یادی از علامه‌ای که برای امرار معاش کشاورزی ‌می‌کرد

روزهای واپسین آبان ماه هر سال برآیم رنگ و بوی دیگری دارد، روزهایی که پر است از ترنم باران های عاشقانه آسمانی که بوی عرفان و فلسفه و معرفت می دهد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان در تبریز، روزهای واپسین آبان ماه هر سال برآیم رنگ و بوی دیگری دارد، روزهایی که پر است از ترنم باران های عاشقانه آسمانی که بوی عرفان و فلسفه و معرفت می دهد، و انسانیت و اندیشه ی پژمرده ام را در این کساد بازار کتاب و تفکر و اندیشه ورزی دوباره و چند باره از تازگی و طراوت ِ "کیش مهر" که بر مدار ِ "مهر دلدار" می گردد، خیس ناک می کند. 

این روزها مقارن با پرواز روح بلندی است که آسمانی بودن، بارزترین شاخصه آن بود، روحی لطیف و پراز زیبایی و اعجاز، مردی عاشق و شیدایی، بی هیچ تکلُّف و زنجیری به پای که چند روزی میهمان زمین گردید که خود می گفت:

" همی گویم و گفته ام بارها 
بود کیش من مهر دلدارها 
پرستش به مستی ست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیار ها "

هرچند آن قدر سعادتمند نبودم و نیکبخت، که او را از نزدیک به تماشا بنشینم و دل و دماغ از چشمه معرفت الهی اش سیراب گردانم، اما با آنانی که از نزدیک بویش را شنیده اند و خویَش را چشیده، ساعت ها سخن گفته ام، از شاگردانش استاد دکتر دینانی بزرگوار که او را همچون قدیس می ستود، استاد محمد مجتهد شبستری که خود می گوید عقلانیت و تعقل و راه صحیح و آزاد اندیشیدن را از او آموخته است، و مرحوم داریوش شایگان بزرگ که می گفت: عالمی آزاده و آزاداندیش همچون او ندیده است...

شاید این سخن علامه بیش از تعالیم دیگرش بدلم نشسته است که در حافظه ام اینچنین ثبت گردیده و ناخواسته بر زبانم جاری می شود: " بزرگ ترین و مهمترین کاری که ما در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست، این است که خودمان را درست بسازیم". خودسازی و تربیت خویش آنهم به شیوه ای صحیح و صواب... همان توصیه مهم قرآنی که تربیت و تزکیه را مقدم بر تعلیم و یادگیری می داند. "و یُزَکّیهِم و یُعَلّمهُم الکِتاب" اول تزکیه و بعد تعلیم!. غفلتی عظیم که سالهاست بر نظام آموزشی ما سایه افکنده است، تا امروزه صاحب ویرانه ای از سیستم آموزشی جامعه باشیم. چرا که مفاهیم و معارف، پس و پیش شده اند، صواب آن بود که اول به تربیت اهتمام می کردیم و سپس تعلیم، "تربیت و تعلیم" نه "تعلیم و تربیت" . اول پرورش و بعد آموزش ، نه آموزش و پرورش.

شاید هم عشق به علامه و یافتن کاملی همچون او باعث گردید ریاضی را رها کنم و در دریای مواج علوم انسانی و عرفان غوطه ور شوم، هرچند یا بضاعتم کم بود _ که بسیار کم بود_ و یا لیاقتم، که چیزی نیافتم و چیزکی هم نشدم، اما به عشق علامه، روزها و ماهها در کنار مزارش در شهر پرابر کم باران ِ قم بدنبال فلسفه و اخلاق گشتم، اما هرچه بیشتر گشتم کمتر یافتم!، گویی سرگردانی و حیرت ،سرنوشت مکتوم من است!  هیچگاه آن روزهای آفتابی ِ پرباران را که ساعتها در کنار سنگ مزار علامه در حرم حضرت معصومه می نشستم و خیره بدو می ماندم تا راهی یابم یا بگشایم!، فراموش نمی کنم، چه ایام خوش ِ پردردی بود آن خلوت نشینی های مستانه ...

ایام خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.

‌دوران نوجوانی را با عکس روی دیوار علامه که با تماشای چشمان راز آلودش جادو می شدم و حیران، سپری کردم تا او را شناختم (هرچند ادعایی است گزاف و یاوه، بیشتر به شوخی می ماند که او را شناخته باشم!).  هرچه بیشتر با زندگی، روحیات، معنویت، علم، معرفت، عرفان و در نهایت تفلسف ِ او آشناتر شدم، بیشتر و بیشتر عاشق و شیفته ی آن انسان روحانی گشتم. 

از وقتی دانستم که او سالهای سال تنها با حق التالیف تفسیر المیزان اش که برترین و بزرگترين تفسیر قرآن جهان اسلام است، آنهم تفسیری که قرآن را نه از زبان انسان بلکه توسط خود قرآن شرح و تفسیر می کند، امرار معاش کرده و زمانی که پس از تحصیل علوم در نجف بخاطر تنگدستی به زادگاهش تبریز باز می گردد، تنگی معیشت و تامین معاش خانواده او را وادار میکند که عبا و عمامه به سویی افکند و ده سال کشاورزی کند و قنات ها زنده کند و باغها بپروراند، ناخواسته بیاد علی، آن رب النوع انسانیت و معرفت و بندگی می افتم، او که برگزیده ترین و عالم ترین بود در بیان و تفسیر دین و مجاهدترین بود در صحنه پیکار و مبارزه و کارگرترین بود در کسب روزی حلال ،آنهم نه از منبر دین ،بلکه از نخلستان های مدینه و کوفه !  چقدر شیعه علی بودن برازنده و شایسته ی علامه است. 

علامه نیز همانند مولایش علی ،هیچگاه از دکان دین و دین فروشی و تکیه بر منبر و بیان مسئله و احکام نماز و روزه و نماز و روضه خواندن! یا للعجب.... نان نخورد. زمین ها و باغات و قنات روستای شادآباد تبریز شاهدان زنده این مدعاست، او در گرمای تابستان و سرمای استخوان سوز زمستان های آذربایجان، پوستینی بر پشت، بیل می زد تا قوت خویش فراهم کند، هنوز کوچه های تنگ و تاریک قم، مردی لاغراندام با ظاهری ساده و بی ادعا با عمامه ای کوچک و قبایی از جنس کرباس با دکمه های باز قبا بر تن، بدون جوراب و... را فراموش نکرده است، مردی را که به حق احیاگر فلسفه و عرفان در حوزه علمیه قم شد و با آنکه فقیهی مسلم و مبرّز در فقه و اصول بود اما ترجیح می داد بجای فقه و... کلاس های درس فلسفه اش را داشته باشد و تفسیر قرآن بگوید از زبان قرآن!

هرچند بارها و بارها کلاس درس فلسفه اش را بدستور برخی بزرگان و فقیهان حوزه تعطیل کردند، چراکه اندیشیدن و فلسفیدن و اصولا آزاداندیشی و تعلیم فلسفه، چه فلسفه اسلام باشد که یادگاری ست از ملاصدرا و ابن سینا که بحق علامه خلف صالح ایشان در عصر ما بود، وچه فلسفه شرق و غرب، اساسا این سخنان و مباحث با شیوه و اصول سالهای سال مغزهای کوچک ِ منجمد ِ دگم اندیش ِ دکان داران دین، که دین و تفسیرهای خشک و بی روح شعائر و مناسکِ فقه زده ی ایشان که آن را تنها دستمایه کسب آبرو و جایگاه و ثروت و خدم و حشم و فداییان بیشمار خود می دانستند و می دانند، در تضاد اساسی بود و هست. 

بر من ناچیز ِ سراپا خسران ِ گرفتار در بند حجاب های بیشمار خرده مگیرید، اگر پس از شناختن و عشق باختن بر این مرد فرزانه ی عالم، مرد ایمان و عمل، علامه ی فقید، سید محمد حسین طباطبایی، دیگر از کنار خیل عظیم ِ بسیاری از آخوندهای روحانی نمای بزرگ و کوچک امروز، به آرامی و بی هیچ حرف و حدیثی رد شوم ... 

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد. 
والعاقبة للمتقین

محمدحسن چمیده فر

کد خبر 740461

برچسب‌ها

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha