزشهای مدرسهای و دانشگاهی، اوضاع اقتصادی و اجتماعی ماست. این امر تنها محدود به تفکر نیست بلکه مشاهده محض نیز وجود ندارد. به عبارت دیگر، در فلسفه علم میگویند مشاهدههای ما گرانبار از نظریهها است. ویتگنشتاین در کتاب «رساله منطقی – فلسفی» خود با تصویر معروف به اردک - خرگوش این مسئله را نشان داده است. برای روشنتر شدن موضوع مثال سادهای میزنم. مرد گرسنهای بود که در خیابانهای شهر دنبال غذافروشی بود بر سردر اولین مغازهای که از کنار آن میگذشت «کتاب فروشی» نوشته بود ولی مرد گرسنه آن را «کباب فروشی» میدید. البته، این تأثیر احوال فیزیولوژیکی ما بر مشاهده است پیشفرضها و پیشزمینههای فکری – زبانی- اجتماعی بسی بیشتر از این هاست.
تأکید «لیپمن» و «پیاژه» که در غرب بنیانگذار فلسفه برای کودکان بودهاند بیش از همه روی تفکر انتقادی است؛ تفکر انتقادی اگر حد و مرزی نداشته باشد نتایج ویرانگر به بار میآورد و این نتایج در آموزش فلسفه به کودکان دو چندان میشود.
اگر چیزی به نام تفکر محض و از آن بالاتر مشاهده محض وجود ندارد، پس ما چه نوع تفکری را میبایست به کودکان خود بیاموزیم که مفید فایده واقع شود و با فرهنگ بومی ما نیز سازگار بیفتد؟
سؤال خوبی مطرح کردید. من تلاش میکنم این مسئله را با اتکا به مفهوم پارادایم توضیح دهم. پارادایم معانی متعدد دارد و نخستین بار «توماس کوهن» آن را برای تبیین انقلابهای علمی در فلسفه علم وارد کرد. اگر واژه پارادایم را نمیپسندید میتوانیم از واژه «سنت» استفاده کنیم. باز اگر این واژه را نمی-پسندید میتوانیم اصطلاح «شیوه زیست» را بکار بریم که رساتر و امروزیتر است. درواقع، ما در مسئله مورد بحث، دو شیوه زیست داریم که در بعضی جهاتِ حائز اهمیت با یکدیگر تقابل و تعارض دارند هر چند ممکن است وجوه اشتراک بسیاری نیز با یکدیگر داشته باشند: یکی «شیوه زیست ایرانی - اسلامی» و دیگری «شیوه زیست غربی- آمریکایی» که در اساس ریشه در فرهنگ و فلسفه یونانی دارد. «فلسفه و کودک» امروزه در پارادایم غربی پرورش پیداکرده است. بنابراین، ما نیازمند پیریزی و پیافکنی طرحی نو در آموزش فلسفه و کودک به کودکان و نوجوانان هستیم که با معیارها، محکها، قاعدهها و قوانین «شیوه زیست ایرانی اسلامی»، سازوار بیفتد. فلسفه و کودکی که لیپمن و پیروان او و اتباع او در ایران به دنبال توسعه آن هستند هر چند دارای جنبههای نوآورانه و سودمندی هست ولی به هیچ وجه مناسب اوضاع فرهنگی – اجتماعی ما نیست و نیازمند بازنگریهای اساسی و بنیادی است.
در ایران تنها نهادی که من میشناسم از سالها پیش در پی تأسیس فلسفه و کودک بومی ایرانی- اسلامی است و در این راه گوی سبقت را از دیگران برده است، گروه «فلسفه و کودک بنیاد حکمت اسلامی صدرا» است که سالها است مجلهای نیز با رویکرد بومی ایرانی – اسلامی در این زمینه با عنوان «فلسفه و کودک» منتشر میکند و هم اکنون بسیار فعال است. متأسفانه، در دیگر نهادها، ما این جدیت را مشاهده نمیکنیم، البته کار بسیار انجام میشود ولی در جهت شناسایی و تبلیغ فلسفه و کودک غربی آمریکایی – انگلیسی و حتا نقدی هم اگر صورت میدهند در درون همان چارچوب غربی است و قصد بازسازی آن دستگاه فکری در چارچوب بومی ملاحظه نمیشود. این امر اگر جدی گرفته نشود نتایج زیانبار به دنبال دارد. ده سال دیگر ما یکباره مشاهده میکنیم کودکانی پرورش دادهایم که از سر تا پا فرنگی و غربی زندگی میکنند و میاندیشند و این برای ما که در ایران زندگی میکنیم و پشتوانه فرهنگی و علمی- فلسفی غنی داریم مایه ننگ است.
تفاوتهای فلسفه و کودک در شیوه زیست ایرانی اسلامی و شیوه زیست غربی- آمریکایی چیست و دیدگاه خود را درباره آثار ترجمهای در این زمینه توضیح دهید؟ آیا اساساً نیازی به ترجمه آثار غربی در حوزه فلسفه و کودک وجود دارد یا نه؟
فلسفه و کودک در شیوه زیست ایرانی اسلامی بر پایه اصول دین اسلام، اصول اخلاق اسلامی – ایرانی، فرهنگ بومی ایرانی- اسلامی، روش گفتگو و مناظره در مدارس اسلامی و حوزههای علمیه که سابقه دراز دارد و روشی است بسیار ثمربخش، استوار شده و مبتنی بر فلسفه ایرانی- اسلامی است که در حکمت متعالیه صدرالمتالهین به ذروه کمال خود میرسد. حکمت متعالیه ملاصدرا از این رو اهمیت دارد که جامع جمیع همه روشهای عقلانی و شهودی سودمند همچون روش تفکر انتقادی، روش مشایی ارسطویی، روش عرفانی، شهودی، وحیانی، قرآنی و روایی است، حال آنکه فلسفه و کودک لیپمنی تک بعدی و تک روشی است و کودکان را سطحی نگر و جزمی بار میآورد. در واقع، تأکید بیش از اندازه بر تفکر انتقادی گونهای جزماندیشی است.
درباره ترجمه آثار غربی در این زمینه نیز هیچ منعی وجود ندارد، بویژه آنکه در دوران شکوفایی علمی در جهان اسلام، مسلمانان به ترجمه آثار فیلسوفان یونان چون افلاطون، ارسطو و فلوطین و بسیاری دیگر از شارحان آنان پرداختند ولی به هیچ روی تابع محض و مقلد کور آنان نبودند و تمام تلاش آنان این بود که مولفههای فلسفه یونانی را با مولفههای ایرانی – اسلامی سازوارتر و سازوارتر کنند. ما نیز هم اکنون میتوانیم آثار غربی در حوزه فلسفه و کودک را ترجمه کنیم ولی این به مفهوم پایان کار نیست. مرحله بعدی که بسیار دشوارتر نیز هست سازوار کردن این آثار ترجمهای با سنت ایرانی – اسلامی است.
با توجه به اینکه داستان و داستانگویی یکی از روشهای بسیار سودمند در آموزش تفکر به کودکان و نوجوانان است ما میتوانیم به داستانهای بسیار جذاب در ادبیات شعری و دینی ایرانی - اسلامی اتکا کنیم و از آن بهره برداری کنیم. برای نمونه، لیپمن که بنیانگذار فلسفه و کودک به شمار میرود از روش داستان بهره برده است و برای نمونه، کتابی نوشته است به نام «لیزا دختری در مدرسه» که داستانی بسیار خنک و سطحی و برای کودکان ملال آور است. حال آنکه ما با گنجینهای عظیم از داستانهای شگفت انگیز و جذاب در شاهنامه فردوسی و قرآن کریم رو به رو هستیم که استخراج آنها و بهرهبرداری از آنها در آموزش فلسفه و تفکر بومی ایرانی و اسلامی سخت میتواند کارگر افتد.
اگر امکان دارد مسئله را بیشتر بشکافید و به تفاوتهای بارز خردورزی یا تفکر در پارادایم ایرانی – اسلامی با تفکر در پارادایم یونانی – غربی اشاره کنید؟
این تفاوتها فهرست وار عبارتند از: 1. در پارادایم ایرانی- اسلامی بر عملورزی بیشتر تاکید شده است تا نظرورزی محض، 2. تفکر انتقادی در طرز تفکر دینی اسلامی حد و مرزهایی دارد. تفکر انتقادی در مورد ذات باریتعالی ره به جایی نمیبرد. اتکا به تفکر انتقادی که بزرگترین دستاورد فلسفه یونانی است خود ویرانگر است. در واقع در آموزش فلسفه به کودکان نیازمند گونهای مبناگروی معرفتشناسانه هستیم. هستی ذات باری تعالی باور پایه است و پس از آن هر اندیشه دیگری میبایست برپایه آن استوار شود و به پیش رود. و 3. آنکه در تفکر یونانی غربی اساساً توجه ویژهای به «حکمت» یا معرفت شهودی – اشراقی که در حکمت مغان و نیز در فرهنگ اسلامی نیز به وضوح مشاهده میشود وجود ندارد. دیدگاهی که ما در عصر کنونی در پیوند با تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان باید اتخاذ کنیم این است که به جای اصطلاح «فلسفه برای کودکان» که ارمغان غربیان است بهتر است از اصطلاح «حکمت و کودک» استفاده کنیم؛ «حکمت» سابقهای ایرانی – اسلامی دارد. ازاین رو، عقیده دارم ترجمه بیمحابای آثار غربی در حوزه فلسفه و کودک هرچند درجای خود نیکوست ولی رسا و بسنده نیست و ما را به مقصود خود که پی افکندن فلسفه و کودک بومی ایرانی- اسلامی است نمیرساند.
پایان پیام/
نظر شما