به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از رشت، شهيد زكريا (اصغر) رحيمزاده از فرماندهان و شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس در وصیتنامهاش میگوید؛ برادران، بعد از من اسلحهام را بردارید و مبارزه را تا پیروزی ادامه دهید و امروز این سفارش او در کربلا، در جبهههای مقاومت و اسلحهای که انگار تا آنجا دست به دست شده است، چه خوب تعبیر شد.
برخیز ای چاوش شهر عشق؛ برخیز، غسل زیارت کن ز نهر عشق؛ برخیز کیست آن ندای درونی که او را به صحنه نبرد خوانده است و چه شد که مردم از هر قوم و منطقهای چه شهری چه روستایی و چه عشایر قهرمان همچون مصداق بارز این بیت که "هر سر که پیمان بلا دارد، بیاید" راه جبهههای جنگ را در پیش گرفتند.سخنم در مورد شهيد زكريا(اصغر)رحيم زاده قهرمانی از خطه گیلان است، ای بزرگمرد، کیست آن نیرویی که تو را بر سنگینیها و ماندنها و دلبستگیها غلبه داده است و بر آن جاذبه دنیایی که به سوی پائین میکشاند، فائق آورده و غل و زنجیر از دست و پای ارادهات گشوده و تو را آن بال و پر بخشیده است که بر فضای فراز آسمان لایتناهی پرواز کنی.
وقتی به اعزامیهایی که در آن سالهای بحبوحه جنگ فوج فوج از زیر قرآن رد شده و عازم جبههها میشدند، نگاه میکنیم، میبینیم به واقع تفاوتی نمیکرد اینکه فرد کشاورز باشد یا کارمند، کارگر باشد یا دانشجو، طلبه باشد یا بازاری. بلکه آنچه از همه اینها فراتر میرود انسانیت آنهاست که اصل بود و چه امانتی بالاتر از این، امانتی که سرانجام به ورطه آزمایش کشیده شد.
زكريا متولد 15 اسفند سال 1338روستای قاسم آباد سفلی از توابع شهرستان رودسر بود، مادرش در وصف او میگوید؛ پسرم اخلاق خیلی خوبی داشت و با خانوادهاش مهربان بود با همسایهها بسیار خوب رفتار میکرد و کمکشان میکرد. به گفته مادر زکریا او کسی بود که اگر کسی کمبودی در زندگی داشت مثل مایحتاج اولیه زندگی هر طور که شده میرفت و برایش تهیه میکرد.
در آرشیو یکی از رسانهها مطلبی در مورد شهيد زكريا(اصغر)رحيم زاده درج شده بود که بسیار برایم جالب بود در آنجا آمده بود؛ زکریا در چيدن برگ چای و انجام کارهای منزل به خانواده كمك میكرد، وابستگی زيادی به مادرش داشت و با او مانوس بود. چون از وضع مالی خانواده خبر داشت برای خريد لباس و گرفتن پول توجيبی تقاضايی نداشت و از همان دوران كودكی نمازش را میخواند.
زکریا رحیمزاده دانشآموخته دانشسرای کشاورزی لاکان رشت بود و در همان جا موفق به اخذ دیپلم کشاورزی شد، طبق مستندات موجود بعد از انقلاب به عنوان یکی از نیروهای فعال محل انجام وظیفه میکرد و در سازماندهی و رهبری بچههای محل نقش شایستهای داشت. زکریا در سال 1360 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید و در دفعات مکرر راهی جبهههای جنوب و غرب کشور شد.
زکریا این فرمانده دلاور اسلام سرانجام پس از مجاهدتها و رشادتهای فراوان و حضور مداوم در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در چهارم تیر سال 1366 در عملیات نصر 4 و در منطقه ماووت عراق به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
در قسمتی از وصیتنامه این شهید سرافراز اسلام آمده است؛ ای برادران نگذارید اسلحهای که دارم در گوشهای بیافتد و خراب شود، آن را بردارید و مبارزه را ادامه دهید تا پیروز شوید...
و چه خوب تعبیر و دنبال شد این سفارش زکریا، وقتی در کوچه کوچههای محله و شهرش قدم برمیداری به عکسهای جوانانی بر میخوری که انگار به وصیت او خوب گوش فرا داده و در چله انقلاب نگذاشتند اسلحه زکریا بعد شهادتش بر روی زمین بماند.
آری این قصه نبرد که از زمان خلقت انسان شروع شد و در زمان حسین(ع) و تشنگان لب سوخته دشت نینوا به اوج خود رسید و به انقلاب اسلامی گره خورد پایانی ندارد، مثل همان چیزی که زکریا رحیمزاده بر آن سفارش اکید داشت و حتی در آخرین کلماتش همه ما را به آن سفارش کرد.
همانطور که زیارت کربلا تعطیلبردار نشد که نشد این نام شهید است که میماند و صحنه نبرد حق و باطل که انگار تا دنیا دنیاست پابرجا خواهد ماند تا همچنان به محفلی برای تکرار اندیشه کربلا توسط امثال زکریا مبدل شود؛ راهشان پر رهرو باد.
نظر شما