به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا منبع الهام بسیاری از شعرای فارسی در طول تاریخ بوده است چه بسا می توان گفت آنچه باعث شد تراژدی اندوهبار واقعه عاشورا برای شیعیان فراموش نشود شاعرانی بودند که با سلاح شعر پیام رسان مظلومیت امام حسین(ع) و یاران با وفایشان شدند.
پرداختن به واقعه کربلا و شهادت مظلومانه امام حسین(ع) و هفتاد دو تن از یارانش در روز عاشورا را از همان قرون ابتدایی می توان در ادبیات فارسی دید، چه بسیار هستند شعرایی که همواره تحت تاثیر این واقعه عمق حزن و اندوه خود را به شعر درآوردند، اشعاری در رثای امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا که بر عمق جان دوستداران اهل بیت می نشیند و تاریخ و زمان و مکانی ندارد و هر شیعه طرفدار اهل بیت را تحت تاثیر قرار می دهد.
ناصر خسرو شاعر سفرنامه نویس ایرانی که در قرن پنجم می زیسته یکی از اولین شعرایی است که در رثای امام حسین(ع) می سراید:
بتگر بتی تراشد، او را همی پرستد
زو نیست رنج کس را نه زان خدای سنگین
تو چون بتی گزیدی کز رنج و شر آن بت
برکنده گشت و کشته یکرویه آل یاسین؟
آن کز بت تو آمد بر عترت پیمبر
از تیغ حیدر آمد بر اهل بدر و صفین
لعنت کنم بر آن بت کز امت محمد
او بود جاهلان را ز اول بت نخستین
لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه فـدک را
بستد به قهر تا شد رنجور و خوار و غمگین
لعنت کنم بر آن بت کو کرد و شیعت او
حلق حسین تشنه در خون خضاب و رنگین
«شهریار» یکی از برجسته ترین غزل سرایان شعر پارسی و شاعر معاصر که شعرهای آئینی بسیاری در کارنامه دارد در ترسیم واقعه عاشورا چنین سروده است:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه ی جدش به اشگی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محملها رود منزل به منزل باشتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین
سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
مینماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بیوفا دارد حسین
دشمنانش بیامان و دوستانش بیوفا
با کدامین سر کند، مشکل دو تا دارد حسین
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما ، یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب میبندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بیحیا دارد حسین
«محمد علی بهمنی» نیز یکی از غزلسرایان معاصر است که اشعار آئینی بسیاری دارد در غزلی به حادثه عاشورا پرداخته و در رثای امام حسین(ع) در شعری با عنوان « هر كه دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله»چنین سروده است:
تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است
چشم ها بس که مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
غزلم نیز عزادار محرّم شده است
ظهر داغي ست، عطش ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبانفسي، كم شده است
هر كه دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله
راه عشق است و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" - مي داند -
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به توفان شما خم شده است
قیصر امینپور در زمره برجستهترین شاعران آیینی عاشورایی است که به واقعه کربلا و مسایل آیینی عاشورایی پرداخته است وی در شعر نی نامه در رثای امام حسین(ع) چنین سروده است:
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن
نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ
قلم،تصویر جانکاهی است از نی
علم،تمثیل کوتاهی است از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سر مست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت،غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است
سرش برنی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری برنیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر،باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی ، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست
شعر« خط خون» یکی از معروف ترین اشعار عاشورایی «سید علي موسوي گرمارودي» شاعر آئینی است که این شعر را در یک شب عاشورا در رثای امام حسین (ع) سروده است:
درختان را دوست ميدارم
كه به احترام تو قيام كردهاند
و آب را
كه مهر مادر توست ،
خون تو شرف را سرخگون كرده است :
شفق، آينه دار نجابتت ،
و فلق محرابي ،
كه تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهاي
در فكر آن گودالم
كه خون تو را مكيده است
هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم
در حضيض هم ميتوان عزيز بود
از گودال بپرس !
شمشيري كه بر گلوي تو آمد
هر چيز و همه چيز را در كائنات
به دو پاره كرد :
هرچه در سوي تو، حسيني شد
و ديگر سو، يزيدي
اينك ماييم و سنگ ها
ماييم و آب ها
درختان، كوهساران، جويباران، بيشه زاران
كه برخي يزيدي
وگرنه حسينياند
خوني كه از گلوي تو تراويد
همه چيز و هر چيز را در كائنات به دو پاره كرد در رنگ !
اينك هر چيز : يا سرخ است
يا حسيني نيست !
آه، اي مرگ تو معيار !
مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت
و آن را بي قدر كرد
كه مردني چنان ،
غبطة بزرگ زندگاني شد !
خونت
يا خونبهايت حقيقت
در يك تراز ايستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- كه جهان با دروغ ميپاشد-
و خون تو، امضاي «راستي» ست
تو را بايد در راستي ديد
و در گياه ،
هنگامي كه ميرويد
در آب ،
وقتي مينوشاند
در سنگ ،
چون ايستادگيست
در شمشير ،
آن زمان كه ميشكافد
و در شير ،
كه مي خروشد ؛
در شفق كه گلگون است
در فلق كه خندة خون است
در خواستن برخاستن ؛
تو را بايد در شقايق ديد
در گل بوييد
تو را بايد از خورشيد خواست
در سحر جست
از شب شكوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشيد
در خوشه ها چيد
تو را بايد تنها در خدا ديد .
هركس، هرگاه، دست خويش
از گريبان حقيقت بيرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابديت، آينهايست
پيش روي قامت رساي تو در عزم
آفتاب، لايق نيست
وگرنه ميگفتم
جرقة نگاه توست .
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشة روشن وجدان تاريخ
ايستادهاي
به پاسداري از حقيقت
و صداقت
شيرينترين لبخند
بر لبان ارادة توست
چندان تناوري و بلند
كه به هنگام تماشا
كلاه از سر كودك عقل ميافتد .
بر تالابي از خون خويش
در گذرگه تاريخ، ايستادهاي با جامي از فرهنگ
و بشريت رهگذار را ميآشاماني
ـ هركس را كه تشنة شهادت است ـ
نام تو، خواب را برهم ميزند
آب را طوفان ميكند
كلامت، قانون است
خرد، در مصاف عزم تو، جنون
تنها واژة تو خون است، خون
اي خداگون !
مرگ در پنجة تو
زبونتر از مگسيست
كه كودكان به شيطنت در مشت ميگيرند
و يزيد، بهانهاي ،
دستمال كثيفي
كه خلط ستم را در آن تف كردند
و در زبالة تاريخ افكندند
يزيد كلمه نبود
دروغ بود
زالويي درشت
كه اكسيژن هوا را مي مكيد
مخَنثي كه تهمتِ مردي بود
بوزينهاي با گناهي درشت :
«سرقت نام انسان»
و سلام بر تو
كه مظلومتريني
نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند
بل از اين رو كه دشمنت اين است
مرگ سرخت
تنها نه نام يزيد را شكست
و كلمة ستم را بي سيرت كرد
كه فوج كلام را نيز در هم ميشكند
هيچ كلام بشري نيست
كه در مصاف تو نشكند اي شيرشكن !
خون تو بر كلمه فزون است
خون تو در بستري از آن سوي كلام
فراسوي تاريخ
بيرون از راستاي زمان
ميگذرد
خون تو در متن خدا جاريست
يا ذبيح الله
تو اسماعيل گزيدة خدايي
و رؤياي به حقيقت پيوستة ابراهيم
كربلا ميقات توست
محرم ميعاد عشق
و تو نخستين كس
كه ايام حج را
به چهل روز كشاندي و أتمَمْناها بِعَشْرْ
آه ،
در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت
كه حج نيمه تمام را
در اِستِلام حجر وانهادي
و در كربلا
با بوسه بر خنجر، تمام كردي .
مرگ تو ،
مبدأ تاريخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معيار زندگيست .
خط با خون تو آغاز ميشود :
از آن زمان كه تو ايستادي دين، راه افتاد
و چون فرو افتادي
حق برخاست
و «راستي» درست شد
و از روانة خون تو
بنياد ستم سست شد
در پاييز مرگ تو
بهاري جاودانه زاييد
گياه روييد
درخت باليد
و هيچ شاخه نيست
كه شكوفه اي سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نيست
هيزميست ناروا بر درخت مانده ! .
تو، راز مرگ را گشودي
كدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد ؟
شرف، به دنبال تو لابهكنان ميدود
تو، فراتر از حميتي
نمازي، نيتي
يگانهاي، وحدتي
آه اي سبز !
اي سبز سرخ !
اي شريف تر از پاكي
نجيب تر از هر خاكي
اي شيرينِ سخت
اي سخت شيرين !
بازوي حديد !
شاهين ميزان !
مفهوم كتاب، معناي قرآن !
نگاهت سلسلة تفاسير ؛
گام هايت وزنة خاگ
و پشتوانة افلاك
كجاي خدا در تو جاريست
كز لبانت آيه ميتراود ؟
عجبا !
عجبا از تو، عجبا !
حيراني مرا با تو پاياني نيست
چگونه با انگشتانهاي
از كلمات
اقيانوسي را ميتوان پيمانه كرد ؟
بگذار بگريم
خون تو در اشك ما تداوم يافت
و اشك ما، صيقل گرفت
شمشير شد
و در چشمخانة ستم نشست
تو قرآن سرخي
«خونْ آيه» هاي دلاوريت را
بر پوست كشيدة صحرا نوشتي
و نوشتارها
مزرعهاي شد
با خوشه هاي سرخ
و جهان يك مزرعه شد
با خوشه، خوشه، خون
و هر ساقه :
دستي و داسي و شمشيري
و ريشة ستم را وجين كرد
و اينك
و هماره
مزرعه سرخ است
يا ثار الله
آن باغ مينوي
كه تو در صحراي تفته كاشتي
با ميوه هاي سرخ
با نهرهاي جاري خوناب
با بوته هاي سرخ شهادت
و آن سروهاي سبز دلاور ؛
باغيست كه بايد با چشم عشق ديد
اكبر را
صنوبر را
بوفضايل را
و نخل هاي سرخ كامل را
حر، مشخص نيست
فضيلتيست ،
از توشه بار كاروان مهر جدا مانده
آن سوي رودِ پيوستن
و كلام و نگاه تو
پليست
كه آمدمي را به خويش باز ميگرداند
و اما دامنت :
جمجمه هاي عاريه را
در حسرت پناه يافتن
مشتعل ميكند ؛
از غبطة سر گلگون حر
كه بر دامن توست
اي قتيل !
بعد از تو
«خوبي» سرخ است
و گرية سوك
خنجر
و غمت توشة سفر
به ناكجا آباد
و ردّ خونت
راهي
كه راست به خانة خدا ميرود...
تو از قبيلة خوني
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فروشد
و از سنگ جوشيد
اي باغ بينش
ستم، دشمني زيباتر از تو ندارد
و مظلوم، ياوري آشناتر از تو
تو كلاس فشردة تاريخي
كربلاي تو ،
مصاف نيست
منظومة بزرگ هستيست ،
طواف است .
پايان سخن
پايان من است
تو انتها نداري
و در آخر شعری از شاعری جوان به نام «حامد فرد» در وصف واقعه عاشورا می آوریم:
چرا گهواره ی چوبی کوچک بی تکان مانده ست
سپه سالار لشکر رفته نامش بر زبان مانده ست
حسین ابن علی با دشمنان خویش می گوید:
که از نسل بنی هاشم هنوز این پهلوان مانده ست
همین طفلی که آماده ست و از گهواره دل کنده ست
نمی ترسد از آن تیری که در بند کمان مانده ست
سفیدی گلو پیدا شد و سربسته می گویم
گل پرپر به روی دست های باغبان مانده ست
تمام ابرهای بارور گفتند خون او؛
پس از پرواز روی شانۀ رنگین کمان مانده ست
مدام از خویش می پرسم که بعد از روز عاشورا
چرا دریای موّاج و خروشان بی کران مانده ست؟
هنوز شعرهایی بسیاری در رثای امام حسین (ع) وجود دارد اشعاری که با به تصویر کشیدن قیام عاشورا نگذاشتند علم سرخ حسینی بر زمین بماند ما در این گزارش تنها به نمونه هایی از این دنیای معرفت اشاره کردیم.
نظر شما