خبرگزاری شبستان: از امام زین العابدین سید الساجدین علی بن الحسین (علیهما السلام) برای هر روز از ماه شعبان در وقت ظهر و نیز در نیمه شب صلواتی روایت شده است و در آن صلوات از خداوند سبحان خواسته شده است تا نبی اکرم (ص) را «طریق مَهیَع» برای ما قرار دهد.
اللهم فأعنا علی الاستنان بسنته فیه و نیل الشفاعة لدیه اللهم و اجعله لی شفیعا مشفعا و طریقا إلیک مهیعا[1] پروردگارا، ما را در این ماه کمک کن تا بر سنت او گام نهیم و از شفاعت نزد او بهره بریم، خداوندا او را برای من شفیعی پذیرفته شده و طریقی هموار به سوی خود قرار ده.
درباره پیامبر اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت از مفاهیمی نظیر صراط مستقیم و یا صراط اقوم نیز استفاده شده است.[2]
دین، راه هموار
صراط مستقیم راهی است که از دو خطر اختلاف و تخلف مصون است، یعنی نه اجزای صراط مستقیم با هم اختلاف دارند و نه جزئی از اجزاء از جای خود فوت میشود، و هر جزء از اجزاء صراط مستقیم در جای خود قرار دارد.
طریق مهیع، طریق وسیع، گسترده و هموار است. بیابانهای وسیع را مهیع میگویند. جُحفه یکی از مواقیت حج است، زمین جحفه قبلا ارض مهیعه بوده است، یعنی زمینی هموار و وسیع. و لکن به دلیل این که سیل به بخش وسیعی از آن اجحاف کرد و قسمتهای زیادی از آن را برد، جُحفه نامیده شده است.
دین طریق مَهیَعه است. در طریق مهیعه دین نه جایی برای تزاحم است و نه عذری برای کسی وجود دارد. هر اشکال و شبههای را پاسخ میدهد. اگر دین مضیق بود، در تنگنا واقع میشد.
وحدت دین
دین در نزد خداوند جز اسلام نیست: (اِنَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاِسلـٰمُ).[3] اسلام در قبال مسیحیت و یهودیت و مانند آن قرار ندارد. اختلاف مسیحیت و یهودیت با یکدیگر و با آیین پیامبر خاتم (ص) در شریعت و منهج است: (لِکُلٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَةً و مِنهاجًا).[4]
تسمیه دین به اسلام از پدر ما ابراهیم است: (مِلَّةَ اَبیکُم اِبرٰهیمَ هُوَ سَمّـٰـکُمُ المُسلِمینَ مِن قَبلُ)[5]: ملت پدر شما ابراهیم، او شما را از قبل مسلمان نامید. و اسلام چون دین الهی است و در نزد خداوند است، باقی است، زیرا (ما عِندَکُم یَنفَدُ و ما عِندَ اللهِ باقٍ)[6]: آنچه نزد شما است پایان میپذیرد و آنچه نزد خداوند است باقی است.
دین حقیقی تثنیه و جمع ندارد، و به همین دلیل ما دو دین نداریم. دین یکی است و اختلاف در شریعت و منهاج، در آداب عبادات، و مانند آن است. خطوط کلی دین، توحید و نبوت، معاد، و حتی خطوط کلی اخلاق، فقه و حقوق یکی است. اختلاف در جزئیات و نحوه اجرا است.
از وحدت علوم این نتیجه به دست میآید که اسلامی کردن و یا اسلامی شدن علوم، به معنای دینی بودن علم است و علم اسلامی همان علم دینی است و در قبال علم مسیحی، یهودی، مجوسی و غیر آن قرار نمیگیرد.
اصول به عنوان نمونهای از علم دینی
علم اصول از رایجترین علوم حوزوی است و این علم نمونهای از علوم اسلامی است، و اسلامی شدن فیزیک، شیمی و غیر آن، نظیر اسلامی بودن علم اصول است.
هیچ یک از مطالب علم اصول، مستند به آیات قرآنی نیست. و اگر عالمی در تمام مدت علم خود، قرآن را ندیده باشد، و فقط بداند قرآنی هست و حجیت دارد، (سند فقهی است) و اما قرآن را ندیده باشد، میتواند در علم اصول مجتهد مسلم شود. در همه مباحث علم اصول، تنها به چند آیه محدود استناد شده است، مثل آیه نبأ[7] و آیه نفر[8] در حجیت خبر واحد، و اهل تحقیق این آیات را برای تشحیذ اذهان آوردهاند و هیچ یک از آنها سند حجیت خبر واحد نیست.
در مطالب جلد اول کفایة الاصول، یعنی در مباحث الفاظ هیچ مطلبی را پیدا نمیکنید که در آن به روایتی استناد شود.
مباحث الفاظ مثل احکام ترادف و اشتراک و یا مرکب و مشتق، به آیات و روایات کاری ندارد و بحث اوامر، مثل افاده وجوب، مفید تکرار نبودن و اقتضای نهی از ضد عام نیز مبتنی بر دلایل نقلی نیستند.
در این مباحث به مبنای عقلا و عمل آنها در محضر شارع و عدم ردع شارع و مثل آن تمسک میشود و ادراک همه این مطالب نیز به عقل است.
حجیت آنچه را که در محضر شارع انجام شده باشد و شارع رد نکرده باشد، عقل ادراک میکند. مفید تکرار و یا فوریت نبودن امر را عقل میفهمد.
بنای عقلا را در حجیت عام، و چگونگی جمع بین عام و خاص و مفهوم و منطوق، جملات شرطیه و غیر آن را عقل درمییابد و قرار گرفتن این بنا در محضر شارع و عدم رد آنها را عقل میفهمد و حجیت آنچه را که شارع رد نکرده باشد را نیز عقل میداند.
علم اصول علمی است که با روش عقلی سازمان مییابد و با همین روش به عنوان علمی اسلامی و دینی شناخته میشود، یعنی روش عقلی روشی مقبول در علم دینی است. و به همین دلیل هرگاه این روش در موضوعاتی نظیر کشاورزی، دامداری و غیر آن به کار رود، میتواند علمی دینی را پدید آورد.
جایگاه عقل در علم اصول
بحث از عقل و جایگاه آن در علم اصول موقعیت مناسب خود را ندارد. در علم اصول عقل در کنار کتاب، سنت و اجماع به عنوان یکی از منابع استنباط معرفی میشود. در حالی که ما نظیر مانند برخی از اهل سنت، اجماع را در ردیف سنت قرار نمیدهیم. اجماع با هر تقریری که پذیرفته شود، زیرمجموعه سنت است. اگر در استدلال بر اجماع، دخولی باشیم، امام باید داخل در مجمعین باشد، و در این صورت اجماع به سنت بازمیگردد. و اگر کشفی باشیم، اجماع باید کاشف از قول معصوم باشد و در این حال نیز اجماع نظیر خبر، شهرت، و غیر آن، کشف از سنت میکند. بنا بر این عقل در ردیف اجماع قرار نمیگیردو در کنار کتاب و سنت مینشیند.
در علم اصول باب مستقلی درباره عقل باید مطرح شود. مرحوم شیخ انصاری به جای عقل، علم را مطرح کرده است[9] و مرحوم محمدرضا مظفر که شاگرد آقاشیخ محمدحسین اصفهانی (رحمه الله) است، بحث مستقلی را درباره عقل مطرح کرده است[10] و لکن بحث ایشان در حد معالم است، و این بحث باید در سطح کفایه گسترش و عمق پیدا کند.
اگر مباحث مربوط به عقل در حد مطالب کفایه بسط پیدا کند، فاصله حوزههای علمیه تا جایگاه بایسته و شایسته آن کم میشود، و آن گاه همان گونه که معنای اسلامی بودن علم اصول دانسته میشود، معنای اسلامی بودن فیزیک، شیمی، زمین شناسی و غیر آن نیز معلوم میگردد.
پنجم: علم دینی
گویندهای در یک نشست علمی در مالزی کلام خود را درباره اسلامی شدن علوم با این طنز شروع کرد که: آیا دوچرخه اسلامی و غیراسلامی داریم؟ سپس پرسش طنزآلود خود را نسبت به دوچرخه سواری اسلامی و غیراسلامی تکرار کرد، و آنگاه مسلمان بودن و کافر بودن دوچرخه سوار را معقول دانست. ایشان این بیان طنزآمیز را درباره زمین اسلامی و غیراسلامی و زمین شناسی اسلامی و غیراسلامی و دیگر موضوعات علمی ادامه داده، این نتیجه را به دست میآورد که علم اسلامی مثل دوچرخه یا دوچرخه سواری اسلامی حرفی لغو است.
پاسخ این برخورد تمسخرآمیز این است که اولا دوچرخه و دیگر امور صناعی که از ترکیب صناعی چند امر حاصل میشود، به دلیل این که مرکب حقیقی نیستند، وجود حقیقی ندارند و مونتاژ طبیعت است، و بحث باید بر روی طبیعت مستقر شود، یعنی پرسش باید متوجه زمین، آسمان، و دیگر امور طبیعی شود.
پرسش از این که آیا زمین دینی و یا غیردینی است، یک پرسش فلسفی است، و پاسخ این سؤال بر عهده علوم جزئی نیست، بلکه بر عهده متافیزیک و بر عهده فلسفه است.
فلسفه دانشی جهانبین است و در حد ذات خود دینی و یا غیردینی نیست، لابشرط مقسمی است.
فلسفه عهدهدار شناخت جهان است، اگر در شناخت خود به الحاد و شکاکیت رسید، به دینی بودن عالم نظر نمیدهد. و اگر به توحید برسد همه عالم را مخلوق حق میبیند، و در این حال هم عالَم به دلیل این که مخلوق حق تعالی است، دینی است، و هم علم که به شناخت خلقت خداوند سبحان و کار او میپردازد، دینی است.
در نگاه توحیدی طبیعت کتاب تکوین الهی است، همان گونه که قرآن کتاب تدوین اوست، و در این صورت علم به طبیعت نظیر علم به قرآن علم به کتاب الهی است. با این تفاوت که یکی از این دو کتاب تکوین و دیگری کتاب تدوین را مطالعه میکنند، هر دو تفسیر الهی هستند. در شناخت قرآن از گفته خداوند سخن به میان میآید و در شناخت طبیعت، درباره کار و فعل خداوند بحث میشود. عبارت مفسر قرآن این است که خداوند چنین گفت، و عبارت مفسر طبیعت این است که خداوند چنان کرد. پس به برکت فلسفه الهی هم طبیعت دینی است و هم علم به طبیعت علم دینی میباشد.
ششم: مبادی تصدیقی نقلی در علم دینی
اگر علم اسلامی را به علمی تقلیل دهیم که از مبدأ تصدیقی نقلی نیز بهره میبرد، حضور گزارههای نقلی میتواند در مسیر نظریات علوم عملی و یا نظری تأثیر تعیین کننده داشته باشد. زیرا همان گونه که یک عبارت" لاتنقض الیقین ابداً بالشک"[11] ابواب و کتابهای علمی فراوانی را درباره استصحاب به دنبال میآورد، آیات فراوانی که درباره خلقت طبیعت و مسایل طبیعی وارد شده، میتواند در مسیر نظریات علمی به کار آید، مثل آیاتی که درباره باد و باران و کیفیت باروری گیاهان و یا درباره خلقت زمین و آسمان و یا خلقت انسان نازل شده است.
آیات قرآن در تبیین سنن و احکام طبیعت به روشی که حکمت و فلسفه الهی آموزش میدهد، نیز ارشادی که طبیعت را تجلی و آیه خداوند میداند، مطالعه طبیعت را همواره به عنوان مطالعه کار و فعل خداوند، معرفی میکند، و به همین دلیل آنگاه که از تأثیر بادها در تلقیح گیاهان خبر میدهد، این اثر را نیز به خداوند استناد داده و میفرماید: (و اَرسَلنَا الرِّیـٰحَ لَو ٰقِحَ).[12] قرآن کریم بر همین قیاس احکام و روابط بین پدیدهها و مسایل اجتماعی تاریخ بشری را نیز سنن الهی معرفی میکند.
هفتم: هویت دینی علم
دینی بودن علم به قصد قربت عالمان به شیوه استفاده از علم باز نمیگردد. دینی بودن علم به بدنه دانش و ساختار معرفت بازمیگردد. علم دینی هم به حسب موضوع خود، هم به لحاظ محتوای درونی خود دینی است. بلکه از این منظر علم جز دینی نیست، زیرا عالم جز آیات الهی نیست، و عقل نیز به عنوان وسیله و ابزار تحصیل علم مخلوق خداوند است، و علم هم با هر ابزار و وسیلهای اعم از حس، عقل، شهود، وحی و نقل که به دست آید، در متن خلقت الهی قرار دارد، و معلم حقیقی در همه حال جز خداوند سبحان نیست. اوست که آدمی را آن گاه که به دنیا آمد هم پس از آن که هیچ نمیدانست، ابزار دانستن آموخت: (و اللهُ اَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهـٰتِکُم لا تَعلَمونَ شیـٴاً و جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ و الاَبصـٰرَ و الاَفـٴدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرون)[13]: و هم اوست که به انسان آنچه را نمیدانست و نمیتوانست از نزد خود فراگیرد، بیاموخت، (عَلَّمَ الاِنسـٰنَ ما لَم یَعلَم).[14]
پس عالم، علم، و وسایلی را که آدمی با آن تحصیل علم میکند، همه مخلوق حقاند، و همه آنچه را که آدمی با این وسایل فرامیگیرد، اعم از این که وسایل عقلی و یا نقلی باشد، حجت شرعی است. اگر کسی در ماه مبارک رمضان با دهان روزه کلامی را که از خداوند سبحان نیست، به خداوند نسبت دهد، به دلیل این که کذب بر خداوند بسته است، روزه او باطل است. به همین قیاس اگر کسی با دلایل عقلی بداند کاری را خداوند سبحان انجام نداده است، و خلاف آن را عالما و عامدا به حق تعالی نسبت دهد، روزه او باطل بوده و کفاره نیز باید بدهد. یعنی عقل و نقل هر دو حجت شرعی هستند و آثار فقهی شرعی بر هر دو آنها نیز مترتب است.
هشتم: تعامل عقل و نقل در علم دینی
علم دینی علمی نیست که به علوم نقلی منحصر شود و علوم عقلی را نیز دربر میگیرد، و علوم عقلی و نقلی مستقل از یکدیگر به حیات خود ادامه نمیدهند، بلکه عقل و نقل با تعامل فعال خود در تولید علم دینی دخیل هستند.
همان گونه که علوم عقلی و نقلی هر یک دارای مراتب مختلف قطعی و ظنی هستند، و تعارضات مربوط به هر یک بر طبق قواعد و ضوابط مربوط به خود حل میشود. علوم عقلی و نقلی در تعامل با یکدیگر، با حفظ مراتبی که دارند به گونهای ضابطهمند عمل میکنند.
فرضیههای علمی تا هنگامی که به مرحله اثبات قطعی نرسیده باشند، توان تعارض و تقابل با نصوص دینی را ندارند. همان گونه که دلایل ظنی نقلی، در تقابل با دلایل قطعی عقلی قرار نمیگیرند. بلکه دلایل قطعی عقلی هم، از باب ضرورت مخصص لبی در استنباط از ظواهر نقلی حضور به هم میرسانند. مخصص لبی یا به اجماع و یا به دلیل عقلی بازمیگردد. و در هر صورت مقید اطلاق و یا عموم عبارات میشود.
ظواهری که تعلیم علوم از غیر اهل بیت را منع میکنند منع از آموزههای عقلانی نمیکنند، بلکه منع از قیاس و روشهای تمثیلی دارند، زیرا ائمه معصومین (علیهم السلام) خود نیز عقل را به عنوان حجت الهی معرفی میکنند[15].
مرحوم صدوق (رحمه الله) در توحید از ابن سکیت نقل میکند، که او از امام به دنبال حجتی بود که حق و باطل مدعیان مختلف را تشخیص دهد و امام (علیه السلام) عقل را به عنوان حجت خداوند معرفی میکند[16].
برگرفته از ششمین شماره نشریه حکمت اسلامی اسراء
فهرست منابع:
1. الأنصاری، الشیخ الأعظم مرتضی (1422ق) فرائد الاصول، قم: مجمع الفکر الاسلامی، الطبعة الثانیه.
2. العاملی، الشیخ الحرّ(1414ق) وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)احیاء التراث، الطبعة الثانیة.
3. الکلینی الرازی، ابی جعفر محمد بن یعقوب ابن اسحاق(1401ق) الأصول فی الکافی، الطبعة الرابعة.
4. الطوسی، أبی جعفر محمد بن الحسنی(1414ق) قم: دارالشفاء.
5. العاملی الکفعمی، تقی الدین ابراهیم بن علی بن الحسن بن محمد(1424ق) بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، الطبعة الثانیة.
6. المظفر، محمد رضا، اصول الفقه، قم: انتشارات فیروزآبادی، الطبعة الاولی.
پی نوشت ها:
[1]. مصباح الکفعمی، ص544.
[2]. ر.ک:امالی شیخ طوسی، ص363.
[3] . سوره آل عمران، آیه 19.
[4] . سوره مائده، آیه 48.
[5] . سوره حج، آیه 78.
[6] . سوره نحل، آیه 96.
[7] سوره حجرات، آیه 6.
[8] سوره توبه، آیه122.
[9] فرائد الاصول، ج1، ص79.
[10] اصول الفقه، ج1، ص207.
[11] . وسائل الشیعه، ج1، ص245.
[12] . سوره حجر، آیه 22.
[13] . سوره نحل، آیه 78.
[14] . سوره علق، آیه 5.
[15] کافی، ج1، ص167
[16] ر.ک، کافی، ج1، ص25.
پایان پیام/
نظر شما