واژه هایی  که در رثای حضرت فاطمه (س) به سوگواری آمدند

واژه هایی که در رثای حضرت فاطمه (س) به سوگ نشستند: بعد از رسول حرمت آل عبا شکست/دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست/آتش گرفت باب نزول ملائکه/در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست/یا ایهاالرسول بخوان واقعه که چون مسمار در، سینه خیرالنسا شکست.


 

به  گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان،  در تاریخ بلند شیعه شعرای فارسی زبان   در رثای ائمه کم شعر نسروده اند  آنها عشق و اردات خود به اهل بیت (س) را در قالب واژه هایی  عمیق با سوز و گداز بیان کرده اند . حضرت فاطمه (س)  در میان اشعار فارسی زبانان جایگاه ویژه ای  دارند بسیاری از علما و فضلا در رثایشان با کلام سوگشان را تعزیت گفته اند و این نشان دهنده عمق اردات و اقتدا به ساحت بلند این بانوی سرافزار دو عالم از سوی آنهاست. همانطور که می دانید در ایام فاطمیه بسر می بریم و  فردا سوم جمادی الثانی سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) است، در مورد تاریخ شهادت ایشان دو روایت وجود دارد یکی اینکه ایشان هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیغمبر اکرم(ص) به شهادت رسیدند که می شود سیزده جمادی الاول و دیگری اینکه نود و پنج روز بعد از رحلت پیامبر(ص) سوم جمادی الثانی به شهادت رسیدند  و ایام بین این دو تاریخ را ایام فاطمیه نام گذاری کرده اند.  به همین مناسبت در این مقال اشاره ای به اشعار شاعران ایرانی  در رثای  حضرت فاطمه (س)  داریم.

 

سید حمید رضا برقعی در رثای حضرت فاطمه (س)   چنین سروده اند:

زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر

زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر

زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر

زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر

که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست

نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست

ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه

به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه

شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه

از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه

نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد

زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد

زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش

که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش

جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش

جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش

ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش

ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش

چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا

ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا

شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا

چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!

مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم

رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر

که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر

ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر

تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست

کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست

غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار

صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار

تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار

که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار

برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران

که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان

خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند

که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند

صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند

ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند

صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران

برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران

وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید

حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!

تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید

جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید

زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را

کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را

بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته

به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته

صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته

زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته

بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده...

 

***

از بــیـت آل طـاهـا(ص) آتـــش کــشــد زبـانــه

  گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر(ص)

خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی(ص) را

در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه

 

در پــشــت در فــتــاده ام الائـــمـــه(س) از پـا

دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه

زیـنـب(س) بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را

ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا(س) چون مرغ نیم بسمل

مـحـسـن(ع) فـتاده چـون گـل پر پر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر (ع)

مانده حـسـیـن مظـلوم(ع) حیران در آن میانه

از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا(س)

وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه

دارد حــســن(ع) شـکـایـت از کـیـنـه مغیره(ل)

ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه

بـا پـهـلـوی شـکـسـته چون مـرغ بـال بسته

زهـرا(س) بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه

 

«رامین برومند» در سوگ حضرت فاطمه (س) چنین سروده اند:

بعد از رسول حرمت آل عبا شکست

دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست

آتش گرفت باب نزول ملائکه

در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست

یا ایهاالرسول بخوان واقعه که چون

مسمار در ، سینه ی خیرالنسا شکست

سنگی که حرمت رخ آیینه را نداشت

با سیلی ای که زد رخ آیینه را شکست

گوشواره ای که بود ضریح طواف حور

یا رب به ضرب سیلی  یک بی حیا شکست

افتاد از نفس ، پر پروانه هم که سوخت

روح غرور و غیرت شیر خدا شکست

وقتی که قلب حضرت خاتم زغم شکست

عیسی صلیب و موسی عمران عصا شکست

دست قضا قدر همه را جمع کرد بعد

این غصه را به روی سر کربلا شکست

یاایهالرسول کجایی قیامت است

سر نیزه پهلوی پسر مرتضا شکست

آه از دمی که گودی گودال خون گرفت

با نعل تازه سم ستور سینه را شکست

با سنگ و تیر و نیزه همه “زائر”ش شدند

یک پیرمرد گونه ی او با عصا شکست

 

***

بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

با گریه می بینم غروب آخرت را

من التماس لحظه های درد هستم

آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟

دست مرا بستند و پشتم را شکستند

می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟

حالا که روی پای من از حال رفتی

فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد

می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت

واکن دوباره چشمهای نوبرت را

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم

وقتی ندارم بر سر زانو سرت را

 

«یاسر حوتی» در رثای شهادت حضرت زهرا(س) چنین سرودند:

از خانه چارچوب درت را شکسته‌اند

باب الحوائج پدرت را شکسته‌اند

عمداً مقابل پسر ارشدت زدند

یعنی غرور گل پسرت را شکسته‌اند

بازو و سینه، کتف و سرت درد می کند

هرجا که بوسه زد پدرت، را شکسته‌اند

ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر

باور نمی کنم که پرت را شکسته‌اند

از طرز راه رفتن و قد هلالی ات

احساس می کنم کمرت را شکسته‌اند

ابری ضخیم سر زد و ماهت خسوف شد

بی شک فروغ چشم ترت را شکسته‌اند

دندانه های شانه پر از خون تازه شد

اصلاً بعید نیست، سرت را شکسته‌اند

با بستری کبود و پر از لاله های سرخ

آئینه های دور و برت را شکسته‌اند

زان آتشی که بر شجر طیبــه زدند

ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکسته‌اند

 

حبیب چایچیان در شعری فاطمی چنین سروده اند:

 

بوی خوش می‌آید اینجا، عود و عنبر سوخته؟

یا که بیت اللَّه را کاشانه و در سوخته؟

از چه خون می‌گرید این دیوار و در؟ یا رب مگر

گلشن آل خلیل اینجا در آذر سوخته؟

خانه وحی از مَلک یک‌باره شد در ازدحام

اندرین غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟

خانه زهراست اینجا، قتلگاه محسن است

آشیان قهرمان بدر و خیبر سوخته

سینه زهرا شکسته، چهره‌اش نیلی شده

مرتضی، خونین جگر قلب پیمبر، سوخته!

بر حریم عقل کل، دیوانه‌ای زد آتشی

کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر سوخته

خیمه‌گاه کربلا را آتش از اینجا زدند

شد ز داغ محسن آخر کام اصغر، سوخته

گر نمی‌کرد اشک چشمانت «حسان» امداد من

می‌شد از آه من این اوراق دفتر، سوخته

 

«علی اصغر یونسیان» در رثای شهادت حضرت زهرا(س) چنین سرودند:

 

بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه

شد از آن سیلی سیه روی نکوی فاطمه

بی حیایی بین که می‌برد او گمان، با ظلم خویش

می‌توان بازی کند با آبروی فاطمه

بی خبر از آن که زهرا هست ناموس خدا

دیده هر آبرومندی است سوی فاطمه

با وجود چار طفل کوچک او، مرگ بود

روز و شب از درگه حق آروزی فاطمه

غصه قلبش اگر بر روزها وارد شود

روز روشن تیره گردد همچو موی فاطمه

پیش چشمان حسن در رهگذار خاص و عام

حمله ور شد دشمن جانی به سوی فاطمه

دست مولا خورد چون بر بازوی او نیمه شب

ناله‌اش برخاست حین شستشوی فاطمه

کی شود مهدی بیاید برکشد تیغ از نیام

انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه؟

گاهگاهی از فشار گریه و افغان و آه

می گرفت ای «ملتجی» راه گلوی فاطمه

کد خبر 1134687

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha