خبرگزاری شبستان_ گیلان، نوشین کریمی؛ هوای خنکی در لابه لای پرده توری سالن پذیرایی میرقصید و صدای قورباغهها از داخل برکه کنار خانه پدر بزرگ به گوش میرسید. بزرگترها خسته از کار کشاورزی در خواب بودند و برادر و خواهرها هم با پسر عموها و دختر عموها فوتبال جام جهانی را دنبال میکردند.
گاهی صدای گاوهای داخل طویله و شیهه اسب دلم را آشوب میکرد و از اینکه چرا خوابم نمیبرد کلافه بودم.در عالم کودکی کرم پیله ابریشمی را که از دخترک همسایه گرفته بودم، نوازش کردم و برایش یک برگ توت گذاشتم و پلکهایم را روی هم گذاشتم و چقدر خوابم برد، نبرد، نمیدانم اما صدای همهمهای که توی گوشم بیشتر و بیشتر میشد باعث شد چشمهایم را دوباره باز کنم.
تمام خانواده داخل حیاط بودند و یکی با فانوس و یکی با نور فندک و... داشتند اصرار میکردند پدر بزرگ از تلار خانه (خانه چوبی روستایی) پایین بیایید و او مانده بود همانجا بالای پله اول و میگفت: بشمار یک ریشتر، بشمار دو ریشتر، بشمار..... و من آنجا تازه با واژه ریشتر، یعنی همان لرزههای زمین آشنا شدم. با مفهومی از ترس و وحشت... چیزی که حالا هر سال، آخرین روز بهار را برایم با خاطراتی زنده میکند که طعم درد دارند و یادآور تلخترین حادثه در آخرین روز فصل بهار است و گرمای تابستانی که با داغ عزیزترین های سرزمینمان شروع شد...
گرچه خانه پدربزرگ محکم و پا برجا مانده بود و همه اهالی توانسته بودند خودشان را از در و پنجره به بیرون برسانند اما از طویله و حیواناتش چیزی نماند. یک طرف دیوار خانه همسایه هم ریخته بود و تمام نوغانش لای برگهای توت خوابیدند تا خواب پروانه شدن را ببیند.
مثل حالا از موبایل و اینترنت و... خبری نبود و تا صبح بین برزخ پس لرزههای ریز و درشت زمین مانده بودیم و تا کم کم خبرهایی دهان به دهان از این شهر و آن شهر چرخید و در نهایت با تاخیر رسانه ملی اعلام کرد که عمق این حادثه در رودبار و منجیل، لوشان بوده است.
گرچه تا چند روز پس از این رخداد، هیچکس از عمق واقعه خبر نداشت و کسی نمیدانست دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. چهار روز پس از زلزله که زمان طلایی کمک عملاً از دست رفته بود، عملیات امدادرسانی به آن مناطق آغاز شد.گاهی خبر می رسید که در شهرهای حادثه دیده اجساد به قدری زیاد هستند که بوی تعفن، احتمال شدید بیماری را افزایش میدهد و از این رو دیگر نمیشد اجساد را نگه داشت و تک تک دفن کرد.
لودرها به کار افتادند و گورهای دسته جمعی کندند و بازماندگان بهت زده، اجساد عزیزان شان را در دریاچه سد سفید رود که کنار آرامستان بود غسل دادند. اجساد هر خانواده، ردیفی کنار هم چیده شدند و باز لودرها بودند که روی اجساد خاک میریختند. پس از آن هر خانواده چند تل خاک داشت و چند تکه سنگ بر روی آنها که روی حدود ۸۰ درصد سنگ قبرهای آرامستان منجیل حک شده « ۳۱/ ۳/ ۱۳۶۹ بر اثر زلزله» و بیشتر قبرها هم یک نام فامیل را دارند چون پدر، مادر، فرزندان، پدربزرگها و مادربزرگها همه با هم به خواب ابدی رفتند. این قبرستان، تپهایست که از همه جای شهر، قابل رویت است و کنار سنگ قبری نوشته شده: «نفرین به زلزله 69»
آمارها اعلام کردند که گسل ۸۰ کیلومتری که رودبار سالهاست روی آن زندگی میکند، فشار لایههای اطراف را تاب نمیآورد و با قدرت ۷.۳ ریشتر به لرزش میافتد و این اتفاق موجب شد این زلزله مصیبتبار بر اساس آمارهای غیر رسمی تا ۳۷ هزار کشته و ۴۰۰ هزار بیخانمان بر جای بگذارد و با ۶۰ هزار زخمی و ۵۰۰ هزار بیخانمان آنرا در لیست مرگبارترین ۱۰ زلزله جهان در صدسال گذشته قرار میدهد.
هنوز برای مردم گیلان هیچ گرمای تابستانی به شدت داغ بزرگ آن اتفاق، عظیم و یکباره نیست، این مصیبت تلخترین اتفاق بعد از دوران هشت ساله جنگ تحمیلی بود. تازه ۲ سال از پایان جنگ ایران و عراق میگذشت و آن همه خرابی و ویرانی آباد نشده بود که این اتفاق سخت به وقوع پیوست.
از آن پس هر ساله سالروز این غم بزرگ، خاطرات زیادی را از کابوس نخوابیدن زمین در شب 31 خرداد بیاد بازماندگان این حادثه میاندازد که هیچ تسکینی بر آن نیست...
نظر شما