خبرگزاری شبستان: تا یک چهارم ابتدایی، "باد و مه" محمدعلی طالبی، شبیه سایر فیلم های سینمایی کودک و نوجوانی است که داستان آن ها در روستایی آرام و زیبا در شمال کشور می گذرد. روستایی جداافتاده از همه عالم و آدم که می توان در آن، با بهره مندی از طبیعت مه گرفته و رمزآلود، فیلمی معناگرا درباره احساس کودکانه ساخت؛ چنان که بسیار دیده ایم.
اما به یکباره و درست در زمانی که بازی کودکانه "باد و مه" - با نوازش یک غاز زخمی- به نقطه اوج معناگرایی خود نزدیک می شود، با یک فلاش بک تأمل برانگیز به واقعیت بازمی گردیم. واقعیتی در جنوب به نام آغاز جنگ.
خانواده ای اهل شمال که به خاطر شغل کارگری پدر در شرکت نفت، به جنوب کشور مهاجرت کرده اند، در پی شکل دادن به زندگی آرام خوداند که به یکباره و با آغاز بمباران اهواز، مادر خانواده کشته می شود و سهند، پسر کوچک خانواده دچار شک روحی. پدر، بالاجبار فرزندان (سهند و شوکا، خواهر بزرگ تر سهند) را به شمال و نزد پدربزرگ بازمی گرداند. از این پس، فیلم روایت تجربه های حسی سهند در ارتباط با طبیعت اطراف خود است که در نهایت به آرامش و بازگشتن تکلم به او می انجامد.
آن چه درباره "باد و مه" باید مورد توجه قرارداد این که، محمدعلی طالبی، به تصاویر بکر شمال کشور، جنگل ها و کوه هایش اکتفا نمی کند. دوربین را به جنوب می برد و لوله های شعله ور گاز را در پس زمینه بازی کودکان تصویر می کند. تصاویری بدیع، حداقل برای نسل تازه مخاطبان سینمای ایران. نسلی که در سالیان اخیر، گره خوردن واقعیت و معناگرایی را کمتر در فیلم های سینمایی تجربه کرده است.
در سال های گذشته،غالب فیلم های سینمای ما یا محصول واقع گرایی صرف بوده است و یا نوعی معناگرایی بریده از واقعیت اجتماعی را به تصویر کشیده است. البته در این زمینه نمی توان از نمونه های تأثیرگذاری چون خیلی دور- خیلی نزدیک به سادگی گذشت اما به طور کلی، در گونه شناسی جغرافیایی سینمای معناگرای صرف، شمال کشور از موقعیت فوق العاده ای برخوردار است.
پایان پیام/
نظر شما