میثم علیان
اشاره:
بیشک آیتالله محمدتقی مصباح یزدی به عنوان یکی از وزنههای علم کلام و فلسفهی اسلامی چه در دوران تیره و تار رژیم 2400 سالهی شاهنشاهی و چه در دوران درخشان جمهوری اسلامی، همواره روشنایی بخش جوانان انقلابی بوده است که خواستار تحقق وعدهی الهی مبنی بر استقرار عدالت و حکومت اسلامی بودهاند. این عالم، فقیه، فیلسوف و عارف بزرگوار در دوران اصلاحاتِ دروغین، در قبال تضعیف مبانی فکری اسلامِ عزیز و ولایت مطلقهی فقیه در بلاد تشیّع حتی لحظهای درنگ ننموده و با تواضع حیرتانگیز پاسخ شبههافکنان را به قامتِ راست در حوزه و دانشگاه دادند. پس شد آنچه شد و از طرف عمّال دوم خردادی به انحاء متنوع از کاریکاتورهای موهن گرفته تا زیر سئوال بردن سابقهی انقلابیاشان مورد توهین و اتهام قرار گرفتند.
این مقاله با اشارهای مختصر به بیوگرافی استاد و ضمن ارائهی گزارشی پیرامون مبارزات فکری- سیاسی همهجانبهی وی علیه متحجران روشنفکرمآب در دولتین محمد خاتمی میکوشد تا آثار این مجاهدهی مخلصانه بر احیای نظام مقتدر اسلامی را نزد جوانان و نخبگان این مرز و بوم بیش از پیش جلوه نماید.خبرگزاری شبستان به عنوان خبرگزاری تخصصی حوزه دین،فرهنگ و اندیشه وظیفه خود میداند در شناسایی و معرفی عالمان مجاهد نقش خود را ایفا کند.
سیر مصباح شدن
«محمدتقی گیوهچی» متولد به سال 1313 هجری- شمسی در شهر یزد، بعدها به هنگام اوایل تحصیل در حوزه علمیهی قم با پیشنهاد دوستان، نام خانوادگی خویش را به «مصباح یزدی» تغییر میدهد. گویند والدهاش قبل از تولد خوابی عجیب در وصف فرزند میبیند: به دنیا آوردن قرآن؛ و معبّر یزدی این خواب را چنین تعبیر میکند: «خداوند به شما فرزندی عطا خواهد کرد که حامی قرآن خواهد بود.»[1].
با سپری شدن تحصیلات ابتدایی، به دلیل علاقهی وافر به فراگیری علوم دینی مقارن با بازگشایی مدارس دینی - بعد از تعطیلی در دورهی خفقانِ «رضاخان میرپنج»- وارد حوزهی علمیه شهر یزد میشود. طیّ سالهای 1326 تا 1330 مقدمات، منطق، معانی بیان، شرح لمعه و قوانین و نیز قسمت عمدهای از مکاسب محرمه را در شهر زادگاه میگذراند. سپس با خانوادهی پدری برای ادامهی تحصیل به نجف اشرف مهاجرت مینماید اما بیش از یک سال نمیگذرد که به دلیل عدم پیدا کردن شغل مناسب توسط ابوی و وضع نامناسب مادر دو مرتبه از عراق عرب به ایران کوچ مینمایند.[2]
در سال 1331 به شهر قم میرود تا در محضر علماء و عرفای بزرگی ادامهی تحصیل علوم الهی کند. مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری (مکاسب و کفایه)، مرحوم آیتالله بروجردی رضوانالله علیه (درس خارج فقه)، علامهی جلیلالقدر طباطبایی قدِّس سرُّه (تفسیر، اسفار، الهیات شفاء و برهان شفاء)، حضرت امام راحل (ره) (فقه و اصول)، آیتالله العظمی بهجت (فقه، طهارت، مکاسب و خیارات)[3] استادی این شاگرد را میپذیدند تا او در آینده به وزنهای علمی و فلسفی در دنیای اسلام بدل گردد. وی در مجموع هشت سال از محضر مرحوم آیتالله بروجردی رضوانالله علیه، هشت سال در محضر مبارک امام خمینی (ره) و پانزده سال نیز از وجود مبارک عارف والا حضرت آیتالله بهجت، کسب کمالات، فیوضات و علم میکند و چنین است که این نابغهی دوران در سن 23 سالگی مرتبهی صاحب نظری و در 27 سالگی نیز به اجتهاد کامل و عدم تقلید از غیر نائل میگردد.[4]
به گفتهی همشاگردیها و همقطاران، او به یکی از شاگردان خاصّ علامه طباطبایی بدل شده بود چنانکه حجتالاسلام و المسلمین بهجتی (شفق) میگویند: «علامه طباطبایی قدِّس سرُّه در سه سطح شاگرد داشتند. ایشان عدهای از شاگردانش را از میان درسهای عمومی انتخاب کرده بودند و هفتهای یکبار برای آنها جلسهی خصوصی میگذاشتند که حضرت آیتالله مصباح جزو این عدهی خاص بودند. باز آنطور که به نظرم میآید، تعدادی از همین افراد خاص را که از نخبگان بودند، برگزیده بود و به صورت محرمانه، بعضی از مسائلی که از نظر علمی و عرفانی خیلی عمیق بود با آنها در میان میگذاشتند. حضرت آیتالله مصباح از همین نخبگان بود و از همان ابتدا که این ارتباط قوی را با استادشان برقرار کردند، ما حالات عجیبی در ایشان میدیدیم ... خداوند کریم درهایی از حکمت و علم غیب را به روی بزرگان میگشاید که ما از آنها غافل هستیم.»[5]. همچنین توسط حجتالاسلام و المسلمین شیخ علیاکبر مروارید کلامی بدین مضمون از جانب مرحوم سید علامه طباطبایی نقل شده است: «مصباح در میان شاگردان من، مانند انجیر در میان سایر میوههاست؛ چرا که فکر او هیچ زائد و دور ریختنی ندارد.»[6].
وی دارای زمینهای جامع از مطالعات فلسفی است، از آثار فلسفی ابنسینا، بهمنیار، ابوالبرکات بغدادی و شیخ اشراق گرفته تا کُتب فیلسوفان اسطورهای: خواجه نصیرالدین، میرداماد و صدرالمتأهلین و انبوهی دیگر از آثار فلسفه و حکمت متعالیه از نظر نقّاد ایشان در امان نمانده است. با این زمینه است که ایشان توانسته به تصریحِ کارشناسان فن، نظام فلسفی نوینی را که از سه دستگاه فلسفی موجود اشراب شده است را پایهگزاری نماید[7]. از آثار فاخر آیتالله مصباح در این عرصهی علمی میتوان به «نهایهالحکمه» به عربی و «آموزش فلسفه» به زبان شیرین فارسی اشاره نمود.
از دیگر نقاط برجستهی سیر رشد آیتالله مصباح میتوان به شاگردی ایشان نزد بزرگِ اخلاق، سیر و سلوک جناب آیتالله انصاری همدانی و نیز آیتالله العظمی بهجت اشاره نمود[8]. همچنین حضور آیتالله مصباح در کلاسهای علوم متجدد مانند ریاضی، شیمی، فیزیک، بیولوژی، فیزیولوژی، جامعهشناسی، روانشناسی، زبان فرانسه و انگلیسی و فلسفه غرب نزد اساتیدی چون مرحوم شهید مظلوم آیتالله بهشتی و «محقق رشتی» و بعضاً اساتید غیر حوزوی ایشان را از علوم دانشگاهی نیز بهرهمند گردانیده است. بدین ترتیب ایشان توانست بعدها به یکی از حلقههای ارتباط دانشگاه و حوزه مبدّل شود؛ تأسیس «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» به درخواست شورای انقلاب فرهنگی در اوایل انقلاب اسلامی، مناظره با تئوریسنهای احزاب سیاسی مانند «احسان طبری» و «فرخ نگهدار» در روزهای داغ انقلاب، سفر به بیش از 40 کشور خارجی و حضور در کنفرانسهای و مجامع بینالمللی آنها و نیز دفاع همهجانبه از موجودیت تفکرات اسلامی بالاخص تأثیر در نسل جوان دانشگاهی حین کارزار سیاسی دوم خرداد از امکانات بوجود آمده از این ظرفیت استاد هستند.
· و به ناگاه توسعهی سیاسی!
اکنون صدای انقلاب اسلامی در جهان طنین انداخته، جمهوری دینی از روی صفحات کتب به منصهی ظهور رسیده و آرمان فقیهان بزرگ و مؤمنان سفرکرده به واقعیت مبدّل گشته و کشور تشیّع دارای ولایت مطلقهی فقیه شده است. بازرگان مستعفی، بنیصدر خلع، منافقین فراری و غائلهی بیت منتظری خنثی شده است. جنگ تحمیلی گذشته است و امام امت جام زهر را نوشیده است، آن معمار کبیر حکومتِ وحدانی را دیگر همه امام راحلش میخوانند، وصی امام همچو او بر امت رهبری میکند، هاشمی آمده و رفته البته از بحران هم عبور کرده است. مستضعفین دارند زیر چرخهای توسعهی مدل غربی لِه میشوند و البته همه چیز آرام است؛ همه چیز آرام است که ناگهان دوم خرداد میشود! دوم خرداد میشود و خاتمی متعهد که در راه اعتلای انقلاب اسلامی و تبعیت از قانون و ولایت فقیه لحظهای طمرّد نکند البته اصلاً هم دنبال شورویزاسیون ایران نیستند. امام را دیگر باید فرماندهی کل قوا خواند، شیطان بزرگ را هم قدرت جهانی مینامند تا نکند برنامهی چالشزدایی دولت جمهوری اسلامی با شکست مواجه شود و بالاخره گفتگوی تمدنها هم انجام میشود. مستضعفین دیگر به قشر آسیبپذیر معروف شدهاند و همچنان زیر چرخهای توسعهی مدل غربی لِه میشوند و البته همچنان همه چیز آرام است؛ همه چیز آرام است که به ناگاه توسعهی سیاسی!
توسعهی سیاسی از نوع اصلاحطلبی و reformistی آن در صفحهی شطرنج سیاسی ایران یکّهتازی میکند و تئورسینهای مشاور رئیس جمهور به جای مدل "امام- امت" به دنبال "دیوانسالاری- جامعهی مدنی" هستند، قالَ الباقر و قالَ الّصادق جای خود را به «کارل پوپر»، «ژانژاک روسو»، «امانوئل کانت»، «مارکس وبر» و ... میدهند و اینجاست که برنامهی توسعهی سیاسی سیدمحمد خاتمی - رئیسجمهوری 20 میلیونی ایران- فشار توسعهی مدل غربی کارگزاران را مضاعف میکند تا ملت ایران علاوهبر تحمل سختیهای معیشتی، متحمل فشارهای اعتقادی و روانی نیز بشوند. از این جهت پدیدهی دوم خرداد به مثابه چرخهای توسعهی سیاسی خاتمی و همراهانش سعی میکند هر روز بیش از پیش اعتقادات و اصول اسلامی امت را لِه نماید.
روزنامهنگاران و اهل مطبوعات، نویسندگان و تحلیلگران خود خواندهی جریان اصلاحات، بیحدّ و حصر مبانی اعتقادی و فکری اسلام و جمهوری دینی را به باد تمسخر و شبهافکنیهای رسانهای و ژورنالیستی گرفته تا شاید "ولایت مطلقهی فقیه" در عرصهی سیاسی- اجتماعی ایران همان heartland نظام نوین بینالملل، جای خود را به "ولایت فرمایشی فقیه" بدهد و روح این انقلاب عظیم مردمی از قالب تهی شده و چیزی نماند جز یک کشور مدارا با استبداد صغیر و کبیر، اسلامی وارونه و اموی و افسانههایی از رشادتهای شهیدان ایرانِ بهاصطلاح اسلامی!
در این وانفسای وجود است که مردی از قم بر میخیزد و با زمین نهادن پیشوند اجتهاد و انبوه پسوند پیشوندهای خویش در عین تواضع، خانه به دوش گرفته هر روز در یک جلسهی پرسش و پاسخ و نماز جمعه به پاسخگویی شبهات فکری جوانان مبادرت میورزد. از آزادی، تساهل و تسامح، پلورالیزم دینی گرفته تا ولایت مطلقهی فقیه و مردمسالاری دینی از دستان توانای ذهن فلسفی و حکمت استاد مصباح یزدی دور نمیماند.
· ربطِ لاقید گرایی به پروژههای سیاسی دوم خرداد؟
حماسهی 2 خرداد 1376 (به تعبیر رهبر عزیز انقلاب اسلامی)[9] از جهاتی تئوریسینهای سیاسی دوم خردادی را به طمع انداخت. اول از آن جهت که رأیی کمسابقه به یک کاندیدای ریاست جمهوری بود، دوم اینکه طبق تبلیغات رسانههای بیگانه بهعنوان کاندیدای غیرمطلوبِ امام امت معرفی شده بود و سوم با توجه به سابقهی عملکردی و فکری خود خاتمی. در حقیقت بدنهای از اصلاحطلبان که بعدها شریان اصلی جریان اصلاحات را در چنگال خویش قبضه کرد به این تحلیل رسیده بود که بهترین فرصت برای فرمایشی نمودن ولایت مطلقهی فقهیه در ایران با توجه به سه نکتهی فوقالذکر، دولت اصلاحات است.
بیشک به گواه اسناد و تاریخ میتوان پروژهی غایی جریان افراطی 2 خرداد (سازمان مجاهدین و جبهه مشارکت) را همان خالی نمودن هویت اسلامی از قالب نظام اسلامی تعریف نمود (تضعیف ولایت مطلقهی فقیه). البته این پروژه را میتوان "شورویزاسیون ایران" نیز نامید. در واقع این پروژه که اصالتاً منشاء بیرونی داشت میکوشید با نمایش غیر واقع تقابل بین خاتمی به عنوان رئیسجمهور وقت و رهبری و پررنگ نمودن آن؛ نهاد رهبری را در ایران با توجه به محبوبیت پوشالین خاتمی با چالش مواجه سازد و نهایتاً این نهاد حقوقی- معنوی را ناکارآمد سازد؛ البته طرح عبور از خاتمی را هم میتوان در این زمینه ارزیابی نمود[10]. هر چند این طرح با اتکال به خداوند متعال و درایت رهبری و حضور مردم ناکام ماند اما باید خواستگاههای آن را به بررسی نشست. لذا طراحان پروژه برای نیل به این هدف باید زیرپروژههایی را تعریف مینمودند چرا که اصولاً جنگهای نرم و نیمهسخت دفعتاً و سراسیمه قابل اجرا نبوده و نخواهد بود. با توجه به گزارهی منطقی فوق زیرپروژههای اصلاحات بصورت مقابل تعریف میشود: 1- لاقید گرایی، 2- التهابآفرینی و امنیتزدایی و 3- فشار از پایین، چانه از بالا.
اما چرا لاقید گرایی؟ اگر امت اسلامیِ ایران را در آن دورهی تاریخی سرنوشتساز به سه گروهِ: وفاداران به رهبری، قشر خاکستری و نیز معاندین ولایت فقیه، تقسیم نمود؛ مکشوفه خواهد شد که چرا بوغهای رسانهای سازمان زیرزمینی براندازیِ خاموش در اولین گام خود "لاقید گرایی" جامعه را هدف گرفته بودند. اگر دو گروه دوم و سوم در راه تأمین منافع دوم خردادیها حرکت نمیکردند؛ حداقل بدلیل عدم تعلق خاطر به نظام اسلامی در مقابل اجرای پروژه عکسالعمل خاصی انجام نمیدادند. پس واضح مینمود تنها مقاومت از جانب گروه اول جامعه است که البته بدلیل وجود رابطهی معنوی میان امام و امت اکثر این گروه را قشر متدین و حزباللهی جامعه تشکیل میدادند.
پس طراحان شورویزاسیون در راستای کاهش تلفات و بر اساس آنچه در بالا گفته شد تصمیم گرفتند در گام اول "لاقید گرایی" را در جامعهی ایران تئوریزه نمایند. در این راه در نشریات خویش بصورت موازی و همزمان روی مفاهیم "آزادی" و "تساهل و تسامح، نفی مطلق خشونت، پلورالیزم دینی" و "ولایت مطلقهی فقیه" کار کردند. همچنین اینان برای پیادهسازی اصل اساسی غافلگیری در نبردهای نیمهسخت و نرم و به جهت کاهش دادن تقابلهای تئوریک سعی کردند از همان ابتدا حجم و شیب جنگ روانی خویش را در نهایت درجهی آن متمرکز نمایند.
در همین گیر و دار است که آیتالله مصباح در قامت یک فیلسوف انقلابی ظاهر شده و در مقابل شبههافکنیهای مداوم و روزانهی جریان 2 خرداد به سخنرانیهای روشنگرانه دست میزنند. بنابر این استاد سعی میکنند در دو راستای: کاهش سیاهیلشگر دشمن و نیز عدم جذب نیرویهای خودی به شعارهای دشمن، سلسلهای از بیانات تئوریک و بنیادگرانهی خود را بین حوزویان، دانشگاهیان و حتی عامّهی مردم ترتیب دهند. برای آنکه روشن شود ایشان چه زحماتی را در این راه متحمل شدهاند کافیست به انبوه توهینها و ترور شخصیتهای مطبوعاتِ جریان اصلاحات علیه استاد مصباح یزدی توجه نمود. متعاقباً میتوان فقط در خلال سالهای 76 تا 80 حول مباحث "آزادی"، "تساهل و تسامح، نفی مطلق خشونت، پلورالیزم دینی"، "درجهبندی شهروندی"، "وضعیت فرهنگی جامعه"، "ولایت مطلقهی فقیه" و "مردمسالاری و جمهوری اسلامی"؛ بیش از 327 تیتر و مطلب سوء و تخریبی نا حق علیه شخصیت و تفکرات آیتالله مصباح یافت. البته به این سیاهه باید ماجرای مناظره با سروش و مهاجرانی و مسائل پیرامونی آن و هتک حرمت به آیتالله مصباح در قالب کاریکاتور موهن را نیز ضمیمه نمود.
· کدام آزادی؟
در قاموس اصلاحاتچیان واژهی آزادی به مثابه یک شمشیر دو لبه به کار میرفت. یک طرف این واژه از آنجا که بصورت مبهم و شعاری به کار میرفت باعث میشد تعدادی از جوانان و افرادی که به علت مسائل اجتماعی مانند: موانع ازدواج، انبوه فیلمها، سایتها و موسیقیهای مبتذل و نیز شرایط نامساعد حجاب زنان در جامعه؛ دارای نوعی سرخوردگی روانی شده بودند جذب این شعارها شوند و در مواقع مقتضی نقش سیاهیلشگر را برای دوم خرداد بازی نمایند. طرف دوم آن نیز که به آزادی مطبوعات و آزادی بیان مربوط میشد؛ شرایط توهین و زیر سئوال بردن اساسیترین اصول دینی مردم را فراهم مینمود که در صورت موفقیت زمینهساز نهادینگی تئوریهای: تساهل و تسامح، دموکراسی غیر دینی، جامعهی باز، جامعهی مدنی، پلورالیزم دینی، رابطه با آمریکا، بیتفاوتی نسبت به مسلمین جهان مِنجمله مسئلهی فلسطین و ... در افکار عوام و خواص امت میشد. در واقع این لبهی تیغ از آن جهت اهمیت بیشتری داشت که مقدمات زیر پروژههای دیگری ("تساهل و تسامح، نفی مطلق خشونت، پلورالیزم دینی" و "نفی ولایت مطلقهی فقیه") را هم فراهم میساخت. لذا لبهی اول این شمشیر به جذب افراد سستبنیان اخلاقی متوجه بود و لبهی دوم به جذب و لاقیدی افراد جامعه مخصوصاً متدینین در سطح تئوریک توجه داشت.
در این راستا محمد خاتمی رئیس جمهور وقت ایران ضمن سخنرانی طیّ مراسم گرامیداشت سالگرد دوم خرداد در دانشگاه تهران مورخ 3 خرداد 1377 ضمن اینکه پاسداری از اسلام و قانون اساسی را وظیفهی اصلی خویش میداند؛ در تبیین اینکه "آیا دین میتواند در برابر آزادی قرار گیرد؟" میگوید: «به صراحت میگوییم که سرنوشت و وجههی اجتماعی دین در امروز و فردا در گروی این است که طوری دین را ببینیم که با آزادی سازگار باشد.»[11]. این جملهی کلیدی رئیس دولت اصلاحات نقطهای میشود آغازین برای شروع یک جنگ روانی همه جانبه. هر چند سخن گفتن از آزادی و مخصوصاً آزادی بیان از همان روزهای اولین دوم خرداد به کرّات به چشم میخورد لذا این جمله با توجه به مدعای فلسفی- دینی آن یک شاهبیت محسوب میشود. آیتالله مصباح در تقابل اول خویش با بدنهی اصلاحات به روشنگری تئوریک پیرامون مسئلهی آزادی میپردازد. استاد با توجه به حساسیتی که روی مسائل اعتقادی و اصول دینی دارد از هر تریبون و فرصتی استفاده مینماید تا حقیقت آزادی از منظر اسلام را برای جامعه بالاخص جوانان مشخص نماید. ماحصل این مجاهده که البته بیخطر هم نبوده است در کتب جمعآوری شده مانند «نظریه سیاسی اسلام- ج1»، «اسلام، سیاست و حکومت- ج1»، «دین و آزادی» و «پرسشها و پاسخها- ج4» گرد آمده. این کتب که مجموعهای است از سخنرانیهای آیتالله مصباح برای طلّاب جوان، پاسخ به پرسشهای دانشگاهیان و حوزویان و نیز مجموعه سخنرانیهای پیش از خطبههای نماز جمعه تهران در سالهای ابتدایی دوم خرداد؛ نشاندهنده این مسئله است که ایشان تا چه حدّ روی این مسئله مانور داده است.
از طرف دیگر کوشش علمی آیتالله مصباح در مواجه با جنگ روانی نشریهها و مردان سیاسی دوم خرداد به یک مجاهدهی واقعی مبدّل گشت. تاکتیک اصلی اصلاحطلبان در مواجه با نبرد تئوریک استاد در واقع خلاصه میشود در تحریف و تقطیع قسمتهایی از سخنرانیهای جناب استاد و سپس فشردن کلید جنگ روانی. اینچنین است که چند تیتر هماهنگ بازتاب گستردهای در میان دولتمردان و مجلسیان آن سالها مییابد و با تندترین عکسالعملهای سیاسی مواجه میشود تا یا به خاموش شدن تریبون انتقادی بینجامد یا به ترور شخصیت منتقد به هدف بیاثر شدن آن نقد در میان عامّهی مردم. در مورد مذکور نیز استاد از فحاشیهای سیاسی عدّهای تجدیدنظرطلب و روشنفکرمآب در امان نمانده و لذت مجاهدهی فی سبیلالله را به خوبی چشید. فقط در یک نمونهی آن مقالهای به دست «سیدسامالدین ضیائی» در روزنامه «صبح امروز» مورخ 19 بهمن 78 انتشار یافت که طیّ آن با تحریف بیامان سخنان آیتالله مصباح در رابطه با آزادی و نیز تقطیع ژورنالیستی کتب شهید عزیز مطهری در این حوزه، این دو عزیز که یاران و دوستان دیرین بودند را با هم مقایسه کرد؛ و دست آخر هم اینچنین نتیجه گرفت: «دیدگاههای مرتضی مطهری و محمدتقی مصباح یزدی حداقل دربارهی آزادی نه تنها یکسان نیست، بلکه در تضاد و تقابل جدی است.»[12].
جنگ روانی اصلاحطلبان بدین سبک و سیاق ادامه داشت تا اینکه در مهمترین این عملیاتها روزنامههای دوم خردادی با تحریف سخنان استاد مصباح یزدی در سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه تهران مورخ 22/3/1377 یک جنگ تمامعیار تبلیغاتی را ترتیب دادند. استاد در سخنانی مفصّل از اصحاب دوم خرداد خواست در رابطه با شعار آزادی و بالاخص آزادی بیان در مطبوعات دور از ابهام و با صراحت سخن بگویند: «آن کسانی که دم از آزادی میزنند و روضهی نبودن آزادی میخوانند، مرثیهسرایی میکنند که آزادی در ایران نیست، چه میخواهند بگویند؟»[13]. لذا در قسمتهایی با توجه به اباحهگریهای در غرب و بیبند و باری موجود خواست بدنهی دوم خرداد صراحتاً چنین وضعیتی را نفی یا قبول نمایند و در ادامه، موضع دقیق اصلاحاتچیان در رابطه با آزادی مطبوعات را نیز خواستار گشت. اما اینبار نیز بدنهی اصلاحات سعی کرد از این سخنرانی یک هیاهو بساز چنانچه مهدی کروبی با مصادره کردن سخنان آیتالله مصباح یزدی به نفع آنچه خود میخواست چنین تعبیر کرد: «آزادی ولنگاری نیست، سکسی نیست، بیبند و باری نیست. این چه حرفهایی است که میزنیم؟ چرا باید یک آدم عالم و با شخصیت را وادار کنیم که در نماز جمعه بگوید مدافعان آزادی در کشور از فشار جنسی رنج میبرند و آزادی از نظر آنها همان آزادی جنسی است؟»[14]. همچنین هفتهنامهی «عصر ما» (ارگان رسمی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) طیّ مقالهای بینام تعابیر توهینآمیز زیادی به کار برد: «اگر این سخنان را یک مداح روضهخوان در یکی از تکایا چنین گفته بود قابل هضم بود ... این نمونهها را جز در روستاها و شهرهای کوچک دور افتاده نمیتوان سراغ گرفت ... این بحثها، بحثهای سخیف و بازاری است ... اینها مطالب سخیف و بیپایه و تهمتهای عوامفریبانه است! ... تحلیل سکسوتراپی و سایکوتراپی صرفاً زائیدهی اذهان مشوش و بیمار است و ... .»[15]. چنانچه واضح است این مقاله بیشتر شباهت به یک فحشنامهی سیاسی دارد تا یک یادداشت سیاسی لذا در کلیت حداقل دارای 224 واژهی تشکیلدهندهی این توهینهاست. بعدها دیگر نشریات منتسب به دوم خرداد نیز مانند روزنامهی «جهان اسلام»، هفتهنامهی «پیام هامون»، فصلنامهی «نگاه نو» و ... از این قافله عقب نماندند.
· لاقیدی تئوریک: تساهل و تسامح، نفی مطلق خشونت، پلورالیزم دینی
بعدها در اواخر بهار سال 1378 سخنان آیتالله مصباح پیرامون فلسفهی سیاسی اسلام طیّ سخنرانیهای پیش از خطبههای نماز جمعه تهران وارونه جلوه داده شد. اینطور شد که "لزوم برخورداری حکومت اسلامی از قوهی قهریه جهت مقابله با جرم، فساد و خشونت" در خلال یک نگاه کاملاً تئوریک و فلسفی به یک نگاه کاملاً سیاسی و خشونتطلبانه تغییر جلوه داد. در واقع نشریات دوم خرداد با همراهی بلندگوهای داخلحکومتی خود سعی کردند برای مخدوش جلوه دادن شخصیت آیتالله مصباح، ایشان را به عنوان: تئوریپرداز خشونت و منشاء اعمال خودسرانه در جامعه، معرفی نمودند.
تئوریسنهای اصلاحات برای هموار کردن و استحصال مقاصد شوم بعدی خود مِنجمله پروژهی قتلهای زنجیرهای، حادثهی کوی دانشگاه و ترور ابهامبرانگیز سعید حجاریان در جستجوی یک قربانی بودند تا اذهان عمومی را برای قبول این پروژهها آماده سازند. پس یک عملیات رسانهای از اواخر بهار سال 78 تا اواخر تابستان همان سال با سلسلهای زنجیرهوار از تیترها، اخبار و مقالات و تحلیلها را سامان دادند. این سلسله از آنجا زنجیرهوار است که هر تیتر و مقاله سعی میکند قسمتی از گزارهی کلی دلخواه را تئوریزه کند و در واقع هر تیتر در یک نشریه مکمل تیتری در نشریهی دیگر است. تیترهای تقطیعی و تحریفی چون: «اگر کسی قرآن را قبول دارد باید خشونت را هم بپذیرد[16] ... با کسی که حرف حساب به گوشش نمیرود چارهای جز خشونت نیست[17] ... کجای قرآن آمده است که باید به روی همه لبخند بزنیم و با همه مهربان باشیم[18] ... به ما القاء میکنند، دیگر از مرگ نگوییم. صحبت از زندگی بکنید. نه خیر باید از مرگ هم گفت[19] ... دشمنان اسلام باید درشتی و خشونت اسلام را هم لمس کنند[20] ... برای حفظ نظام اسلامی خشونت از اوجب واجبات است[21] ... اگر شخصی به مقدسات توهین کرد اسلام حق داده خونش را بریزند، دادگاه هم نمیخواهد[22] ... هر مسلمانی حق دارد خون توهینکنندهی به اسلام را بریزد، دادگاه هم نمیخواهد[23] ... روح و اندیشهی نواب صفوی از بین نرفته است[24] ... طلاب حتی به قیمت شهادت به وظیفه عمل کنند[25] و ... .»؛ از این دست هستند. با توجه وافی بر تواریخ و محتوای تیترها و نیز وقایع حادث شده در فضای اجتماعی- سیاسی کشور، مشخص خواهد شد که این واژهها هر کدام دارد به نحوی پازل طراحیشدهای را تکمیل مینماید. به طور مثال در بازهی زمستان سال 1378 و اوایل بهار 79 سعی میشد افکار عمومی برای قبول وجود رگههای تروریستی با برداشت از حرکت حیاتبخش نواب صفوی آماده شوند، لذا با تحریف تئوریک حرکت نواب صفوی سعی شده بود قشر متدین در جامعه به عنوان عامل فشار، ترور و خشونت معرفی شود. لذا طراحان این پازل دنبال آن بودند که التهاب را در فضای جامعه بالا ببرند و در نتیجه با تعمیق شکاف بین ملت از طرق مختلف و با بهانههای مختلف گروهی را ناخودآگاه به سمت خشونت بکشانند و گروهی را در تقابل با گروه اول؛ در نتیجه کشور را وارد جنگ داخلی کرده و سپس تهاجم خود را بصورت علنی به سوی نهاد اصلی انقلاب یعنی رهبری آغاز نمایند. در واقع با نگاه به تاریخ رسانهای شدن قتلهای زنجیرهای (اطلاعیهی رسمی وزارت اطلاعات وقت): 15 دی 77، تاریخ حادثهی کوی دانشگاه: تیر 78 و تاریخ ترور سعید حجاریان: اسفند 78، سیر حرکتی این جنگ روانی و ادهاف پشت پردهی آن بیشتر مشخص میگردد.
البته هیچگاه نباید این تیترها را فقط یک خبر و تعدادی جملات سوء دانست چون با توجه به شرایط آن روز جامعه این تیترها با برداشتهای یک کلاغ- چهل کلاغی در افواه عمومی، دانشجویان و اساتید، دانشآموزان و معلمان و حتی کارمندان دولتی تحلیل میشد و این وقایع چون دانههای تسبیح پشتسر هم یک موج روانی را در جامعه ایجاد مینمود. بیشک واکنش ژورنالیستی به سخنی تئوریک و مستدل توسط جناح بهاصطلاح اصلاحطلب در آن دوران خطیر، در این چارچوب بیشتر قابل فهم است.
این سیر ادامه داشت تا با سخنرانی و واکنش تند محمد خاتمی ریاستجمهور وقت ایران اسلامی به یک ضربهی نهایی منجر شود. با توجه به پدیدهی معروف «اثر پروانهای» این تیترهای تدریجی و دائمی در افکار عمومی و وقایع آنروز ایران یک انباشت از فشار روانی را حاصل کرده بود؛ لذا کافی بود فردی محبوب که دارای شخصیت کاریزمایی میان عامّهی مردم است ضربهی نهایی را وارد نماید (البته نباید از اذهان دور باشد که محبوبیت خاتمی در آن دوران بیشتر بر اثر تبلیغات انجام شده توسط نشریات و ستادهای انتخاباتی 2 خردادیها مبتنی بر سه مسئلهی اساسی بود: 1- سه سید حسینی، خمینی، خامنهای، خاتمی و اینکه وی خود را قانونمدار و دلسوز نظام اسلامی مینامید. 2- اینکه در افکار عمومی چنین القاء شد که وی مخالف سر سخت استمرار برنامههای هاشمی رفسنجانی و کارگزاران است. 3- اینکه وی در کارزار میان جناح چپ و راست سالها بود از نظر مردم و رسانهها دور بود و این تازگی چهره اینطور وانمود کرد که وی شخصی مبری از باندبازی و دعواهای سیاسی است.). پس شد آنچه شد و محمد خاتمی که در آن زمان نسبتاً دارای مقبولیت عامّی بود طیّ سخنرانی در اجتماع مردم همدان گفت: «انقلاب ملت ما انقلاب مهربانی و لبخند بود ... پیش از اینکه خشونتگران که در میان آنها انسانهایی هستند که دلسوزند و قصد خدمت دارند مورد ملامت باشند کسانی مورد ملامتند که کوشیدهاند خشونت را تئوریزه کنند.»[26]. همچنین در موضعگیری دیگری با خشونت و عصبانیتی که از لحن و چهرهاش کاملاً مشخص بود اینچنین گفت: «چه کسانی که آشوب میکنند و صحبت و گفتگو و برخوردهای طبیعی را به زد و خوردهای خیابانی میکشند و چه کسانی که در درون نظم، فرمان خشونت صادر میکنند، هر دو میخواهند این مبنای نظم نباشد؛ ... چگونه برخی به اسم اسلام آن ]نظم[ را بر هم میزنند و میگویند آن چیزی که من میپسندم عین اسلام است ولو خلاف قانون اساسی باشد، ولو خلاف نظم پذیرفته شده باشد و مردم و متدینین را دعوت به خشونت میکنند ... کسانی که با علم و دانش و با هر چیز نو مخالفند، اوهام و توهمات خود را با رنگ فلسفی و آیه و روایت در میآمیزند و آن را مقدس میپندارند و از احساسات، خدا و دین و مردم استفاده میکنند تا ذهنیتهای سنگوارهای خود را حفظ کنند.»[27]. بهوضوح مشخص است که خاتمی چه کسی را به نقد نشسته است لذا این مسئله با هنرنمایی قبلی نشریات دوم خرداد میسر گشته است.
بدین منوال، دیگر نقطهنظراتِ استاد پیرامون "پلورالیزم دینی" و "تساهل و تسامح" نیز از گزند تیترهای سوء و تحریف مطالبِ نشریات 2 خردادی بیبهره نماندند. این بازی ادامه داشت تا سعید حجاریان هم ترور شد. بعد از ترور سعید حجاریان یک التهاب فکری شدیدی مرزهای افکار عمومی ایرانیان را تحت تأثیر قرار داد. سئوالهایی از این دست که: هدف از ترور چه بوده است؟، صادرکنندهی فرمان ترور چه کس یا کسانی بودهاند؟، روابط فکری- سیاسی «سعیدعسگر» از چه محافل سیاسی تغذیه میشده است؟ و حتی تیپشناسی و روانشناسی تروریست در اذهان عمومی جای گرفته بود. لذا چون در دولت خاتمی انبوهی از رسانهها و مطبوعات طرفدار دولت شکل گرفته بود، پاسخ این سئوالها را همین مؤسسات خبری- تحلیلی بر افکار عمومی دیکته میکردند. اینجا بود که زمان برداشت کاشتههای نشریات دوم خردادی طیّ حدود 6 الی 8 ماه گذشته فرا رسید.
· فرمان ترور
ترور «سعید حجاریان» در روز یکشنبه مورخ 22 اسفند 1378 به نظر بسیاری از کارشناسان امر یکی از برههی حسّاس تاریخ در دوران دوم خرداد است. وی که در آن زمان نائب رئیس شورای شهر تهران، مشاور رئیس جمهور و نیز مدیر مسئول روزنامهی «صبح امروز» - لیدر روزنامههای زنجیرهای- بود همزمان مقام "تئوریسینی جناح چپ ایران" را هم یدک میکشید؛ از این نظر این ترور برای نظام اسلامی و مردم در آن روزگاران اهمیت خاصی یافت. در واقع مسئولان کشور بیم آن داشتند که اصلاحاتچیان با تحلیلهای خطرناک و مرموز از قبل طراحیشده امنیت کشور را به اوضاع 18 تیر همان سال بازگردانند. در این راستا مقام معظم رهبری ضمن محکوم کردن این عمل جنایتآمیز طیّ اطلاعیهای رسمی اعلام داشتند: «ترور ناجوانمردانهی نائب رئیس شورای شهر تهران که در چند روز گذشته اتفاق افتاده، اقدام جنایتآمیزی است که میتواند بخشی از یک توطئه خطرناک بر ضد مصالح کشور، ملت و نظام اسلامی باشد. ... اینجانب، وجود توطئهای سازمانیافته را که آرامش ملی و استحکام نظام اسلامی را آماج ساخته، در این ترور شوم احساس میکنم و همهی دستگاههای مسئول را به پیگیری هوشیارانهی آن فرا میخوانم.»[28]. هر چند این ترور و زوایای آن از جهات مختلف ابهام برانگیز مینمود اما بررسی این مسئلهی پیچیده در این مقال نمیگنجد و از آن عبور میشود[29].
اخبار و تحلیلهای پیرامون این واقعیت دست به دست در مطبوعات 2 خردادی و افواه عمومی میگشت تا اینکه بالاخره جناح موسوم به اصلاحات سعی کرد فرمان ترور را به آیتالله مصباح نسبت دهد. با توجه به جوسازیهای قبلی رسانههای تجدیدنظر طلب و اینکه استاد مصباح یزدی در ماههای منتهی به حادثهی ترور در مقابل تئوری "نفی مطلق خشونت" و "تساهل و تسامح" توسط عناصر اصلاحاتچی دفاعهای جانانه و تئوریکی انجام داده بود و نیز با توجه به محبوبیت بالای وی بین جوانان دانشگاهی و حوزوی؛ بهترین گزینه برای ایجاد التهاب در سطح جامعه همین گزینه بود. لذا اصلاحطلبان دوباره با نامیدن آیتالله مصباح به تئوریپرداز خشونت![30] که مسبوق به سابقه بود سعی کردند سخنرانیهای ایشان و حتی شخص استاد را متهم اصلی این پرونده جلوه دهند.
در این راستا موسوی خوئینیها مرد خاکستری جناح چپ ایران اینگونه اظهار داشت: «تئوریزه کردن خشونت به مراتب بدتر از خود خشونت است. ... طرفدار خشونت شناخته شده هستند و باید مهار شوند.»[31]. همچنین محسن کدیور طیّ اظهارنظری گفت: «متأسفانه قرائتی از دین در جامعهی ما خشونت را تقدیس کرده و این تقدیسگران خشونت در درجه اول باید شناسایی و معرفی شوند. آنان معاون واقعی این جرم و جنایت هستند.»[32]. سپس عبدالکریم سروش گفت: «من معتقدم که سعید از قربانیان قرائت فاشیستی از دین است و قرائت فاشیستی از دین، هم فیلسوف دارد و هم ژورنالیست و هم سیاستمدار.»[33]. این دست اظهار نظرها در سخنان اکبر گنجی، حجتالاسلام موسوی تبریزی، الهه کولایی، اکبر اعلمی، ابراهیم نبوی، ابراهیم یزدی، محسن آرمین، عطاءالله مهاجرانی، طاهری (امام جمعهی مستعفی اصفهان)، حجتالاسلام عبایی خراسانی (نماینده مردم مشهد در مجلس ششم شورای اسلامی) و ... و حتی در بیانیهی نهضت آزادی و شورای شهر تهران و مقالات متعدد در روزنامههای زنجیرهای نیز مکرراً گفته شد. اما جالب اینکه این سیر در آخر به تهدید و اعمال خشونت علیه آیتالله مصباح کشیده شد و وا اسفا اینکه صاحبان ایدههای التقاطی "تساهل و تسامح" و "نفی مطلق خشونت" که فریادشان گوش فلک را کَر کرده بود حال به طرفهالعینی خواستار اعدام فقیه و استاد بهنامِ حوزههای علمیه میشدند! بهطور مثال موسوی خوئینیها در اینباره چنین گفت: «طرافداران خشونت شناخته شده هستند و باید نابود شوند.»[34] و البته تندتر از او طاهری (امام جمعهی مستعفی اصفهان) اظهار نظر کرد: «امیرالمؤمنین در یک روز چند صد نفر را کشت و فرمود که من چشم فتنه را کور کردم! حالا یکی دو نفر را اعدام کنند، این جواب نیست. برای اینکه دو نفر دیگر جایشان میآیند، باید ریشهی قضیه کنده شود.»[35]؛ همچنین حجتالاسلام «سیدحسین موسویتبریزی» عضو «مجمع محققین و مدرسین حوزهی علمیه قم» اینگونه اظهار داشت: «افراد خشونتخواه یک عده جوان سادهلوح را تحریک به آدمکشی میکنند و زمانی پیدا خواهد شد که جوانان سادهلوح دیگری آنان را ترور کنند.». با کنار گذاشتن این جمله در کنار چندین و چند جمله، تیتر و مقالهی دیگر که خواستار نابودی "پدرخوانده خشونت" میشدند میتوان اینگونه تلقی نمود که جناح چپ آنروز ایران بدشان نمیآمده با تهدید غیر مستقیم آیتالله مصباح یزدی ایشان را وادار به خانهنشینی کنند. چنین شد که ایشان در پاسخ به این دست جملات تهدید چنین گفت: «این شگردهای تبلیغاتی و شانتاژهای ژورنالیستی و سایر انواع تهدید و تطمیع در ارادهی کسانی که با خدا عهد بستهاند تا آخرین نفس و آخرین قطرهی خون از اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله) دفاع کنند؛ کوچکترنی اثری نخواهد داشت. فاِنّی لا اَری الموت اِلاَّ سَعادَهً وَ لا الحَیاه معَ الظّالِمین اِلاّ بَرماً»[36].
هر چند این اتهامات به آیتالله مصباح حتی قابل طرح هم نیستند لذا عدم وابستگی تیم «سعیدعسگر» به شخص یا گروهی خاص از دلایلی چون: سابقهدار بودن این گروه خودسر پیرامون امر ترور در شهرری، اعتراف عاملان ترور و سکوت هیئتهای پیگیر پرونده (شورای امنیت کشور، شورای عالی امنیت ملی، شورای شهر تهران و حتی روزنامههای مدعی اصلاحطلبی) که منتظر تسویه حسابهای سیاسی خویش بودند؛ منطقاً مستفاد میشود[37].
· کاریکاتور موهن
وقتی اصلاحطلبان جای خود را در کارزار تئوریک افکار عمومی ایران اسلامی بدلیل وجود آیتالله مصباح تنگ دیدند و حتی بعد از آنکه به بهانههای بچهگانه از مناظره با استاد طفره رفتند (اشاره به دعوت آیتالله مصباح به مناظره با عبدالکریم سروش و عطاءالله مهاجرانی)، قرعهی این عناصر سیاسی به حوزهی هنر افتاد. از آنجا که تأثیرات روشنگریهای آیتالله مصباح پیرامون مسائلی چون آزادی، تساهل و تسامح، نفی مطلق خشونت، پلورالیزم دینی، ولایت مطلقهی فقیه و مردمسالاری و جمهوری اسلامی بین جوانان دانشگاهی کاهشپذیر نبود؛ اصلاحطلبان سعی کردند با تحریک کاریکاتوریستی به نام «نیکآهنگ کوثر»[38] به انتشار کاریکاتوری موهن علیه استاد دست بزنند. 10 بهمن سال 78 روزنامهی «آزاد» کاریکاتوری را با عنوانِ "استاد تمساح"[39] منتشر نمود. این کاریکاتور موهن حوزهی علمیهی قم را دستخوش آزمونی بزرگ قرار داد، لذا حوزویان و دوستداران اسلام طیّ عملی هماهنگ غیرت دینی خویش را به اثبات جهانیان رساندند و با تحصن و راهپیمایی دشمنشکن، عشق و ارادت خود را به علمای اسلام نشان دادند. این تحصن خود مهر تأییدی بر مقبولیت و تأثیر بالای سخنرانیهای آیتالله مصباح شد و اینگونه شد که برنامهی دستساز دشمن در تأیید مکتوبات قلبی امت حزبالله به خوبی به کار گرفته شد.
بر این اساس کلیهی مدارس و دروس تابعهی جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم در روز 16 بهمن همان سال تعطیل شد و تعداد بسیاری از مراجع و علمای طراز اول ضمن شرکت در راهپیمایی و تحصن در این برنامه به ایراد سخنرانی پرداختند. از آن جمله میتوان به حضرات آیات نوری همدانی، جوادی آملی، مشکینی، محمد یزدی، مقتدایی، احمدی میانجی، حسنزاده آملی، سیدمهدی روحانی، علوی گرگانی، ممدوحی و حرمپناهی[40] اشاره نمود. متحصنین ضمن متهم کردن این عمل توهینی خواستار عزل «عطاءالله مهاجرانی» وزیر وقت ارشاد و فرهنگ اسلامی جمهوری اسلامی توسط محمد خاتمی شدند. این اعتراض به سیاستهای فرهنگی دولت و وضع نا بهسامان مطبوعات ادامه داشت تا اینکه با قرائت پیام شفاهی رهبر فرزانهی انقلاب اسلامی توسط مرحوم حضرت آیتالله مشکینی به پایان رسید. رهبر معظم انقلاب اسلامی در این پیام ضمن تشکر و تقدیر از متحصنین و تأیید انگیزه و هدف این عمل، به واسطهی نزدیکی به انتخابات ششمین دورهی مجلس شورای اسلامی برای جلوگیری از سوء استفادهی مغرضین، توجهات متحصنین به مسئلهی انتخابات را خواستار شده بودند.
· مصباحِ یاران تویی
هر چند کارنامهی عملی آیتالله مصباح در برههی 8 سالهی دولت توسعه سیاسی از نوع تساهل و تسامحی آن، مخصوصاً در حوزهی دفاع از حریم ولایت مطلقهی فقیه، واژهی اساسی جمهوری اسلامی، پیگیری وضعیت پروندهی «هاشم آغاجری» و حتی حمایت از کاندیداتوری محمود احمدینژاد در انتخابات 3 تیر 1384 اوراق بیشتری را مزیّن مینماید لذا بدلیل کاستی مجال از آن گذر میشود.
به هر حال از آنچه در سطور بالا رفت میتوان به ضرث قاطع گفت یکی از اهداف بزرگ شارلاتیسم مطبوعاتی در دوران اصلاحاتِ بِلااسلامی بیشک آیتالله مصباح بوده است؛ چرا که ایشان اثرگذارترین و شاید تنهاترین تریبون دفاع تئوریک از مبانی اسلام و انقلاب در این دوران بودهاند و سئوال اساسی اینجاست که اگر براستی مردم و مخصوصاً نیروی تأثیرگذار جوانان حوزوی و دانشگاهی بر محیط پیرامونیشان تحتالشعاع شعارهای پلورالیزم دینی، تساهل و تسامح در هنگامهی دفاع از انقلاب و رهبری ؛خاموش میماند، الآن چه وضعیتی کشور اسلامی را در بر گرفته بود؟ بیشک باید گفت آیتالله مصباح بهعنوان یار و همراه امامالمسلمین توانست در دوران "بنیانزدایی اسلام از ایران" نقش چراغی راهنما را به خوبی ایفاء نماید و در نتیجه وفادارن صدیق نظام اسلامی را حول شعار واحد «تبعیت و پشتیبانی از رهبری» جمع نماید. این موضع ایشان ضمن دفع شبهات اساسی به فلسفه سیاسی اسلام، متواضعانه قسمت اعظمی از توهینهای به اسلام و رهبری را نیز متوجه شخصیت والای خودشان کرد و در واقع باید آیتالله مصباح را سپر بلای نظام و رهبری در دورهی تجدیدنظر طلبی دانست. از این رهگذر هر چند دشمنی دشمنان و دوستی و تفضلّات آن یار مهربان – رهبر معظم انقلاب اسلامی- به «مطهریِ زمان» سر دراز دارد لیکن بیشک یکی از بزرگترین دلایل حدوث این دو واقعه، روشنگریهای آن استاد بزرگوار در دوران دوم خرداد است. در آخر چنانچه استاد را «مصباح یاران امام خامنهای» خواند؛ سخن به گزافه نرفته است.
[1]زندگینامهی آیتالله مصباح یزدی، به کوشش: محمدتقی اسلامی، نشر پرتو ولایت.
[2]با تلخیص و تصرف در متن پیاده شده از نوار «مصاحبهی مؤسسه امام خمینی (ره) با استاد مصباح یزدی».
[3]با تلخیص و تصرف در متن پیاده شده از نوار «مصاحبهی مؤسسه امام خمینی (ره) با استاد مصباح یزدی».
[4]« گفتمانِ مصباح»، نویسنده رضا صنعتی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران/ 1387.
[5]اندیشهی ماندگار، صص 40- 42.
[6]زندگینامهی آیتالله مصباح یزدی، به کوشش: محمدتقی اسلامی، نشر پرتو ولایت، ص 97.
[7]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب « گفتمانِ مصباح»، صص 47و 48.
[8]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب « گفتمانِ مصباح»، صص48- 54.
[9]حضرت آیتالله العظمی خامنهای دامّت برکاته: «صحنهى زیبا و پرشورى که در روز جمعهى دوم خرداد و در پاى صندوقهاى رأى آفریدید، حقیقتاً یک حماسهى تاریخى بود.»، متن پیام رهبر فرزانهی انقلاب اسلامی به ملت ایران به مناسبت انتخابات ریاستجمهوری 1378، به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مقام معظم رهبری:khamenei.ir.
[10]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به: متن بیانات مقام معظم رهبرى در دیدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران (معروف به طرح فروپاشى شوروى)، 19/4/1379.
[11]روزنامه همشهری، 3/3/1377.
[12]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب « گفتمانِ مصباح»، صص 307- 318.
[13]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب « گفتمانِ مصباح»، صص 318- 327.
[14]روزنامه «سلام»، 22 تیر 1377، ص 2.
[15]مقالهی «اسلام و آزادی به روایت آقای مصباح یزدی»، بینام، هفتهنامهی «عصر ما»، 10 تیر 1377، ص 6.
[16]روزنامهی «صبح امروز»، 30 مرداد 1378.
[17]روزنامهی «خرداد»، 16 مرداد 1378.
[18]روزنامهی «خرداد»، 16 مرداد 1378.
[19]روزنامهی «خرداد»، 2 مرداد 1378.
[20]روزنامهی «صبح امروز»، 16 مرداد 1378.
[21]روزنامهی «خرداد»، 2 مرداد 1378.
[22]روزنامهی «خرداد»، 13 شهریور 1378، صفحه 1، تیتر اول.
[23]روزنامهی «آریا»، 13 شهریور 1378.
[24]روزنامهی «آریا»، 9 بهمن 1378.
[25]روزنامهی «بامداد نو»، 14 فروردین 1379.
[26]روزنامهی «صبح امروز»، 6 مرداد 1378.
[27]روزنامهی «خرداد»، 17 مرداد 1378.
[28]« گفتمانِ مصباح»، نویسنده رضا صنعتی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران/ 1387، ص 362.
[29]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «بازی ترور»، به همت: عبدالمجید اشکوری و حمید رسایی، نشر کیهان/1381.
[30]با معذرت از مردم عزیز ایران، این واژهی زننده فقط برای درج وقایع تاریخی و تنویر اذهان عمومی آورده شده است.
[31]روزنامهی «صبح امروز»، 26 اسفند 1378.
[32]روزنامهی «صبح امروز»، 10 فروردین 1379.
[33]روزنامهی «صبح امروز»، 15 فروردین 1379.
[34]روزنامهی «آفتاب امروز»، 26 اسفند 1378، ص 2.
[35]روزنامهی «کیهان»، 10 فروردین 1379، ص 2.
[36]به نقل از کتاب «بازی ترور»، صص 73- 79.
[37]برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب « گفتمانِ مصباح»، صص 378- 465.
[38]گفتنی است «نیکآهنگ کوثر» بعدها طیّ نامهای رسمی از آیتالله مصباح معذرتخواهی نمود که مورد دعای خیر و نصایح دلسوزانهی ایشان واقع گردید.
[39]با معذرت از مردم عزیز ایران، این واژهی زننده فقط برای درج وقایع تاریخی و تنویر اذهان عمومی آورده شده است.
[40]« گفتمانِ مصباح»، نویسنده رضا صنعتی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران/ 1387، ص 683و 684.
نظر شما