تقابل با دین؛ ارمغان آزادی بی حدوحصر و اصیل خواندن نفسانیات

اگرچه به نظر می رسد لیبرالیسم از نظر هستی شناسی جز مبنایی واحد و متبلور در فردگرایی ندارد، اما واقعیت سیال بیرونی غیر از این را نشان می دهد.

خبرگزاری شبستان: لیبرالیسم مبنی بر اعتقاد به اصل آزادی که در آن مفهوم رنسانس و هم چنین اصلاح دینی نهفته است. لیبرالیسم که مدعی آزادی و از مدافعان سرسخت آن در تمامی حوزه ها است از آغاز پیدایش تا کنون در یک چهره ظاهر نشده است، بلکه به صورت‏ها و چهره‏های مختلف نمایان گردیده است.
به دیگر بیان هم اکنون شاهد «لیبرالیسم‏ها» هستیم یعنی برداشت ها و تفاسیر متعدد از لیبرالیسم. برای آنکه دریابیم چرا لیبرالیسم چنین هویتی را دارا است باید مبانی، اصول و ارزش‏های سازنده هویت لیبرالیسم تبیین شود.
ابتدا چنان تصور می‏شود که لیبرالیسم از نظر هستی‏شناسی جز مبنایی واحد که آنهم در فردگرایی تبلور یافته است، ندارد. اما واقعیت سیال بیرونی، غیر آن را بازتاب می‏دهد؛ هر چند فردگرایی جایگاه پرقدرت و طولانی را در لیبرالیسم داشته است.
از رنسانس (که لیبرالیسم در همین مقطع آغاز می‏شود) تا کنون (دهه اول قرن 21) در مجموع دو گونه مبنا را برای لیبرالیسم می‏توان ذکر نمود. به عبارت دیگر لیبرالیسم در طول تطور هم از نظر هستی شناختی و هم از حیث معرفت شناختی مبانی دوگانه‏ای پیدا نموده است.
 

الف) مبانی فردگرایانه:
لیبرال‏های کلاسیک و پاره‏ای قابل توجه از لیبرال‏های نوین، فرد را از نظر هستی‏شناختی، اصیل، واقعی و حقیقی دانسته و او را پیش از پیدایش هر گونه ساز و کار جمعی و هویت اجتماعی، صاحب وجود می‏دانند. فرد در باور آنها سرچشمه تمام ارزش ها، روش‏ها، حقوق و معارف است. فرد قبل از آنکه در درون مناسبات و روابط اجتماعی قرار بگیرد، دارای سلسله‏ای از حقوق و توان معرفتی و کنشی است که جامعه در آن نقشی ندارد و بدین جهت نیز جامعه به هیچ وجه حق سلب، نقض و محدود سازی آنها را ندارد. از این رو جامعه وظیفه دارد هویت فرد خودبنیاد را پرورش داده و از آن حمایت کند.

 

منشاء رفتارهای فردی کجاست؟

البته فردگرایان که فرد را بنیاد فلسفی و حتی معرفت‏شناختی لیبرالیسم می‏دانند در اینکه کدام یک از سازه‏های شخصیتی فرد، رفتار و اعمال او را هدایت و مدیریت می‏کند، توافق نظر ندارند. پاره‏ای بر این اندیشه پای فشرده‏اند که امیال، تمنیات و شهوات، تمامی کنش‏های فرد را کنترل می‏نماید. به تعبیر دیگر اینها اصیل‏اند نه عقل. بلکه عقل چونان اسیری به دنبال امیال و شهوات راه بر می‏گزیند و چشم امید بدانها دوخته است. هابز بیش از دیگران و به روشنی و تفصیل بیشتر نقش کلیدی امیال و تمنیات را در ساختن طبع و طبیعت انسان که از پایه‏های لیبرالیسم شناخته شده، پرورانده است.
هابز علت جامعه گروی را اینگونه توضیح می‏دهد: ما جامعه را بنابر طبیعتمان نه به خاطر خود جامعه می‏جوییم، بلکه به این علت که احیانا امتیاز یا منفعتی کسب کنیم؛ این‏ها امیال اولیه ماست و خواستن جامعه فرع بر آن قرار می‏گیرد.
 

جرمی بنتام نیز به حاکمیت امیال بر رفتار و کنش فردی اقرار می‏کند:
طبیعت، انسان را تحت سلطه دو خداوندگار مقتدر قرار داده است؛ لذت و الم... اینان بر همه اعمال و اقوال و اندیشه‏های ما حاکمند... از یک سو معیار شایست و ناشایست و از سوی دگر زنجیر علل و امیال به پایه تخت آنان بسته شده است.
 

تقابل فردگرایی با اندیشه دینی

این دسته از فردگرایان در حقیقت امیال و شهوات نفسانی و منفعت طلبی را عامل محرک می دانند. در این باور فردگرایی نقطه مقابل اندیشه دینی است. در نگرش دین قوای انسان برای رشد و تکامل بشریت باید به کار گرفته شود. عقل بر قوا حاکمیت دارد و در سایه عدالت و تعدیل قوا است که بشریت نیازهای خود را برای کمال و قرب الهی به کار می گیرد.
در مقابل این ایده که هوا و هوس را اصالت می بخشد، برخی از اندیشمندان غربی نیز صبر را جایز ندانسته و به نقد آن پرداخته اند. البته نقد این نگرش از دیرزمان وجود داشته است. اندیشمندان فراوانی در میان متقدمین و متأخرین هستند و بر این اندیشه اند که عقل مهمترین ممیزه و سازنده طبیعت انسان و افراد است. تنها این عنصر است که رفتار و اعمال و اندیشه‏های ما را به سامان رسانده و هدایت می‏کند، و یا می‏باید چنین باشد. اگر غیر از این شد اصل آزادی زیر سؤال می‏رود و پایه لیبرالیسم متزلزل می‏گردد. نقش امیال و احساسات در ساختن شخصیت فردی و نیز هدایت اعمال، تبعی است و آنچه در این میدان اصالت دارد، عقل بشری می‏باشد. معنایی که از عقل در این رأی قصد شده است نیز فراگیر است و هم شامل عقل سنجش گر، محاسبه کننده و ابزارساز و روش زا می‏شود. و هم شامل عقل هدف یاب و هدف ده، معنابخش و هویت ساز، واقع بین و حقیقت جو می‏گردد. غالب فیلسوفان غرب چنین جایگاهی را برای عقل بشری پذیرفته‏اند، مثل دکارت، کانت، اسپینوزا، لایب نیتز، آربلاستر، راسل، پل‏جانسون و پوپر.
پوپر سخت بر عقلانیت تکیه می‏کند، چون صلح، آرامش و امنیت را درگرو خردمندی می‏داند و استفاده نابخردانه و غیر عقلانی از عواطف و احساسات سازنده‏ای چون عشق، محبت و وفاداری را نیز مخرب می‏داند.
بدین ترتیب فردگرایی در میان همه آنها مرز و نقطه مشترک است، امّا با صورت‏ها و عامل‏های متفاوت؛ صورت هایی که نقش کلیدی در چگونگی روش‏ها، ارزش‏ها، سیستم‏های فرهنگی، اقتصادی، اخلاقی و سیاسی که به وسیله و یا در درون عقلانیت لیبرال پرورانده می‏شود، دارند.
صورتی از فردگرایی لیبرال، رهایی و حاکمیت مطلق بازار، سرمایه و سرمایه‏داری، مالکیت خصوصی و نابرابری‏ها را کاملاً ضروری، منطقی و بی‏مهار می‏پذیرد. امّا صورتی دیگری از فردگرایی لیبرال چنان نیست و برای همه مهار می‏زند. البته ملاک‏های مهارسازی و محدود نمودن، گوناگون جلوه می‏کند.

 

تقابل انحصارطلبان آزادی با ناقدان
آربلاستر در خصوص تنوع صور فردگرایی می‏گوید:
من در اینجا به توضیح مبانی فلسفی فردگرایی لیبرال به زعم خود پرداخته‏ام. آنها صور فلسفی متنوعی دارند که از اعتقاد لاک به تجربه شخصی تا ذره گرایی هابز تا نظریه مونادهای سربسته و قائم به ذات لایب نیتس و آرمان هدایت نفس خود مختار اسپینوزوا را شامل می‏شود، امّا در همه آنها عنصری از فردگرایی وجود دارد که به طور کلی از نوآوری‏های فلسفه پس از رنسانس است.
چنانچه دیده شد نسبت به فردگرائی نیز نقطه اختلاف فراوانی وجود دارد. نقص اندیشه انسان محور در فردگرائی لیبرلیسم نمود می یابد. از یک سو برخی بر آزادی بی حد و حصر تاکید دارند و هواهای نفسانی و منفعت طلبی را عامل محرک بشمار می آوردند و از سوی دیگر برخی چنین آزادی ای را نمی پذیرند. و همین نقطه نقد لیبرالیسم بشمار می رود.

اینکه بر اساس کدام مبانی ریشه لیبرالیسم یعنی آزادی فرد باید محدود شود. و بر اساس کدامین مبنا هواهای نفسانی باید در سایه عقلانیت محصور شود، چالش هایی است که بنای لیبرالیسم را متزلزل می سازد هر چند برخی تلاش کردند تفاسیر متعدد ارائه دهند تا از این چالش ها رهایی یابند.
پایان پیام/
 

کد خبر 193995

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha