در هدایت و ضلالت اجباری در کار نیست

خبرگزاری شبستان: هدایت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست یا غلط نیست، بلکه به شهادت آیات متعددى از خود قرآن" هدایت"به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و"اضلال"به معنى از بین بردن زمینه‏هاى مساعد است.

سرویس قرآن و معارف خبرگزاری شبستان، به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، متن کامل تفسیر یک جزء، صوت ترتیل جزء و تفسیر یک آیه را به صورت روزانه بر روی صفحه خود قرار خواهد داد که شماره اول این مجموعه در ادامه می آید.

سوره بقرة، آیه 26 :

إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ (26)
ترجمه:
26- خداوند از اینکه مثال (به موجودات ظاهرا کوچکى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن بزند شرم نمى‏کند (در این میان) آنها که ایمان آورده‏اند مى‏دانند حقیقتى است از طرف پروردگارشان، و اما آنها که راه کفر را پیموده‏اند (این موضوع را بهانه کرده) و مى‏گویند منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! (آرى) خدا جمع زیادى را با آن گمراه و عده کثیرى را هدایت مى‏کند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى‏سازد.
شان نزول:
جمعى از مفسران از ابن عباس در شان نزول نخستین آیه فوق چنین نقل کرده‏اند: هنگامى که خداوند در آیات گذشته پیرامون منافقین، دو مثال براى آنها بیان کرد (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً ...- و- أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ ...)
منافقین گفتند خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثالهایى بزند، و از این راه در وحى بودن قرآن اظهار تردید کردند، در این موقع آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
بعضى دیگر گفته‏اند: هنگامى که در آیات قرآن، مثلهایى به" ذباب" (مگس) و" عنکبوت" نازل گردید، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره کردند که این چگونه وحى آسمانى است که سخن از" عنکبوت" و" مگس" مى‏گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتى زنده به آنها جواب داد.
تفسیر: آیا خدا هم مثال مى‏زند؟!
نخستین آیه مى‏گوید:" خداوند از اینکه به موجودات ظاهرا کوچکى مانند پشه و یا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى‏کند" (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها).
چرا که مثال باید موافق مقصود باشد، و به تعبیر دیگر، مثال وسیله‏اى است براى تجسم حقیقت، گاهى که گوینده در مقام تحقیر و بیان ضعف مدعیان است بلاغت سخن ایجاب مى‏کند که براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعیفى را براى مثال انتخاب کند.
مثلا در آیه 73 سوره حج مى‏خوانیم: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ:" آنها که مورد پرستش شما هستند هرگز نمى‏توانند" مگسى" بیافرینند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چیزى از آنها برباید آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب کننده ضعیف است و هم طلب شونده".
ملاحظه مى‏کنید در اینجا هیچ مثالى بهتر از مگس یا مانند آن نیست تا ضعف و ناتوانى آنها را مجسم کند.
و نیز در سوره عنکبوت آیه 41 وقتى که مى‏خواهد ناتوانى بت پرستان را در تکیه گاه‏هایى که براى خود انتخاب کرده‏اند مجسم سازد آنها را تشبیه به عنکبوتى مى‏کند که آن لانه سست را براى خود انتخاب کرده است، که سستترین خانه‏ها در جهان خانه عنکبوت است (مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏
مسلما اگر در این گونه موارد بجاى این مثالهاى کوچک، مثلهاى بزرگى از آفرینش کواکب و آسمانهاى پهناور قرار داده شود، بسیار نامناسب خواهد بود، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نیست.
اینجا است که خداوند مى‏فرماید: ما ابا نداریم از اینکه مثال به پشه بزنیم و یا بالاتر از آن، تا حقایق عقلانى را در لباس مثالهاى حسى بریزیم و در اختیار بندگان قرار دهیم.
خلاصه اینکه هدف رساندن مطلب است، مثالها نیز باید قبایى باشد درست متناسب قامت مطالب.
در اینکه منظور از" فَما فَوْقَها" (پشه یا بالاتر از آن) چیست؟ مفسران دو گونه تفسیر کرده‏اند:
گروهى گفته‏اند منظور" بالاتر از آن در کوچکى" است، زیرا مقام، مقام بیان کوچکى مثال است، و برترى نیز از این نظر مى‏باشد، این درست به آن میماند که گاه به کسى بگوئیم تو چرا براى یک تومان اینهمه زحمت مى‏کشید، شرم نمى‏کنى او مى‏گوید شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى‏کشى، حتى براى یک ریال! بعضى دیگر گفته‏اند: مراد" بالاتر از نظر بزرگى" است، یعنى خداوند هم مثالهاى کوچک را مطرح مى‏کند و هم مثالهاى بزرگ را، درست مطابق مقتضاى حال.
ولى تفسیر اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.
سپس در دنبال این سخن مى‏فرماید:" اما کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏دانند که آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان" (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ).
آنها در پرتو ایمان و تقوا از لجاجت و عناد و کینه‏توزى با حق دورند.
و مى‏توانند چهره حق را به خوبى ببینند، و منطق مثلهاى خدا را درک کنند.
" ولى آنها که کافرند مى‏گویند خدا چه منظورى از این مثال داشته که مایه تفرقه و اختلاف شده، گروهى را به وسیله آن هدایت کرده، و گروهى را گمراه؟!" (وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً).
این خود دلیل بر آن است که این مثلها از ناحیه خدا نیست، چرا که اگر از ناحیه او بود همه آن را پذیرا مى‏شدند!! ولى خداوند در یک جواب کوتاه و قاطع به آنها پاسخ مى‏گوید که" تنها فاسقان و گنهکارانى را که دشمن حقند به وسیله آن گمراه مى‏سازد (وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ).
بنا بر این تمام این سخنان، سخنان خدا است و نور و هدایت است، چشم بینا مى‏خواهد که از آن استفاده کند، و اگر این کوردلان به مخالفت و لجاج بر مى‏خیزند بر اثر نقصان و کمبود خودشان است، و گرنه در این آیات الهى نقصى وجود ندارد.
نکته‏ها:
1- اهمیت مثال در بیان حقایق
مثالهاى مناسب، نقش فوق العاده حساس و غیر قابل انکارى براى روشن ساختن حقایق و دلنشین کردن مطالب مختلف دارد:
گاه مى‏شود ذکر یک مثال مناسب آن چنان راه را نزدیک و" میان بر" مى‏کند که زحمت استدلالات فلسفى زیادى را از دوش گوینده و شنونده بر مى‏دارد.
و مهمتر اینکه: براى تعمیم و گسترش مطالب پیچیده علمى در سطح عموم راهى جز استفاده از مثالهاى مناسب نیست.
نقش مثال را در خاموش کردن افراد لجوج و بهانه‏گیر نیز نمى‏توان انکار کرد.
و به هر حال تشبیه" معقول" به" محسوس" یکى از طرق مؤثر تفهیم مسائل عقلى است.
(البته همانگونه که گفتیم مثال باید مناسب باشد و گرنه گمراه کننده و به همان اندازه خطرناک و دور کننده از مقصد خواهد بود).
روى همین جهات در قرآن به مثالهاى زیادى برخورد مى‏کنیم که هر یک از دیگرى جالبتر و شیرینتر و مؤثرتر است، چرا که قرآن کتابى است براى همه انسانها در هر سطح و هر پایه‏اى از تفکر و معلومات، کتابى است در نهایت فصاحت و بلاغت.
2- چرا مثال به پشه؟
گر چه بهانه‏جویان، خردى و کوچکى پشه یا مگس را وسیله استهزاء و ایراد به آیات قرآن قرار داده بودند، اما اگر آنها کمى انصاف و درک و شعور مى‏داشتند و در ساختمان این حیوان بسیار کوچک مى‏اندیشیدند مى‏فهمیدند که یک دنیا دقت و ظرافت در ساختمان آن به کار رفته که عقل در آن حیران مى‏ماند.
امام صادق ع در باره آفرینش این حیوان کوچک مى‏فرماید:" خداوند به پشه مثال زده است با اینکه از نظر جسم بسیار کوچک است، ولى از نظر ساختمان همان دستگاه‏هایى را دارد که بزرگترین حیوانات (خشکى) یعنى فیل دارا است و علاوه بر آن دو عضو دیگر (شاخکها و بالها) در پشه است که فیل فاقد آن است" خداوند مى‏خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را براى مؤمنان بیان کند، تفکر در باره این موجود ظاهرا ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است انسان را متوجه عظمت آفریدگار مى‏سازد.
مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فیل، تو خالى است و با نیروى مخصوصى خون را به خود جذب مى‏کند، این لوله ظریفترین سرنگهاى دنیا است و سوراخ درون آن فوق العاده باریک است.
خدا نیروى جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهایى به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند، این بالها آن چنان به سرعت بالا و پائین مى‏شود که حرکت آن با چشم قابل رؤیت نیست، این حشره به قدرى حساس است که به مجرد تکان خوردن چیزى احساس خطر مى‏کند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور مى‏سازد و عجب این است که در عین ناتوانى بزرگترین حیوانات را عاجز مى‏کند.
امیر مؤمنان على ع در نهج البلاغه بیان عجیبى در این زمینه دارد:
" اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانایى بر ایجاد پشه‏اى ندارند، بلکه عقول آنها در راه یافتن به اسرار آفرینش این حیوان متحیر مى‏ماند، و نیروى‏هاشان ناتوان و خسته مى‏شود و پایان مى‏گیرد، و سرانجام پس از تلاش، شکست‏خورده، اعتراف مى‏نمایند که در برابر آفرینش پشه‏اى درمانده‏اند و به عجز خود اقرار مى‏نمایند و حتى به ناتوانیشان از نابود ساختن آن"
3- هدایت و اضلال الهى
ظاهر تعبیر آیه فوق، ممکن است این توهم را بوجود آورد که هدایت و گمراهى جنبه اجبارى دارد و تنها منوط به خواست خدا است، در حالى که آخرین جمله این آیه حقیقت را آشکار کرده و سرچشمه هدایت و ضلالت را اعمال خود انسان مى‏شمارد.
توضیح اینکه: همیشه اعمال و کردار انسان، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصى دارد، از جمله اینکه اگر عمل نیک باشد، نتیجه آن، روشن‏بینى و توفیق و هدایت بیشتر به سوى خدا و انجام اعمال بهتر است.
شاهد این سخن آیه 29 سوره انفال است که مى‏فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً:" ... اگر پرهیزگارى پیشه کنید خداوند حس تشخیص حق از باطل را در شما زنده مى‏کند و به شما روشن‏بینى عطا مى‏فرماید".
و اگر دنبال زشتیها برود، تاریکى و تیرگى قلبش افزون مى‏گردد، و به سوى گناه بیشترى سوق داده مى‏شود و گاه تا سر حد انکار خداوند مى‏رسند، شاهد این گفته، آیه 10 سوره روم مى‏باشد که مى‏فرماید:
ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ:" عاقبت افرادى که اعمال بد انجام مى‏دهند به اینجا منتهى شد که آیات خدا را تکذیب کردند و مورد استهزاء قرار دادند"! و در آیه دیگر مى‏خوانیم: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ:" هنگامى که از حق برگشتند خداوند دلهاى آنها را برگردانید" (سوره صف آیه 5).
در آیه مورد بحث نیز شاهد این گفته آمده است آنجا که مى‏فرماید: وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ:" خداوند گمراه نمى‏کند جز افراد فاسق و بد کردار را".
بنا بر این انتخاب راه خوب یا بد از اول در اختیار خود ما است، این حقیقت را و جدان هر انسانى قبول دارد، سپس باید در انتظار نتیجه‏هاى قهرى آن باشیم.
کوتاه سخن اینکه: هدایت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست یا غلط نیست، بلکه بشهادت آیات متعددى از خود قرآن" هدایت" به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و" اضلال" به معنى از بین بردن زمینه‏هاى مساعد است، بدون اینکه جنبه اجبارى به خود بگیرد.
و این فراهم ساختن اسباب (که نام آن را توفیق مى‏گذاریم) یا بر هم زدن اسباب (که نام آن را سلب توفیق مى‏گذاریم) نتیجه اعمال خود انسانها است که این امور را در پى دارد، پس اگر خدا به کسانى توفیق هدایت مى‏دهد و یا از کسانى توفیق را سلب مى‏کند نتیجه مستقیم اعمال خود آنها است.
این حقیقت را در ضمن یک مثال ساده مى‏توان مشخص ساخت هنگامى که انسان از کنار یک پرتگاه یا یک رودخانه خطرناک مى‏گذرد هر چه خود را به آن نزدیکتر سازد جاى پاى او لغزنده‏تر و احتمال سقوطش بیشتر و احتمال نجات کمتر مى‏شود و هر قدر خود را از آن دور مى‏سازد جاى پاى او محکمتر و مطمئن‏تر مى‏گردد و احتمال سقوطش کمتر مى‏شود، این یکى هدایت و آن دیگرى ضلالت نام دارد.
از مجموع این سخن پاسخ گفته کسانى که به آیات هدایت و ضلالت خرده گرفته‏اند به خوبى روشن مى‏شود.
4- منظور از" فاسقین" کسانى هستند که از راه و رسم عبودیت و بندگى پا بیرون نهاده‏اند زیرا" فسق" از نظر ریشه لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در این معنى توسعه داده شده و به کسانى که از جاده بندگى خداوند بیرون مى‏روند اطلاق شده است.
منبع: تفسیر نمونه

 

 

پایان پیام/
 

کد خبر 380175

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha