قلم را آن توان نبود که سر عشق گوید باز(2)

لباس رزم برازنده‌تر از همیشه قامت رشیدش را زینت بخشیده بود همسر جوانش قامت بلندش را مرور می‌کرد.اشک می‌ریخت و همسرش را چند گامی تا اردوگاه حسین (ع)بدرقه کرد.امام صحنه وداع زوج جوان را دید و باران اشک دختر را ..

خبرگزاری شبستان: روزگار حسین(ع) سرشار از خودگم کردگان، دنیازدگان و زمان ناشناسان است. مردانی که شرایط و موقعیت اجتماعی را یا نمی شناسند یا معیشت خویش را و دنیای خود را بر «دین» ترجیح می دهند. امام در توصیفشان فرمود: مردم بندگان دنیایند و دین تنها بازیچه زبان هایشان، دین را تا آنگاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دینداران اندک می شوند. اما یاران حسین(ع) قلبی دارند که از هرچه گرایش پست و از هرچه زنجیر اسارت آفرین دنیا، آزاد است. تنها اینان می توانند حماسه ها را رقم بزنند و تاریخ را به دیگرگونه ترسیم کنند. 

در بی‌شمشیری خوب‌تر خواهم جنگید

...نافع به پای امام افتاد و با همه وجود در تموج اشک و التماس گفت: سوگند به یکتای بی‌همتا؛ من از تو جدا نمی‌شوم تا در نبرد با دشمنان شمشیرم بشکند. من در بی‌شمشیری خوب‌تر خواهم جنگید. سنگ‌های صحرا را به یاری خواهم گرفت و دشمن را سنگ‌باران خواهم کرد. امام نافع را ستود و مهربانانه نواخت. امام نافع را می‌شناخت. او تیراندازی را از علی (ع) آموخته بود و عشق و وفاداری را در مکتب او.
وفادارتر و خوب‌تر از یارانم نمی‌شناسم

شب از نیمه گذشته بود. امام نافع را به تبسمی نواخت و به سمت خیمه زینب (س) قدم گذاشت. نافع همچنان قدم می زد که خود را در حوالی خیمه مولایش حسین(ع) یافت. ناگهان گفت‌وگویی شنید. ایستاد. گوش سپرد. زینب سخن می‌گفت. برادرم حسین، یاران را آزموده‌ای تا در رزمگاه فردا رهایت نکنند؟ برادر، آیا از حرم رسول خدا دفاع خواهند کرد؟ آیا در بارش تیغ و تیر نخواهند گریخت؟ تاب نیاورد. به سمت خیمه حبیب دوید. حبیب پیر فقیه کربلا غرق زمزمه بود.

- سلام ای حبیب، برخیز، دختر علی (ع) نگران فرداست. برخیز باید به او اعتماد و آرامش داد، برخیز حبیب.

حبیب برخاست. ماجرا را شنید. به شتاب اصحاب را صدا زد. یاران گرد آمدند. حبیب شانه به شانه نافع می‌رفت و یاران با گام‌های بلند همراهی می‌کردند. پشت خیمه زینب انصار گرد آمدند.

- سلام ای دختر پیامبر، سلام یادگار عزیز امیر مؤمنان و فاطمه زهرا. ما به جان آماده‌ایم. اگر نبود فرمان مولایمان حسین هم‌اکنون شمشیرها نیام را رها می‌کردند و جان‌ها عاشقانه تقدیم می‌شدند. ای دختر پیامبر عهد و پیمان می‌بندیم که جان خویش را قربانی مولایمان حسین کنیم. زینب(س) سپاس‌شان گفت و فرمود: ای بزرگواران، ای پاکان پاکباز، فردا از حریم دختران پیامبر دفاع کنید. یاران بازگشتند و صدای امام می‌آمد که خواهر، گفتم که وفادارتر و خوب‌تر از یارانم نمی‌شناسم آنان آن‌چنان شیفته مرگ‌اند که کودک به سینه مادر. آنان صخره‌های ستبر کوهستان‌اند و قله‌های رفیع مقاومت و ایثار. نافع می‌شنید و از آرامش زینب و اعلام وفاداری یاران در جان خویش شعف و شگفتی احساس می‌کرد.

امام صحنه وداع زوج جوان را دید و باران اشک دختر را

روز عظیم خدا، آغاز شد. بوی حادثه همه شامه‌ها را می‌نواخت. ایمان می‌وزید، عشق می‌تابید، شوق می‌بارید و درختان تناور دعا تا خدا قامت می‌کشیدند، آن سو نیز شیطان می‌‌خندید، زشتی نعره می‌زد، درشتی عربده می‌کشید و پلیدی و پوکی دندان می‌نمود. نافع هیچ‌گاه خود را این همه سبک‌روح ندیده بود. آشنایان کوفه نیز هیچ‌گاه او را این همه بانشاط ندیده بودند. جوان‌تر از همیشه می‌نمود. لباس رزم برازنده‌تر از همیشه قامت رشیدش را زینت بخشیده بود. همسر جوانش قامت بلندش را مرور می‌کرد. اشک می‌ریخت و همسرش را چند گامی تا اردوگاه حسین (ع) بدرقه کرد. امام صحنه وداع زوج جوان را دید و باران اشک دختر جوان را در بدرقه همسر. نافع را طلبید و فرمود: همسرت جوان و نگران است. دریغ است در جوانی سوگوار شود و در بدایت راه زندگی فراق و هجران تو هستی‌اش را خاکستر کند. بیا و از این بیابان برو و کام نوعروس زندگی‌ات را تلخ نکن.

بر هر تیر نام خویش را نگاشته بود

هلال هنوز از داغ گفت‌وگوی دیشب زخمی بر جگر داشت. قاطع و استوار گفت: ای فرزند رسول خدا، اگر در رنج و سختی و تنگنا رهایت کنم و به شادکامی و خوشی خویش بپردازم، فردای قیامت پاسخ جدت رسول خدا را چه خواهم گفت؟ نبرد آغاز شد. پس از تیرباران دشمن نیمی از یاران شهید شده بودند. نوبت به نبرد تن به تن رسیده بود. اندک‌اندک یاران اندک می‌شدند و شوق یاران به جان‌فشانی افزون‌تر. نافع، درس‌آموز مکتب علی (ع) تیرانداز شجاع جمل و صفین و نهروان پیش آمد با کمانی بر دوش و تیردانی که هفتاد چوبه تیر در خویش داشت؛ بر هر تیر نام خویش را نگاشته بود. تیری از ترکش کشید، به امام نشان داد و گفت: ای فرزند پیامبر، نام خویش را بر تیرها نوشته‌ام. نام نافع، نافذ است؛ دل‌ها را می‌شکافد، سینه‌ها را می‌درد و جان‌های سیاه را به ضیافت جهنم می‌برد! تیرها زهرآگین است، بوسه بر جان‌های مسموم خواهد زد!

امام بازوی ستبر نافع را فشرد. لبخند زد و اجازه میدان داد. نافع کنار میدان آمد. زانو زد. تیر از چله کمان رها شد و او زمزمه کرد:
با تیرهایی نشانه‌دار و زهرآگین که به شتاب دشمن را نشانه می‌گیرد، نشانه می‌گیرم. زمین را از پرتاب تیرها لبریز می‌کنم. از مرگ ناگزیریم آن‌گاه که چهره نشان دهد. هیچ‌کس بازدارنده مرگ نیست مگر آن‌کس که آن را مقدر کرده و پیش آورده است.

آخرین تیر از ترکش رها شد. دوازده نفر تا هفتاد نفر را قربانیان تیرهای نشان‌دار مسموم او نوشته‌اند. نافع ترکش تهی و کمان را به گوشه‌ای افکند؛ شمشیر کشید و رجزخوان به جناح شمر حمله‌ور شد. می‌جنگید و می‌خواند: انا الغلام الیمنی البجلی/ دینی علی دین حسین و علی .. ان اقتل الیوم فهذا املی/ فذاک رأیی و الاقی عملی «من جوانی یمنی و از تبار بجیله هستم. آیین و روش من، آیین و روش حسین (ع) و علی (ع) است. اگر امروز در خون شناور شوم جز این آرزویی ندارم و پاداش شیرین و جاودانه خویش را دریافت می‌کنم. صفوف سپاه شمر شکافته می‌شد و تیغ جان‌شکار نافع در سینه‌ها و بر سرها می‌نشست. قیس، از سواران مشهور سپاه عمر سعد پیش آمد و بی‌هیچ درنگ، سرش بازیچه شمشیر نافع شد. سیزده تن بر خاک افتادند. انبوه لشکر محاصره‌اش کردند. هر دو بازویش شکسته شده بود.کوه بلندقامت او بر خاک افتاد.

 اسیرش کردند و نزد عمر سعدش آوردند

اسیرش کردند و شکسته‌بال و خون‌چکان نزد عمر سعدش آوردند.خون بر محاسن سیاه نافع نشسته بود.عمر سعد خشمگین و شماتت‌آمیز و تمسخروار گفت: وای بر تو نافع! بر خویش رحم نیاوردی و خود را به حال و روزگار افکندی.نافع سر برداشت. خون از محاسن‌اش می‌چکید. سیمای مردانه و غبارگرفته‌اش شکوهی شگفت یافته بود. مردانه و قاطع گفت: ای فرزند شقاوت! خدا می‌داند که من بر اراده و باور خویش هستم، هرگز خود را ملامت نمی‌کنم. در نبرد کوتاهی نکردم. اگر دستم سالم بود، یارایی اسارت من نداشتید. دریغا که دست شمشیرزنم نمانده است. شمر آشفته و خشن فریاد زد: او را به قتل برسان. عمر سعد گفت: تو او را آورده‌ای، خودت بکش. شمر خنجر کشید؛ همان خنجر که غروب عاشورا حنجره تشنه حسین را نشانه رفت.

نافع گفت: ای بی‌شرم  گستاخ! اگر مسلمان بودی برایت دشوار بود که خدا را ملاقات کنی و خون ما بر گردنت باشد. سپاس خدای را که مرگ ما را به دست شوم‌ترین و شریرترین خلق قرار داده است.خنجر شمر حلقوم خطیب جوان و شجاع کربلا را فشرد. خون فواره زد و نافع سرود:  اناالله و اناالیه راجعون.  آسمان کربلا را همهمه بال فرشتگان پر کرده بود. امام زمان به پاسداشت آن ایمان و رشادت در زیارت ناحیه مقدسه می سراید: السلام علی  نافع بن البجلی المرادی

پژوهش و نگارش نو از زندگی و شهادت اباعبدالله(ع)، جلد دوم ، اثر محمدرضا سنگری 
پایان پیام/

 

 

 


 

کد خبر 87630

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha