خبرگزاری شبستان: لیبرالیسم واژهای است آشنا که ادبیات سیاسی – اجتماعی امروز جهان، آن را به عنوان مفهومی مهم و تاثیر گذار پذیرفته است. واژه ای که توسط همگان تفسیر شده و بسیاری از سیاستمداران، رفتار خود را بر اساس آن توجیه میکنند.
این مولود مدرن در بدو تولد با واژه آزادی همراه بود. آزادی ای که بیشتر جنبهی فردی انسان را مد نظر داشت. در آغازین زمان پیدایش مکتب لیبرالیسم، جهان غرب با نوعی تفکر جدید که محوریت آن بر انسان و فرد استوار شده بود آشنا شد و همین آشنایی بود که لیبرالیسم را در قالب یک آزادی فردی بیان میکرد. فردگرایی در غرب عمری به اندازهی جملهی «میاندیشم، پس هستم» دکارت دارد. همین جمله بود که مسیر غرب را عوض کرد و محور تمام تفکرات عقلی غرب را در انسان خلاصه کرد.
دست و پا زدن در بن بست حس گرایی
البته این مبنا در مشرق زمین و بخصوص در حکمت و فلسفه اسلامی اشتباه دانسته شد و حکمای مسلمان، آن را انحراف از مسیر اندیشه بشری نامیدند. انحرافی که فلسفه را در غرب به بنبست حس گرایی و تجربه گرایی کشانید. حکمای اسلامی اعتقاد داشتند که برخلاف این حرف دکارت که اولین شعور بشری را شعور به خویش میداند و انسان را از «من» آغاز میکند، باید بدانیم که «من هستم» بدون فهم واژهی «بودن» و «هستن» امکان پذیر نیست. پس انسان قبل از «من»، هستی و بودن را میشناسد و اگر کسی درکی از هستی و بودن نداشته باشد، نمیتواند بگوید من هستم. او ابتدا بودن خویش را میفهمد و سپس تشخیص میدهد که این چیزی که هست، منم.
درست از همین نقطه است که غربیان به دنیای من رفتند و حکمای اسلامی به عالم وجود. آنها از من سخن راندند و اینها از وجود مطلق. «منِ» دکارت، غرب را به بحث در آزادی های من نیز کشاند و سعی کرد که او را از بندی که دین به پایش بسته بود جدا کند. فرد اصالت یافت و آزادی این فرد در رسیدن به خواسته هایش محور اصلی بحث ها شد و اینجا بود که مکتب لیبرالیسم (به معنای کلاسیک آن) رخ نمود. مکتبی که کم کم تمام جنبههای فردی و اجتماعی جامعه غربی را تحت نفوذ خود گرفت.
در این واژه چیزی که اهمیت داشت آزادی و فردیت بود. لذا تفاسیر مختلف این آزادی، با حفظ این دو جنبه، تنوع فراوانی یافت. برخی محوریت فرد را بر اساس امیال فرد تصویر کردند و برخی بر اساس عقل فرد. به عنوان مثال، هابز نقش عقل را صرفا به عنوان راه رسیدن به امیال میداند و یگانه محور آزادی فردی را امیال شخص میداند. لذاست که در این تفکر، آزادی انسان، به معنای آزادی امیال انسان یا آزادی انسان در رسیدن به امیال خویش ترجمه میشود.
در مقابل، بسیاری از اندیشمندان غربی محور فرد گرایی و آزادی فردی را بر عقل و اندیشه فرد استوار میکنند. اینجاست که مفاهیمی چون «آزادی اندیشه» ظهور پیدا میکند.
اما امروزه این واژه معنایی دگر یافته. متفکران غربی گویی متوجه شدهاند که فرد به تنهایی نمیتواند محور قرار بگیرد و باید امر دیگری در کار باشد. لیبرالیسم جدید غرب کم کم از فرد به جامعه کشیده میشود. لیبرالیسمی که اصالت فرد را اهمیت میداد و جامعه را امری تبعی میدانست اکنون برای جامعه هویتی مستقل و حقیقی قائل میشود و حقوق و بخصوص آزادی را در سطح جامعه مطرح میکند.
این مکتب نیز گاهی آنچنان به جامعه اصالت می بخشد که فرد در آن ناپدید شده و هویتی اعتباری مییابد و گاه قدری متعادل تر عمل کرده و فرد را نیز حداقل به اندازه جامعه، اصیل و دارای اهمیت میداند.
در این بخش است که واژه هایی چون «عدالت» در جامعه غرب نمایان میشود. انسان غربی که تا کنون به دنبال آزادی بود، اکنون عدالت طلب میشود و فردگرایی به جامعه گرایی و عدالت اجتماعی و اقتصادی تبدیل میشود.
دموکراسی و جولان خرد جمعی
لذا در این نگرش نوین مفاهیمی چون دموکراسی نیز چهره جدید مییابند. دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم کلاسیک، به این دلیل مهم است که هر فرد حق دارد رای بدهد و نظر هر شخص و آزادی هر شخص مهم ترین عنصر در این نوع دموکراسی است. اما در لیبرالیسم جدید، دموکراسی به معنای اهمیت دادن به تک تک افراد نیست بلکه دموکراسی به معنای اهمیت خرد جمعی جامعه است. پوپر معتقد است که دموکراسی از این جهت اهمیت دارد که باعث میشود خرد جمعی پرورش یافته، و حکومت متمرکز و مستبد رفته رفته از بین برود.
اگرچه سیر تحول تفکر آزادی طلب غربی هنوز با تفکر و تلقی اسلام از فرد و جامعه فاصله دارد و سال ها تلاش و تفکر لازم است تا تفکر نوین غربی را به یک جایگاه اطمینان بخش و کارا تبدیل کند آنچنان که هر کس و هر دولت ظالمی با تفسیرهای خویش از مفاهیم آن به توجیه کارهای ظالمانهی خویش نپردازد، اما در یک تحلیل خوشبینانه میتوان جهت گیری آن را به سمتی دانست که میتواند آن را به تفکری که اسلام سال ها پیش آن را وضع کرده بود، برساند.
ظهور واژه هایی چون عدالت اجتماعی در ادبیات غربی می تواند نوید دهنده و نشانهی تلاش غرب جهت عبور از فردگرایی و هوسرانی و شهوت پرستی فردی به یک تعادل اجتماعی و جامعه مفید باشد.
دوران حیات ائمه (ع) اوج تبلور آزادی بیان
با نگاهی به تاریخ اسلام و تعالیم پیشوایان آن، میتوان فهمید که واژه هایی چون عدالت، آزادی و جامعه از بدو پیدایش اسلام مطرح بودهاند و در تعالیم پیشوایان شیعه، تعادل بین این واژه ها به روشنی دیده میشود.
آزادی بیان در زمان ائمه (ع) آنچنان بود که فرد کافر میتوانست در جوار خانه کعبه با امام صادق(ع) بحث کرده و سعی کند نظر خویش را اثبات کند و عدالت اجتماعی چنان بود که حضرت علی (ع) نزدیک ترین خویشاوندان خویش را نیز اندک برتری بر دیگران نمیداد. در تعالیم اسلامی می بینیم که رشد جامعه مسلمان آنچنان اهمیت مییابد که امام علی (ع) نه تنها از حق خویش میگذرد بلکه گاه، از خلیفهای که به ناحق جایگاه ایشان را اشغال کرده دفاع میکند.
آری تعالیم اسلامی آنچنان متعالی و تکامل یافته است که هم به آزادی های فردی اهمیت میدهد و هم به اصالت اجتماع بها میدهد.
هم حقوق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی فرد را دارای اهمیت میداند و هم به عدالت اجتماعی و تعامل افراد با یکدیگر پرداخته و در آن حوزه قوانینی وضع میکند. گویی اسلام از سال ها پیش، برای امروز بشر برنامه ریزی کرده باشد.
پایان پیام/
نظر شما