به گزارش خبرگزاری شبستان؛ حجت الاسلام و المسلمین محمد علی جاودان در یکی از جلسات خود درباره مشکل کار انسان ها در بخش ها و برهه های مختلف زندگی سخنرانی کردند که در ادامه می خوانید:
ما یک دوستی داشتیم که شهید شد. خدا رحمتش کند. او می گشت پی اینکه ببیند مشکل کارش چیست تا آن مشکل را برطرف کند تا یک قدم جلو برود. از سر مجلس تا انتهای مجلس گرفتار این چیزها هستیم. من یک اخلاقی دارم که این اخلاق نمی گذارد هیچ وقت به هیچ جا برسم. یک کاری می کنم که این کار نمی گذارد هیچ وقت به هیچ جایی برسم. من یک فکری می کنم که این فکر نمی گذارد هیچ وقت به هیچ جا برسم. یک اخلاقی دارم، یک کاری می کنم یا یک فکری دارم. اگر چشممان باز بود و می دیدیم، اطرافمان از این افکار پر است. از این افکاری که اگر تصحیح نشود، هیچ وقت به هیچ جا نمی رسیم. یک اخلاق هایی وجود دارد. یک دانه از این اخلاق ها نمی گذارد انسان به جایی برسد. چه رسد به ده تا. من یک اعمالی دارم و عادت دارم یک کارهایی می کنم که اینها نمی گذارند من هیچ وقت به هیچ جا برسم. جزء اولین و مهم ترین و اساسی ترین طرح های زندگی انسان باید این باشد که بکوشد موانع را از جلوی پایش بردارد. یک اخلاق بد هیچ وقت نمی گذارد من به جایی برسم. کار هم بکنم، کار آن طور که باید به ثمر نمی رسد.
شما نماز شب می خوانید. اگر خدایی نکرده یک اخلاق بد هم داشته باشید، نمی گذارد. اگر آن اخلاق را برطرف کنم چه می شود؟ یک مرتبه پرواز می کنم. یک فکرهای نادرستی دارم. اگر فکرهای نادرستم برطرف شود آن نماز شبی که می خوانم یا هرکار دیگری که می کنم مرا به پرواز درمی آورد. اگر آدم فقط یک بار به عمرش پرواز کرده باشد می فهمد که غیر از این است که الان هست. یک چیزهای دیگری هست. ببینید من به عمرم در نمازم هیچ تکانی نخورده ام. اما نماز معراج است. هست یا نیست؟ مگر نگفته اند نماز معراج است؟ کو؟ خب چرا نمازی که معراج است، معراج نیست؟ چون من زنجیر بسته ام. آدمی که در زندان و زنجیر است هم باز می تواند یک تکانی به خودش بدهد. درست است؟ فرض کنید همه دست و پا و گردنش هم در زنجیر باشد. باز یک تکان می تواند به خودش بدهد. من یک تکان هم نمی توانم به خودم بدهم. چقدر زنجیر؟ زمان جوانی که ما با این حرف ها برخورد کردیم، راه افتادیم تا از همه کسانی که ممکن است یک حقی بر ما داشته باشند، حلالیت بطلبیم. مثلا من بچه بودم و به منزل پسرخاله ام رفته بودم و کتاب هایش را برداشته بودم خوانده بودم. خب منزل خاله ام بود دیگر. اجازه نگرفته بودم. حالا که عقل رس شدم باید حلالیت بطلبم. متاسفانه من معلمی نداشتم که بگوید مشکل تو کجاست. از اخلاقت است. یا یک کاری می کنی. یا ته دل مادرت از تو ناراضی است. اگر ته دل مادرت از تو ناراضی باشد هیچ چیز نمی شوی. مدام نماز بخوان. باید به آسمان بروی ولی نمی روی. پدرناراضی باشد هم همینطور. آن دوستمان که عرض کردم. مرد عمل بود. مردم عمل بود یعنی به هر قیمتی. هرچه می گفتند و می دانست باید بکند، می کرد. هرکاری می دانست باید بکند، می کرد. او رفته بود خدمت حاج آقای حق شناس برای التماس. حاج آقا او را می شناخت. می دانست چگونه مردیست. اگر بخواهم برای شما عرض کنم، باید بگویم در همان حالت که داشت برای التماس می رفت پیش حاج آقا حق شناس، دعای مستجاب درجا داشت. برای بنده دعا کرد، درجا مستجاب شد. شما نمی دانید دعای مستجاب یعنی چه. ببخشید اینگونه عرض می کنم. چون شما کمی ناآشنا هستید. همه ممکن است یک وقتی دعا کرده باشیم و مستجاب شده باشد. اگر فکر کنید ممکن است در زندگی تان متعدد پیدا شود. اما یک وقت کسی هر دعایی می کند مستجاب می شود. یک چنین آدمی می رفت التماس می کرد که آقا بگویید الان مشکل من چیست؟ من پشت چه مانده ام؟ پشت کدام اخلاق؟ پشت کدام فکر؟ پشت کدام عمل؟ الان مانع من چیست؟ ایشان التماس می کرد. اینجا جواب نداد. ایشان اجازه نداشت. حالا ما که نمی دانیم حوادثی که برای بزرگان است یعنی چه. در هر صورت به یک جای دیگری پناه برد و حل کرد. در پایان کار یک سرزمینی وجود دارد که در آن هیچ مانعی نیست. الان روز است دیگر. روز است یعنی چه؟ یعنی آفتاب طالع است. اما خب الان آفتاب اینجا نیست. لذا لازم شده است که مثلا یک تعدادی از چراغ ها را روشن کنند. در این شبستان برای تابش نور آفتاب مانع هست. آفتاب که طالع است. آفتاب که مانع ندارد. خدای تبارک و تعالی هم مانند آن آفتابی است که برای بذل هیچ مانعی ندارد. بذل یعنی چه؟ بذل؟ بذل و بخشش. آفتاب برای تابیدن مانعی ندارد. من مانعم. می گویند بکوش این موانع را بردار. اگر برداری، آفتاب همیشه طالع است.
مرحوم آیت الله شاه آبادی می فرمودند که شما بذر فهم هستید. شما می توانید همه چیز را ببینید. همه چیز را. نه اینکه پشت پرده و دیوار را ببینید. اینکه چیزی نیست. می توانید همه چیز را بفهمید. پس چرا نمی شود؟ من مشکل دارم. مشکلم چیست؟ یک اخلاق بدی است که دارم. یک کار ناشایستی است که می کنم. ممکن است خودم هم ندانم. اگر من یک کار نادرستی می کنم، حتی اگر ندانم هم اثر دارد. یا فکر نادرستی دارم. تمام ما یک استادی نیافته ایم که بتوانیم افکارمان را به او عرضه کنیم و بگوییم آقا من اینگونه فکر می کنم. آیا درست است. درمورد حضرت عبدالعظیم گفته اند خدمت امام رسید و ذره ذره را توضیح داد و گفت من اینگونه فکر می کنم. درست است؟ فرمودند درست است. کل خودش را به امامش عرضه کرد. گفتند تو درستی. بیهوده نبوده که فرمودند تو ولیّ ما هستی. خوش به حالشان. حضرت عبدالعظیم مرد بسیار بزرگی هستند. یکی از دوستان گفت یک چیز بدی درونم پیدا شده بود که پیش خودم خجالت می کشیدم. من از در و دیوار بالا نرفتم گیرش بیاورم. یک مرتبه پیدا شده. حالا چرا یک مرتبه پیدا شده بعد عرض می کنم. گفت رفتم دستم را درون قفل های ضریح کردم، برطرف شد. ولیّ بزرگ خداست. حضرت عبدالعظیم مرد بسیار بزرگی است. حالا اطراف ایشان هم که مردان بسیار عظیمی مدفون هستند. خیلی بزرگ اند. بعد که این مشکلات را برطرف کردیم، دیگر وقت نداریم به عیب های مردم بپردازیم. در حدیث هم داریم دیگر. اگر به عیب خودش مشغول شود، دیگر وقت نمی کند به عیب مردم بپردازد. اصلا دیگر وقت نمی کند بیرون را نگاه کند. من کاملا برای عیب های مردم وقت دارم. بنده که وقت دارم. معلوم می شود اصلا به عیب های خودم نپرداختم. اصلا نپرداختم. اگر شما اولش به اولش بپردازی دیگر وقت نمی کنی و قطع می شوی. آدم اگر به عیب های خودش بپردازد دیگر وقت نمی کند. همه اش باید به حال خودش گریه کند و بر سر خودش بزند که چکار کند. این یکی را چکار کنم. بعد این یکی که برطرف شد دومی را چکار کنم؟ بعد سومی را چکار کنم؟ این را باور کنید.
من عرض می کنم و شما هم می شنوید و بعد هم فراموش می کنید. عرض کردم یک سرزمینی هست که در آنجا آفتاب طالع است. هیچ مانعی وجود ندارد. آنجا فقط رحمت خدا ریزش دارد. فقط رحمت خداست. اگر انسان بتواند عیب های خودش را برطرف کند، باید از عیب های عملی شروع کند. ببیند چشمش عیب دارد یا ندارد. اگر چشم عیب دارد، یعنی گاهی یک مرتبه جایی را نگاه می کند که نباید نگاه کند، خب نمی شود. باید این را حل کرد. باید حل شود. اگر حل کردی، می توانی به عیب بعدی بپردازی. مثلا به گوش بپردازی. بعد به زبان بپردازی. بعد به دستت بپردازی. بعد به پایت بپردازی. بعد که آدم دید هیچ عیبی در عملش وجود ندارد، آن وقت اینجاست که استاد باید باشد و استاد بگوید بله. استاد بگوید بله درست است. درست شد. این عیبت برطرف شد. حالا این کار را بکن. عیب های عملی که برطرف شد، عیب های اخلاقی برطرف شد، حالا من عرض می کنم مثلا فرض کنید امسال باران نیامد یا کم باران آمد. من ته ته دلم، یعنی باید یک کمی فکر کنم تا متوجه آن شوم، ته دلم یک کمی مضطرب هستم که باران نیامد. خب نیامده که نیامده. به تو چه ربطی دارد؟ هان؟ به ما چه ربطی دارد؟ آقا آب پشت سدها آمده پایین. یک هفت هشت سالی بود که در این نواحی باران کم آمده بود. من یک وقتی بیرون رفته بودم دیدم رودخانه مثل داخل تنور شده بود. گویی سنگ ها برشته بود. باور کنید من می ترسیدم. خدایا یک ذره دیگر کش بیاید، همه مردم تهران باید از تهران کوچ کنند و بروند. ما هم که جایی را نداریم که کوچ کنیم. یک درصد اگر این ترس را در دلم داشته باشم خب باید گفت بفرمایید. همین جا که جایت هست جای خوبی است. همینجا هستیم. مگر هرکسی را زیر خورشید راه می دهند. یک درصد ترس بیهوده داشته باشی راهت نمی دهند. در جلسات دیگر هم مکرر عرض کرده ام. به مرحوم آقای شاه آبادی عرض کردند که آقا باران نیامده. گفت خب نیامده باشد. مگر باران رزق می دهد؟ مگر باران رزق این مردم را می دهد؟ درست است؟ باران رزق می دهد؟ من که می گویم باران رزق می دهد. یک رگه نازکی از چنین فکری در دل من هست. یعنی باید مدتی فکر کنم و درون خودم بگردم تا این را به خاطر بیاورم. خب این فکر بدی است که داری می کنی. این فکر نمی گذارد. خدا رازق است نه باران. تو مشرکی. البته شرک خفی دیگر. تو مشرکی. اینگونه نمی شود. آنجایی که آفتاب می تابد، مشرکان را راه نمی دهند. شما که رفیق و همکلاسی من هستی، شاگرد اول شدی. من به اندازه ای که خودم شاگرد اول می شدم، خوشحال هستم؟ یا حتی بیشتر از اینکه خودم شاگرد اول می شدم، برای شاگرد اول شدن شما خوشحال هستم یا نیستم؟ اگر اوقاتم تلخ نیست خب خوب است. بد نیست. اما اگر خوشحال نیستم، معلوم می شود که یک سایه ای از حسد درون من هست. آقا اگر آدم بخواهد یک همچین عیب هایی درون خودش را معالجه کند، وقت می کند؟ وقت نمی کند. حالا اشکالش این است که نه ما استادی داریم که بگوید این کار را بکن و آن کار را بکن و نه ما همتش را داریم.
اگر من با این مجموعه مشکلات از دنیا بروم، چه می شود؟ یک سنگ را که در یک ظرف آب بیندازی، می رود انتهای ظرف و همانجا می ماند. اما اگر آدم موفق شود یک عیبش را برطرف کند، عیب دومش را به او نشان می دهند. شما بکوشید تا عیبتان را برطرف کنید، عیب دوم را نشانتان می دهند. دومی که برطرف شد، عیب سوم را نشانتان می دهند. اگر بکوشیم، راه باز می شود. ببینید بنده گاهی در سلام کردن تنبلی می کنم. عیب هست یا نیست؟ گاهی پیش سلام می شوم گاهی هم نمی شوم. خب باید این را برطرف کنی آقا. ریشه این عیب یا تنبلی است، یا تکبر است، یا هر چیز دیگری که هست، عیب است. اینگونه. من یک کمی دیر می جنبم تا جلوی پای شما بلند شوم. گاهی هم بلند نمی شوم. خب آقا اینجا اگر تنبلی است، بد است. اگر تکبر است، بد است. هرچه هست بد است. آنهایی که توانستند عیب های خودشان را برطرف کنند، صدتا پوست انداختند. حاج آقای حق شناس می فرمود، استخوان آدم آب می شود. استخوان ها، گوشت نه. گوشت همه ما در ماه رمضان سه چهار کیلو آب می شود. نه. گوشت که چیزی نیست. استخوان آب می شود. حالا آنهایی که در هفده هجده سالگی هستند، آدم در هجده سالگی به یک عقل جدیدی می رسد و بلوغ دوم آدم است. یک بلوغی در سیزده چهارده پانزده سالگی هست و یکی در هجده سالگی. آن وقت آدم می تواند یک کمی جدی بیندیشد. اگر به این برسید و یک کمی جدی بیندیشید خیلی خوب است. ما که چهل سالمان گذشته. چهل که گذشت، دیگر مدام باید بگوییم خدایا ما را بیامرز. البته همان بیامرز هم عیب های آدم را برطرف می کند.
اگر آدم زیاد بگوید، استغفار، اگر آدم زیاد استغفار کند، یک طوری می شود. آن هجده سال گذشته ها دقت کنند. اگر یکی دو سال، سه سال بگذرد، دیر می شود. چه عرض کردم؟ یکی دو سه سال بگذرد، دیر شده. سر هجده سالگی آدم یک کمی به فکر باشد. آقا از عمل شروع کنید. حالا مثال عرض می کنم. من به این رفقای جوانم که برخورد می کنم، می گویم آقا دکمه یقه ات را ببند که بخشی از سینه ات پیدا نباشد. حاج آقای مجتهدی هم این را می گفتند. نمی توانم توضیح عرض کنم. اگر توضیح عرض می کردم، می دیدید که حرف درستی است. از همین شروع کنید. بعد هم گاهی یک جایی می دیدم جوان ها موقع نماز جماعت صحبت می کنند، صحبت می کنند، تا امام به رکوع برود. نه. این بد است. یک معنای خیلی بدی دارد. نه. تا آقا الله اکبر را گفت من هم الله اکبر را بگویم. این می شود برطرف کردن عیب دوم. ساده هم بود دیگر. آن سلام هم یک چیز خوبی است. اگر آدم پیش سلام باشد خوب است. تا رسیدیم به رفیقمان سلام کنیم. به یک جمع رسیدیم من سلام کنم. خانه رفتیم من سلام کنم. من تازگی یک چیزی یافتم. صد سال بود شنیده بودم اما تازگی یافتم. از در خانه که وارد می شوم دم در که کسی نیست، در آیه 61 سوره مبارکه نور می فرماید: فـَإذا دَخـَلتـُم بُیوتـًا فـَسَلـِّموا عَلى أنفـُسِکـُمْ به خودتان سلام کنید. از در خانه که وارد شدید بگویید سلام علیکم و رحمت الله. بعد یک چیز دیگر بگویید. آیه 29 سوره مبارکه مومنون: رَبِّ أنزلـْنی مُنزَلا مُّبارَکا وَأنتَ خـَیْرُ المُنزلینَ بچه های حاج آقای بهجت می گفتند هروقت آقا وارد می شود، حالا نمی دانم درون اتاق یا وقتی وارد خانه می شد، این دعا را می خواند. یک کاری کنیم حواسش پرت شود. همین طور ایشان را به صحبت گرفتیم. ما می گفتیم و آقا هم جواب می داد. وارد اتاق که شد باز دعا را گفت. حواسش پرت نشد. می شود یک وقتی بشود که آدم هیچ وقت حواسش پرت نشود. اگر عیب هایش برطرف شده باشد، هیچ وقت حواسش پرت نمی شود. در نماز هیچ وقت حواسش پرت نمی شود. در کارهایش هیچ وقت حواسش پرت نمی شود. دومی بود دیگر. قران می فرماید دیگر. بلا از جان آدم رفع می شود.
پایان پیام/
نظر شما