شکر اصلی به درگاه الهی صرف نعمت در راه تعیین شده توسط خداوند است

آیت الله جوادی آملی با بیان این مطلب که شکر تنها گفتن الحمدالله نیست، گفت: شکرِ اصلی، صرف نعمت است در راهی که خدای سبحان این نعمت را برای آن راه مشخص کرده و انسان را به آن راهنمایی کرده است.

 

خبرگزاری شبستان: بررسی مباحث تخصصی مرتبط با قرآن همچون ترجمه و تفسیر آیات وحی رسالتی است که شبستان (خبرگزاری دین، فرهنگ، اندیشه) در کنار پوشش دهی اخبار و اطلاعات مربوط به فعالیت‌های قرآنی انعکاس این مطالب به ویژه از منظر بزرگان، خود را ملزم به انجام آن می‌داند.

آنچه در ادامه می خوانید نکات تفسیری آیت الله جوادی آملی است.
(وَهُوَ الَّذِی یُحیْی وَیُمِیتُ﴾ در دنیا می‌بینید یک عدّه را زنده می‌کند یک عدّه را می‌میراند همین معنا هم در جریان قیامت هست عدّه‌ای را زنده می‌کند ﴿وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اینکه شب به جای روز و روز به جای شب قرار می‌گیرد.
آیت الله جوادی آملی درباره منکران معاد و منکران توحیدِ ربوبی گفت: اول اینکه ما مجاری ادراکِ حسّی و تجربی از یک سو و تجریدی از سوی دیگر به این‌ها دادیم آن‌ها نه از مبادی تجربی بهره بردند نه از مبادی تجریدی نه از مشاهدات تجربهٴ خود پی به حق بردند نه از تحلیلِ عقلی حق را یافتند فقط اهل چشم و گوش‌اند در حدّ حیاتِ حیوانی.
اینکه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی أَنشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةً قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ﴾، شکر تنها به این نیست که کسی بگوید «الحمد لله» شکرِ اصلی، صرفِ نعمت است در راهی که خدای سبحان این نعمت را برای آن راه مشخص کرده است و انسان را راهنمایی کرده است. در بخش‌هایی از قرآن کریم فرمود ما با اینکه به این‌ها چشم و گوش دادیم به این‌ها عقل دادیم این‌ها از چشمشان استفاده نکردند از گوششان استفاده نکردند در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» آیهٴ 26 فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلاَ أَبْصَارُهُمْ وَلاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَیْ‏ءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ﴾ فرمود ما به این‌ها چشم دادیم این‌ها از چشم استفاده نکردند ما به این‌ها گوش دادیم این‌ها از گوش بهره نبردند ما به این‌ها قلب عطا کردیم این‌ها از دل استفاده نکردند، خب آن‌ها همهٴ بهره‌های مادّی را که می‌برند در ساختن خانه‌ها، در کشاورزی‌ها، در دامداری‌ها، در تجارت‌ها، در ازدواج‌ها در جنگ و صلح‌ها از همهٴ مجاری ادراکی استفاده می‌کنند، چرا این‌ها از گوش استفاده نکردند، چطور شده از چشم استفاده نکردند چطور شد از دل بهره نبردند کدام بهره را باید از چشم و گوش ببرند که نبردند؟
عمده آن است که انسان این علومِ تجربی را به پایگاه تجریدی متّکی کند (یک) و با پایگاه تجریدی حرکت کند و سفر کند (دو). [انسان‌های غافل] سفرِ چهارم که «مِن الخَلق إلی الخلق بالحق» است را ندارند این‌ها فقط سفر «مِن الخلق الی الخلق» دارند از ییلاق به قشلاق از قشلاق به ییلاق، در زمین سفر می‌کنند در مناطق گوناگون حرکت می‌کنند، سفری ندارند که همراه داشته باشد لذا فرمود: این‌ها از چشم استفاده نکردند از گوش بهره نبردند از دل استفاده نکردند. دربارهٴ عاد فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾ [1] خب این‌ها بار‌ها به عرضتان رسید درباره ثمود این طور نبود که در دامنه‌های کوه ویلا می‌ساختند این‌ها‌‌ همان طوری که عدّه‌ای مصالحی را در دشت فراهم می‌کردند، در دشت خانه می‌ساختند این‌ها از مصالح موجودِ کوه بهره می‌بردند و کوه را به صورت ساختمان در می‌آوردند که ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ [2] این‌ها این کوه‌ها را می‌تراشیدند و خانه‌های متعدّد درست می‌کردند که آن طور الآن هم نیست که ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ ولی قرآن می‌فرماید این‌ها از چشم بهره نبردند از گوش بهره نبردند از عقل بهره نبردند.

بهره از چشم و گوش این نیست که انسان حیاتِ حیوانی داشته باشد
بهره از چشم و گوش این نیست که انسان حیاتِ حیوانی داشته باشد بهرهٴ از چشم و گوش این است که در کلّ عالَم سفر کند با همسفری یعنی سفرِ «مِن الخلق إلی الخلق» باید باشد اما «بالحق» هر چیزی را مخلوقِ خدا بداند فعلِ خدا بداند; خود را که عالِم است علمش را که چراغ است خارج را که خلقت است مخلوق است معلوم است [یعنی] معلوم و علم و عالِم هر سه را فیض خدا بداند. چنین امّتی موحّدانه زندگی می‌کنند این‌ها از چشمشان بهره می‌برند از گوششان بهره می‌برند از دلشان بهره می‌برند لذا نه بیراهه می‌روند نه راه کسی را می‌بندند نه دروغ می‌گوید نه دروغ را تحمل می‌کنند. پس اینکه در آیه محل بحث فرمود ما به این‌ها چشم و گوش دادیم و دل دادیم ولی این‌ها شکر نکردند شرحش در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» است که فرمود هیچ بهره‌ای از چشم و گوش نبردند [3] چرا؟ برای اینکه این‌ها خلقت را به طبیعت تبدیل کردند گفتند زمین است نه خلقِ خداست گفتند آسمان است نگفتند خلقِ خداست.

دو نگاه است، دو منظر است، یکی بهره‌برداریِ صحیح از عالَم خلقت است به طوری که یک خردمند سفر می‌کند از خلق به خلق در صحابت حق این می‌شود «مِن الخلق إلی الخلق بالحق». یک وقت است بهره‌های طبیعی و مادّی می‌برند دربارهٴ این گروه فرمود: این‌ها از مجاری ادراکیشان بهره نبردند پس فرمود خدای سبحان به این‌ها چشم و گوش داد ولی این‌ها شکر نکردند نه یعنی نگفتند «الحمد لله» که ما چشم و گوش دادی بلکه این نعمت را در جای خود صرف نکردند و صرف نکردنش هم در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» مشخص شد.
بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَإِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ خدای سبحان شما را در زمین خلق کرد و مرگ هم بین راه است نه پایان راه یک متحرّک بدون اینکه در وسط نابود بشود سیرش را ادامه می‌دهد تا به عذاب یا ثواب الهی برسد مرگ به این معنا که این متحرّک چند صباحی نابود بشود دوباره زنده بشود این‌چنین نیست انسان کادح است إلی ربّه ﴿کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ [4] بین راه هرگز نه تعطیل می‌شود نه ابطال. جا برای عُطله و بطلان نیست که وسط نابود بشود دوباره سر در بیاورد بدن می‌پوسد ولی بالأخره یک بدن دیگری در برزخ هست تا در قیامت آن بدن اصلی زنده بشود، پس انسان بدون عُطله و بطلان بدون اینکه وسط نابود بشود این راه را ادامه می‌دهد این‌‌ همان رجوع به قیامت است رجوع به لقای خداست رجوع به اسمای حسنای الهی است فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَإِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾.

﴿وَهُوَ الَّذِی یُحیْی وَیُمِیتُ﴾ در دنیا می‌بینید یک عدّه را زنده می‌کند یک عدّه را می‌میراند همین معنا هم در جریان قیامت هست عدّه‌ای را زنده می‌کند ﴿وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اینکه شب به جای روز و روز به جای شب قرار می‌گیرد خلفهٴ یکدیگرند که فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً﴾ [5] یعنی شب جای روز را می‌گیرد روز جای شب را می‌گیرد، این با یک نظمِ حساب‌شده است هم «ایلاج اللیل فی النهار و ایلاج النهار فی اللیل» حساب‌شده است هم «تکویر اللیل فی النهار و تکویر النهار فی اللیل» حساب‌شده است هم ﴿اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ حساب‌شده است که فرمود: ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ [6] یعنی فی اربعة فصول. فرمود شما اگر عاقل می‌بودید از این بهره‌های حسّی که امور تجربی است کمک تجریدی می‌گرفتید و جهان را به عنوان خلقت می‌دیدید.

حالا پاسخی که آن‌ها می‌دهند: می‌فرماید این‌ها حرفی برای گفتن ندارند یا استبعاد است یا تقلید؛ از آن‌ها سؤال بکنید چرا جریان معاد را انکار می‌کنید از یک سو، چرا منکر توحید ربوبی هستید از سوی دیگر. در جریان معاد این‌ها استبعادی دارند و تقلیدی جریان استبعادشان این است که می‌گویند بعید است مُرده دوباره زنده بشود؛ این‌ها خیال می‌کردند انسان دوباره برمی‌گردد به عالم دنیا در حالی که معاد رجوع الی الآخرة است نه عود الی الدنیا هم استبعادشان را ذکر می‌کند هم تقلیدشان را فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ پیشینیان یک حرف باطلی داشتند که یا استبعاد می‌کردند یا انکار این‌ها هم یا استبعاد دارند یا انکار. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مانند آن گذشت که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ [7] این ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نشان می‌دهد که دل‌های این‌ها شبیه هم است فکرهای اینه ا شبیه هم است. در این آیه هم فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ چرا مانند گذشته حرف می‌زدند چون در آن سور‌ه مشخص شد که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ طرز تفکّر آن‌ها یکی است اگر دلهای این‌ها شبیه هم است افکار این‌ها هم شبیه هم است آن‌ها مقلّدانه یا مستبعدانه منکر معاد بودند این‌ها هم بشرح ایضاً، چون این‌ها مثل گذشته فکر می‌کنند، همین دو محذور را دارند ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ).

زنده شدن پس از مرگ تنها به شهدا اختصاص ندارد
خب اوّلون چه می‌گفتند این‌ها چه می‌گویند؟
این‌ها می‌گویند: ﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ما وقتی مُردیم و خاک شدیم و به صورت استخوان پوسیده در آمدیم دوباره زنده می‌شویم، خب اینکه برهان نیست این استبعاد است. قرآن کریم چند بار فرمود شما که موجودید روحتان که هرگز از بین نمی‌رود چه اینکه در جریان شهدا هم ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾ آمده هم ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ [8] آمده که این‌ها کاملاً زنده‌اند.
این اختصاصی به شهید ندارد کسانی که بالا‌تر از شهیدند یا هم‌سطح شهیدند آن‌ها هم همین طورند پایین‌تر از شهید هم همین طورند این دو نفر که به میدان رفتند این طور نیست که حالا روحِ یکی بشود مجرّد روح دیگری مجرّد نشود فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾ [9] بلکه احیا هستند دیگران هم که می‌میرند همین طورند (این راجع به روح). راجع به بدن هم فرمود شما یک وقت «لیس» ی تامّه بودید بعد «لیس» ی ناقصه شدید که اصلاً قابل ذکر نبودید الآن به این صورت در آمدید.
در جریان معاد وقتی آن‌ها می‌گویند چه کسی می‌تواند انسان را زنده کند برهان را که پیغمبر (ص) بر آن‌ها نقل می‌کرد آن‌ها سرافکنده می‌شدند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ﴾ حرفی برای گفتن ندارند سر خم می‌کنند، سر به زیر می‌شوند یعنی وقتی آن‌ها بگویند چه کسی ما را زنده می‌کند جواب این است که آن کسی که اوّلین بار شما را ایجاد کرده است این کار که آسان‌تر از آن است. گرچه هیچ کاری برای خدا آسان‌تر از کار دیگر نیست در برابر قدرتِ متناهی جمیع افعال علی السواء هستند (یک) فاعلی که به اراده کار می‌کند نه به حرکت جمیع افعال برای او یکسان است (دو) خب اگر جمیع امور برای خدا یکسان است یکی آسان و دیگری آسان‌تر نخواهد بود. به هر تقدیر آن‌ها که می‌گویند چه کسی ما را زنده می‌کند پاسخش این است که ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آن‌ها ناچار سر به زیرند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ﴾ [10] اما اینجا این استبعادی که ذکر می‌کنند استبعاد که دلیل نیست، در آیات دیگر خودشان هم اعتراف کردند که سخن از استبعاد است نه استحاله ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ [11] ما یقین نداریم قیامت هست، خب اگر دلیل عقلی اقامه می‌کردند بر استحاله، می‌گفتند ما یقین به عدم داریم در حالی که می‌گویند ما یقین به وجود نداریم. ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ اوّلون چه گفتند؟ گفتند: ﴿أءِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ این استبعاد است.
گروهی از این‌ها یا پایان اعمالِ این‌ها به انکار برمی‌گردد که گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ چون فکر می‌کردند که معاد، عودِ به دنیاست و کسی که مُرده دوباره به دنیا برنگشت در تمام این قرن‌ها، می‌گویند این حرفی است که اسطوره و افسانه است، برای اینکه نیاکان ما هم شنیده بودند که انبیا می‌گویند بعد از مرگ حیات هست این حرف از دیرزمان بود ولی در طیّ این قرون هیچ مُرده‌ای برنگشت.

اینکه می‌گویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ [12] با اینکه الآن می‌گویند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ﴾ این جمعش این است که نه اینکه این حرف‌ها بی‌سابقه است پدران ما هم همین حرف را شنیدند، ولی چون پدران ما قبول نکردند دلیل بر بطلان است یک ملّت تقلیدمدار حق را در شرک می‌داند چون می‌گوید: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾، [13] ﴿مُقْتَدُونَ﴾ [14] توحید را باطل می‌داند چون پدرانشان نپذیرفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ [15] نه اینکه این جریان در گذشته اتفاق نیفتاد بلکه بر اساس تقلیدمحوری چیزی را که آبائشان پذیرفته باشند حق است چیزی را که نپذیرفته باشند باطل است; این دوتا قضیهٴ موجبه و سالبه برای اثبات حق بودن شرک و بطلان توحید ـ معاذ الله ـ اقامه شده است. گاهی هم ممکن است به این معنا باشد که این خبر پدیده تازه است ولی این آیه محلّ بحث که فرمود پدران ما هم جریان معاد را شنیدند ولی خبری نبود نشان می‌دهد که این ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ معنایش این نیست که دعوت به معاد بی‌سابقه بود معنایش این است که دعوت به معاد سابقه داشت ولی نه در گذشته نه در حال نه زمان نیاکان ما نه در عصر ما هیچ مُرده‌ای برنگشت و زنده نشد لذا گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا﴾ اینجا وعد به معنای وعید است چون این ثلاثی مجرّد هم به معنای نوید است هم به معنی وعید گرچه غالباً در وعید، باب افعال به کار می‌رود ایعاد، أوعد و مانند آن به کار می‌رود. ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ این ـ معاذ الله ـ افسانه است.
آن‌ها در اینکه جهان واجب‌الوجودی دارد شک نداشتند در اینکه آن واجب‌الوجود کل نظام را آفرید حرفی نداشتند در اینکه نه واجب شریک دارد نه خالقِ کل شریک دارد حرفی نداشتند در اینکه مدیر کل خداست و ربوبیت مطلق برای اوست حرفی نداشتند لکن مدیریّت مقطعی و موضعی را به ارباب خاص که فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ [16] می‌سپردند [می‌گفتند] ربّ انسان که خیر و شرّ و نفع و ضرر انسان به دست اوست ـ معاذ الله ـ خدا نیست; ربّ ارض مشخص است ربّ بحر مشخص است و مانند آن. این‌ها در ربّ‌الأرباب و اله‌الآلهه حرفی نداشتند و می‌گفتند ما این ارباب جزئی را عبادت می‌کنیم تا ما را به ربّ‌الأرباب نزدیک کند که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ [17] یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ﴾. [18]
بر اساس جدال احسن، استفاده کردن از لوازمِ اصولِ پذیرفته‌شده می‌تواند طرف را مُجاب کند؛ می‌فرماید شما خلقت را که برای خدا می‌دانید بسیار خوب، مِلک و مُلک جهان را که برای خدا می‌دانید مِلک جهان برای کیست؟ مالک جهان کیست؟ خداست، مُلک و نفوذ و سلطنت و سیطرهٴ جهان در اختیار چه کسی است؟
خداست مالکِ جهان چه کسی است؟
خداست، مَلِک جهان چه کسی است؟
خداست، خب لازمه‌اش این است که کلّ جهان را او دارد اداره می‌کند اگر مدبراتی هم در عالم هستند به اذن اویند مجریان حُکم اویند و اگر او حقیقتِ نامتناهی است حضورش به ما از دیگران نزدیک‌تر است.
درست است نظام عالَم نظام سبب و مسبّب است که «أبی اللهُ أن یُجریَ الأشیاءَ إلا بأسبابٍ» [19] هم در بیانات نورانی حضرت امیر (س) است هم در بیانات نورانی امام رضا (س) است که «کلّ قائمٍ فی سواه معلول» [20] اما این مطلب را وجود مبارک امام سجاد (س) در دعای سحرهای ماه مبارک رمضان که برداشت از آیات قرآ‌ن کریم است به ما آموخت که درست است که سلسلهٴ علل منظم است و رأس سلسله خداست و او علةالعلل است اما ـ معاذ الله ـ معنایش این نیست که خدا جایش در آغاز سلسله است رأس سلسله است و بقیه امور را حلقات این سلسله انجام می‌دهند [بلکه] او در رأس سلسله به عنوان مبدأ آغازین است (یک) با حلقات بالا و وسط و میانی هست (دو) به هر حلقه‌ای از علت نزدیکِ او نزدیک‌تر است (سه) به هر معلولی هم از خود آن معلول نزدیک‌تر است (چهار)، وقتی او «أقرب إلینا من حبل الورید» [21] است، «أقرب إلینا من علّة القریبة» است «أقرب الی المعلول من سببه القریب و المباشر» است این‌چنین نیست که او در رأس سلسله باشد در وسط و پایان حضور نداشته باشد، او طبق بیان نورانی حضرت امام سجاد در صحیفه سجادیه «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» [22] با اینکه مبدأ سلسله است در همه جا حضور دارد، خب اگر او «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» انسان از دو راه می‌تواند از او کمک بگیرد یکی از راه علل و اسباب یکی هم بی‌سبب در همین دعای «ابوحمزه ثمالی» هست که خدایا! تو آن مبدئی هستی که بدون شفاعتِ شفیعی و توسّل به وسیله‌ای حاجتم را می‌دهی: «بغیر شفیعٍ فیقضی لی حاجتی» [23] اینکه ـ معاذ الله ـ نمی‌خواهد شفاعت را انکار کند می‌فرماید تو از دو راه می‌توانی به ما کمک بکنی و می‌کنی یکی از راه علل و اسباب عادی یکی هم بدون سبب و بدون وسیله (هر دو راه را می‌توانی).
خب چنین خدایی اگر مُلکِ عالَم به دست اوست و او می‌شود مَلِک، مِلک عالَم به دست اوست او می‌شود مالک خب پس باید حرفِ او را دین او را اطاعت کرد (یک) رهنمود او را که بعد از این عالَم، عالَم دیگری هم هست پذیرفت (دو). فرمود: ﴿لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ما که به شما چشم دادیم گوش دادیم دل دادیم شما دانشمند نشدید، کشاورز شدید صنعت‌گر شدید همهٴ این راه‌ها را رفتید ولی دانشمند نشدید، علمِ نافع پیدا نشد، شما فقط در مدار حسّ منقطع از عقل بهره بردید عالِم نیستید با اینکه مثلاً دربارهٴ عاد فرمود این‌ها از نظر ساختمانی و صنعت کاری کردند که بی‌سابقه است. [24]
پرسش:...
پاسخ: چرا،، برای همهٴ این‌ها برکات فراوانی است و آثاری است اما معنای وجودِ اسباب این نیست که جلوی اطلاقِ مطلق را می‌گیرند. آن مطلق «مع کلّ شیء» است «لا بمقارنة» [25] همه جا حضور دارد ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ [26] چون حقیقتِ اطلاقی معنایش این است اما این‌ها را هم آفرید که هر کدام از این‌ها محدودهٴ خاصّ خودشان را دارند جود او و بخشش او باعث پیدایش عالم است منتها حکمت او باعث نظم جهان است اطلاق او باعث حضور همه‌جانبه اوست.

شما عالم نیستید چون عقلتان بیکار است
﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما عالِم نیستید برای اینکه چشم و گوشتان بیکار است عقلتان بیکار است ما این چشم و گوش را دادیم که شما زندگیِ انسانی داشته باشید [ولی] ندارید، یک زندگی حیوانی دارید. خب این خانه‌های منظّمی که مهندسی‌شده است زنبور عسل می‌سازد این بهرهٴ مادّی از چشم و گوش برده اما آن برهان عقلی را که ندارد البته آن‌ها در حدّ خودشان موحّد هستند. ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ فرمود خب اگر این است پس چرا متذکِّر نیستید شما که فطرتتان این است مشهود و معقولتان این است چرا یاد خدا از قلب‌هایتان رخت بربست چرا یادآوری انبیا را محترم نمی‌شمارید.
حالا از این به بعد: ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ چه کسی این‌ها را اداره می‌کند ربّ این‌ها چه کسی است. لازمهٴ مالکیّت، ربوبیّت است چه کسی تدبیر می‌کند کسی که مالک باشد. ممکن است در جهانِ اعتبار کسی مِلک اعتباری داشته باشد و دیگری غصب بکند و زمین او را آبیاری بکند و اداره بکند این در موارد اعتباری ممکن است اما در موارد تکوین ممکن نیست که مالکِ تکوینیِ شیئی، الف باشد ولی باء بخواهد او را اداره کند خب چشمِ هر کسی گوش هر کسی مِلک و مُلک تکوینی‌‌ همان شخص است آن شخص اگر خواست ببیند می‌بیند و اگر نخواست ببیند که چشم می‌بندد. زید که بیگانه از عمرو است چشم و گوشِ عمرو را نمی‌تواند اداره کند این امری است که شما باید بدانید. خب کلّ عالَم مِلک چه کسی است؟ خدا، مُلک چه کسی است؟ خدا، مالک کیست؟ خدا، مَلک کیست؟ خدا، خب اگر مالک و مَلک اوست ربوبیّت هم باید برای او باشد، این لازمهٴ آن حرف است. این‌ها گرچه ربّ‌العالمین بودن را می‌پذیرند اما ربوبیّت مقطعی را نمی‌پذیرند درست جواب نمی‌دهند.
گرچه برخی‌ها به قرائتهای دیگر این آیه را قرائت کردند اما این قرائت معروف با «لام» است; فرمود: ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ باید در جواب این می‌شد «سیقولون الله» اما نمی‌گویند الله می‌گویند: ﴿لِلَّهِ﴾ خب این «لله» که حرفِ قبلی بود، ما اگر از شما سؤال می‌کردیم که آسمان و زمین برای چه کسی است شما بگویید برای خداست اما ما می‌گوییم مدبّر آسمان و زمین کیست نباید بگویید «لله» باید بگویید «الله» ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾. حالا عدّه‌ای خواستند اصلاح کنند که در قرائت بعضی از قاریان آمده است که «سیقولون الله» [27] ولی این ﴿لِلَّهِ﴾ معنایش این است که خب چرا تقوا ندارید چرا تقوای علمی ندارید، لازمهٴ اینکه جهان مِلک خداست و خدا ﴿مالِکِ یَومِ الدِّین﴾ [28] است ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [29] است و ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ به دست اوست [30] این است که او دارد اداره می‌کند وقتی از شما سؤال می‌کنیم چه کسی مدبّر است باید بگویید «الله» نباید بگویید «لله» شما باز حرف قبلی را زدید حرف قبلی این بود که مِلک چه کسی است و مُلک چه کسی است خب مُلک خداست اما چه کسی اداره می‌کند باید بگویید الله. ﴿قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ خب اگر معنایش این باشد که لازمهٴ مالک و مَلک بودن ربوبیّت است و شما این لازم را قبول دارید پس چرا متّقی نیستید و به دستور او عمل نمی‌کنید.

﴿قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن سرفصل است عنوان فصل و سرفصلِ بحث اخیر این است که ما به شما مجاری ادراکی دادیم معرفت‌شناسی حسّی و تجربی دادیم معرفت‌شناسی تجریدی دادیم از هیچ کدام بهره نبردی (این سرفصل) فرمود اگر شما عالِم بودید و از مجاری معرفت حسّی و تجربی از یک سو و تجریدی از سوی دیگر استفاده می‌کردید جواب درست می‌دادید ﴿قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، باز ﴿سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾.

خب در جریان ملکوت سیدناالاستاد تعبیری دارند و شواهدی هم اقامه می‌کنند می‌فرمایند در قرآن مُلک به معنای ظاهر این عالَم است که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ [31] و با عنوان ﴿تَبَارَکَ﴾ مطرح شد اما ملکوت، آنچهرهٴ ارتباط اشیاء به خداست. [32] در سورهٴ مبارکهٴ «هود» فرمود:
﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ [33] پیشانی هر کسی به دست اوست زِمام هر کسی به دست اوست، آن زِمامداری که زمامِ هر کسی به دست اوست را اگر انسان ببیند دستِ بی‌دستیِ خدا یعنی قدرت الهی را مشاهده می‌کند. در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ [34] که با ﴿فَسُبْحَانَ﴾ شروع شده که فرق ﴿فَسُبْحَانَ﴾ و ﴿تَبَارَکَ﴾ در نوبتهای قبل گذشت فرمود ملکوت هر چیزی به دست اوست; سنگ ملکوتی دارد درخت ملکوتی دارد. آنچهرهٴ ارتباط اشیاء به خدا که ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ ـ آنچهرهٴ ارتباط ـ را می‌گویند ملکوت فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ جنبنده‌ها این طورند احجار و کلوخ و مَدَر این طورند که زمام هر کسی به دست اوست برای اینکه دربارهٴ سنگ‌ها هم فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ [35] پس زمام هر چیزی به دست اوست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾. اگر آنچهرهٴ ارتباطی اشیاء به خدا دیده بشود آن می‌شود ملکوت; او همسایه خوبی است مجاور خوبی است جار خوبی است جئاردهنده خوبی است. جار یعنی همسایه; چون همسایه به فکر همسایه است از همین جار و پناه دادن کلمه پناهندگی پیدا شده که ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ [36] اگر کسی از شما پناهندگی خواست که بیاید آیات الهی را بشنود به او پناهندگی بدهید، این می‌شود جِوار و پناهندگی دادن که او جار است یعنی پناه دهنده است. فرمود: ﴿یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، باز به جای اینکه بگویند الله، ﴿سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ بعد فرمود اگر بالأخره این است یا نمی‌خواهید جواب بدهید که مسحورید یا نمی‌خواهید به لازم حرفتان عمل کنید که مسحورانه حرکت می‌کنید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پی نوشت‌ها:
1. سورهٴ فجر، آیات 7 و 8.

2. سورهٴ شعراء، آیهٴ 149

3. سورهٴ احقاف، آیهٴ 26.

4. سورهٴ انشقاق، آیهٴ 6.

5. سورهٴ فرقان، آیهٴ 62.

6. سورهٴ فصلت، آیهٴ 10.

7. سورهٴ بقره، آیهٴ 118.

8. سورهٴ بقره، آیهٴ 154.

9. سورهٴ آل‌عمران، آیهٴ 169.

10. سورهٴ اسراء، آیهٴ 51.

11. سورهٴ جاثیه، آیهٴ 32.

12. سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 24; سورهٴ قصص، آیهٴ 36.

13. سورهٴ زخرف، آیهٴ 22.

14. سورهٴ زخرف، آیهٴ 23.

15. سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 24; سورهٴ قصص، آیهٴ 36.

16. سورهٴ یوسف، آیهٴ 39.

17. سوره یونس، آیهٴ 18.

18]. سورهٴ زمر، آیهٴ 3.

19. الکافی، ج1، ص183.

20. نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186; التوحید (شیخ صدوق)، ص35.

21. ر. ک: سورهٴ ق، آیهٴ 16.

22. الصحیفة السجادیة، دعای 47.

23. اقبال‌الأعمال، ص67.

24. سورهٴ فجر، آیهٴ 8.

25. نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

26. سورهٴ حدید، آیهٴ 4.

27. الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص145 و 146.

28. سورهٴ فاتحه، آیهٴ 4.

29. سورهٴ آل‌عمران، آیهٴ 189.

30. سورهٴ یس، آیهٴ 83.

31. سورهٴ ملک، آیهٴ 1.

32. ر. ک: المیزان، ج15، ص60.

33. سورهٴ هود، آیهٴ 56.

34. سورهٴ یس، آیهٴ 83.

35. سورهٴ بقره، آیهٴ 74.

36. سورهٴ توبه، آیهٴ 6.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی اسراء
پایان پیام/

 

کد خبر 49063

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha