خبرگزاری شبستان: پیامدهای غلط فرهنگ غرب، این بوده که پدیده ها و رخدادهای شیرین را در کام ما تلخ کرده و برعکس فرهنگ ها و رفتارها و ذهنیت های تلخ را در کام ما شیرین جلوه داده است. یکی از همین پیامدها این بوده که تشکیل خانواده و بچه دار شدن را امری مزاحم با شادی و آزادی تصویر می کنند و در عوض نسخه هم می تراشند که مثلا به جای این که بچه دار شوی می توانی با حیوانات مأنوس شوی. سگ بیاوری خانه ات و او را به فرزندی قبول کنی. واقعا غصه دار است که حتی بین حیوانات، شادترین اتفاق زندگی و لذت بخش ترین رخداد، فرزندآوری است. آن وقت محصولات فرهنگی دنیای غرب، موضوعی به این شیرینی را برای ما تلخ و مزاحمت بار جلوه می دهند و بخشی از اتفاقاتی که در دو دهه گذشته در باره کاهش زاد و ولدها و روی آوردن به نگهداری از حیوانات در میان لایه هایی از جامعه ایرانی اتفاق افتاد متأثر از همین قضیه است.
بخش دوم گفتگوی سرویس قرآن و معارف خبرگزاری شبستان با حسین علی اکبری، پژوهشگر و عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین (ع) را درباره لایه های انحرافی در احساس و درک شادی و تغییر ذائقه ها با نفوذ فرهنگ غربی را می خوانید.
- نکته دیگری که در این باره وجود دارد این است که اصلا در موضوع شادی و نشاط حتی اگر وجوه بیرونی شان را هم در نظر بگیریم قرار نیست صرفا هیجان و تکانش های شدید باشد که ما اسم شادی بر آن بگذاریم. این هم البته به خاطر کارکرد رسانه ها به ویژه هالیوود است که در این چند ساله واقعا روی ذهنیت مردم دنیا کار کرده اند که شادی یعنی فقط هیجان ها تکانشی شدید، یعنی پارتی هایی که نورهای جیغ در آن ها مثل هوا برای نفس کشیدن است و بعد هم پا کوبیدن تا نیمه های شب.
بله، ذائقه سازی برای شادی و ارائه الگوهای درست در این باره خیلی نکته اساسی و مهمی است. ما وقتی آن ذائقه ها را نداشته باشیم دیگران در این زمینه پیش دستی می کنند و تعریف ها را می سازند.
فرض کنید ما در متن آموزه های دینی مان داریم و در توصیه های بزرگان مان که به ملاقات مریض بروید. شاید در نگاه اول این به ذهن برسد که ملاقات با یک مریض چه وجه شادی بخشی می تواند داشته باشد اما توجه کنید که این تصویر ذهنی از ملاقات با یک بیمار، خودخواهانه است. یعنی همان فرهنگی که به ظاهر پدیده ها توجه دارد. شما اگر به این فکر کنید که ملاقات تان با یک مریض می تواند چقدر یک بیمار را خرسند و خوشحال کند و حس کند او فراموش نشده و از یادها نرفته است نه تنها حضور در آن بیمارستان به آن بیمار امید و سرزندگی می دهد این انرژی به شما هم به عنوان ملاقات کننده منتقل می شود و اساسا اگر از این وجه به قضیه نگاه کنیم بسیاری از شادی های حقیقی ما در ارتباط با یک "دیگری" معنا می یابد.
شما دانشی را می آموزید و به دیگران منتقل می کنید و از این که دیگران را در لذت فهم آن دانش سهیم کرده اید خوشحال می شوید. این همان رابطه های من و دیگری است که در اسلام بسیار به آن توجه شده و از منابع شادی است.
- من واقعا تأسف می خوریم که در عصر و زمانه ما به قدری در انحراف ذائقه ها کار شده است که این منابع را خوب حس نمی کنیم. مثلا وقتی به همین افکار عمومی بگویید "صله رحم" راهی برای کسب شادی است، شاید قبول نکنند و فکر کنند حرف کهنه و قدیمی به آن ها زده می شود در صورتی که چند روز پیش در یک فیلم هالیوودی می دیدم که چقدر دارند روی خانواده و دید و بازدید تأکید می کنند شاید چون آن ها هم بعد این همه بحران به ارزش خانواده و ارتباط ها پی برده اند.
ببینید، ما در لایه عمیق تر بسیاری از رفتارهایی که در اسلام روی آن تأکید شده به عنوان حرکت های جمعی، این نشاط و شادی را می بینیم. مردم محله ای را در ذهن تان مجسم کنید که هر روز در مسجد جمع می شوند. اصلا چرا این همه روی نماز جماعت تأکید شده است؟ آیا آدم ها نمی توانند در خانه هایشان نماز بخوانند؟ چرا ارزش نماز جماعت تا این حد بالاست.
- به خاطر این که آدم ها را به هم پیوند می دهد و شادی آفرین است.
- بله، وقتی مردمان یک محله کنار هم جمع می شوند و پشت یک امام جماعت نمازشان را در یک جهت و یک قبله می خوانند در واقع می گویند ما با هم هستیم و سرنوشت ما با هم گره خورده است. غم و شادی من، غم و شادی دیگری هم هست. این موضع شادی بخشی نیست که کسی در همان محله به واسطه این فرهنگ حس کند که تنها نیست و مسأله او مورد توجه است؟
گیرم که در سال های اخیر ما از این فرهنگ فاصله گرفته ایم ولی هنوز آن ظرفیت ها در فرهنگ بومی ما وجود دارد. با این که ما از حیث نشست و برخاست های فامیلی – به بهانه گرفتاری – پسرفت داشته ایم اما هنوز هم ما پیوند خانواده ها و بستگان را داریم و قاعدتا برنامه ریزی ها باید به سمتی باشد که این پیوندها از دست نرود.
همه ما این را در زندگی تجربه کرده ایم که بالاترین حس تجربه شادی در همین خانواده و جمع بستگان و دوستان برایمان اتفاق افتاده است، یا در سفرها و سیاحت هایمان در دل طبیعت. شاید کم تر کسی را پیدا کنید که از سفر بدش بیاید و استقبال نکند. همه آدم ها از کوچک تا بزرگ، سفر کردن را دوست دارند و یک بستر و قالب مهم برای شادی و نشاط است. در اسلام هم توصیه شده است، بنابراین چه اشکالی دارد ما ساز و کارهایی را طراحی کنیم که سیاحت و سفر برای مردم آسان تر شود.
همچنان که شما به گونه ای فرهنگ سازی کنی و در ذهن مردم جا بیندازی که مردم، شادی ازدواج و بچه دار شدن را حس کنند، نه این که هر وقت حرف از ازدواج می شود درباره وام بانک هاست که به جوان ها پرداخت نشده است یا درباره هزینه های سرسام آور ازدواج و بچه دار شدن.
- تازه این تشریفات هم باز در این فرهنگ عمومی جا افتاده است، کسی می تواند با ده میلیون تومان هم ازدواج کند، با 500 میلیون تومان هم نتواند ازدواج کند. کسی ممکن است در یک خانه 50 متری هم بچه دار شود کسی هم حتما متراژ اتاق بچه اش باید 100 متر باشد که برای بچه دار شدن اقدام کند. منظورم بحث توقع هاست که شادی ها را از ما دریغ می کند.
ببینید، پیامدهای غلط فرهنگ غرب، این بوده که پدیده ها و رخدادهای شیرین را در کام ما تلخ کرده و برعکس فرهنگ ها و رفتارها و ذهنیت های تلخ را در کام ما شیرین جلوه داده است. یکی از همین پیامدها این بوده که تشکیل خانواده و بچه دار شدن را امری مزاحم با شادی و آزادی تصویر می کنند و در عوض نسخه هم می تراشند که مثلا به جای این که بچه دار شوی می توانی با حیوانات مأنوس شوی. سگ بیاوری خانه ات و او را به فرزندی قبول کنی.
واقعا غصه دار است که حتی بین حیوانات، شادترین اتفاق زندگی و لذت بخش ترین رخداد، فرزندآوری است. شما در دنیای حیوانات بگردید و نگاه کنید ببینید جز این است که چه تبادل احساسی میان فرزند و والدین صورت می گیرد؟ آن وقت محصولات فرهنگی دنیای غرب، موضوعی به این شیرینی را برای ما تلخ و مزاحمت بارجلوه می دهند و بخشی از اتفاقاتی که در دو دهه گذشته در باره کاهش زاد و ولدها و روی آوردن به نگهداری از حیوانات در میان لایه هایی از جامعه ایرانی اتفاق افتاد متأثر از همین قضیه است.
ما نباید این تربیت ذائقه ها را دست کم بگیریم چون دقیقا ذائقه است که سایه اش را در روابط اجتماعی حاکم می کند. تصویرها و معادل سازی هایی که از پدیده فرزندآوری می شود به عنوان یک رخداد شادی آفرین یا نه مزاحمت بار می تواند جامعه و فرهنگ ام را متأثر کند.
- یک سوال دیگر که می خواهم مطرح کنم این است که از دیدگاه دینی، نسبت میان سرگرمی و شادی چیست؟ در عصر ما بخش قابل توجهی از وزن شادی بر شانه های سرگرمی سوار شده است. از آن سو هم می بینیم که شاید تعریف تمدن غرب از سرگرمی با آن بن مایه های فرهنگ بومی ما تناسبی نداشته باشد. نظرتان در این باره چیست؟
موضوع اینجاست که گاهی اشکالی از سرگرمی های وارداتی چنان به امور مسلم و پذیرفته شده ای میان ما تبدیل شده که اگر کسی بخواهد نقدی درباره درونمایه و محتوای آن سرگرمی داشته باشد با مخالفت جمعی مواجه می شود. امروز در جامعه ما بازی ها و سرگرمی ها و ورزش های کاذبی وجود دارد که زمان و استعداد و سرمایه آدم ها را می بلعند و نه تنها آن ها را به شادی و نشاط مستمر نمی رسانند که اتفاقا به وسیله ای برای تخریب روحیه و زندگی آن ها تبدیل می شوند.
- مثلا همین فوتبال ما چقدر انرژی مثبت اجتماعی و شادی ایجاد می کند؟ با این که بخش قابل توجهی از بودجه کشور در همین فوتبال تزریق می شود اما چون آن باشگاه یا بازیکن یا دست اندرکاران، تعهدی در خود نسبت به هوادار و تماشاگر احساس نمی کنند می بینید که بازی ها چندان دلچسب نیست و هوادار هم ناراضی است و تماشاگر تلویزیونی هم بعد از آن که 90 دقیقه بازی را دنبال می کند احساس غبن و غم می کند چون بازی زیبایی را ندیده است.
من نمی خواهم وارد جزئیات شوم اما خودتان هم که مثال زدید گفتید که آن انرژی و نشاط در همین سرگرمی تولید نمی شود. حالا این که اصلا این اتفاق به خاطر ذات این سرگرمی است یا شکل اجرای آن در کشور ما، می تواند مورد بحث باشد. می خواهم عرض کنم ما اگر می خواهیم به مقوله شادی و نشاط توجه کنیم تحلیل عمیق تری باید درباره موضوع سرگرمی داشته باشیم. این که سرگرمی می تواند غفلت زا باشد و نه تنها به فراغت جسم و جان و روح ما منجر نشود بلکه برای همه این ها آسیب زا باشد.
ما در عصری قرار گرفته ایم که پوستین وارونه بر معنای مفاهیم پوشانده شده است. گاهی لعابی از شادی و شیرینی بر سطح گناه و معصیت می پوشانیم و به عنوان موضوع جذاب برای شادی پیشنهاد می کنیم، تصرف در مال دیگران را به عنوان فراست و هشیاری مطرح می کنیم، دست انداختن دیگران و به سخره گرفتن را به عنوان وسیله ای برای خنده و شادی مطرح می کنیم. این واقعا کم مصیبتی نیست که من شادی ام را در تحقیر دیگری جستجو کنم، حالا به همان میزانی که دایره این فکر در جامعه وسیع تر شود باید واقعا ترسید و هشدار داد که ذائقه ها تخریب شده است و ما در فهم جنس شادی و نشاط دچار سرگشتگی شده ایم.
درست است که ما به راز و نیازها و واجبات دینی از نماز و روزه و دیگر فرایض از دریچه عبودیت نگاه می کنیم اما چرا نباید این را جزیی تر برای فرهنگ عمومی روشن کنیم که اولا این عبودیت سرمایه بزرگی برای شادمانی است و در ثانی جزیی تر از این وقتی کسی در کسالت یک خواب صبحگاهی و زمان شیرین خواب، رختخواب را ترک می کند و با آب سرد وضو می گیرد و سرحال می شود و تا طلوع آفتاب با پروردگارش راز و نیازمی کند چرا ما نباید این تصویر را در جامعه ایجاد نکنیم که این اتفاق نشاط آور است.
- به حکم وصف العیش، نصف العیش
بله، ما باید به توصیف های خوب از این حلاوت هایی که در جامعه ما گم شده است برسیم. این که شما بتوانی کار کردن را به عنوان یک موضوع نشاط آور در جامعه مطرح کنید که این همه در اسلام هم توصیه شده است. در فرهنگ عمومی جا بیندازی که کار می تواند اسباب شادی و آرامش انسان را فراهم کند در حالی که ظاهر کار کردن، تلاش کردن و عرق ریختن و زحمت است. حالا اگر شما از کار کردن به گونه ای تصویرسازی کنی که کار را در نقطه مقابل لذت بردن و تفریح کردن باشد آن وجه شادی و نشاط را از جامعه گرفته ای.
شما در همین تابستان ها برخی از جوان ها را می بینی که در ظل گرما، داوطلبانه به دورترین و پرت ترین روستاها می روند و برای خدمت به محرومان فعالیت می کنند در حالی که از حیث استراحت و خواب و خور به زحمت می افتند اما شعف و شادی و آرامش روحی عمیقی را تجربه می کنند و حین کار هم بگو بخند و شوخی هایشان را با هم دارند اما ما خیلی وقت ها فریفته ظاهر می شویم. فکر می کنیم که چون ظاهر آن مکان، نسبتی با شادی ندارد پس شادی آنجا رشد نمی کند در حالی که قرارگاه شادی در قلب آدمی است و آدم ها هستند که این شادی را از قلب شان به محیط سرایت می دهند در حالی که ممکن است کسی وسط مراسم عروسی هم گرفته و غمگین باشد.
عرفای ما، بزرگان و مومنان ما ثابت کرده اند که اگر کسی مومنانه زندگی کند همیشه عطر آن نشاط و شادمانی ناب از او متصاعد خواهد بود. اگر هم مومن حزنی داشته باش این حزن و اندوه در قلب اوست و او را بالا می کشد در حالی که چهره اش شاداب و بشاش است.
پایان پیام /
نظر شما