به گزارش خبرگزاری شبستان: سومین روز محرم چنین روزی است. می توان انتظار داشت ماندن در چنین وضعیتی برای آن ها که هنوز دلبستگی های عمیقی به دنیا دارند و دنیا چشم و قلب و گوش آن ها را به بازی گرفته است تا چه اندازه می تواند جانفرسا و دشوار باشد. اما این ندای پروردگار است که آنچه از مصیبت و دشواری به انسان می رسد همه از آن جهت است که آن گوهر ازلی و ابدی درخشش و تلألو بیشتری در چشم پرهیزگاران یابد. پرهیزگارانی که به "صم بکم عمی فهم لایرجعون" مبتلا نشده اند و دریچه های حکمت و رحمت پروردگار در قلب شان می جوشد.
اتفاق مهمی که امروز روی داده و مقاتل به آن اشاره کرده اند بیعت گرفتن اباعبدالله از یاران شان است، بیعت هایی که حضرت سیدالشهدا پیش از واقعه عاشورا از یاران شان می گیرد در حقیقت به مثابه غربال هایی هستند که خالص ترین ها و زیباترین ها و استوارترین ایمان ها برای این نمایش شگفت ملکوتی در نقطه ای به نام کربلا با حضرت بمانند. حضرت با بیعت ها در واقع غربال های پرهیزگاری و ایمان و اخلاص را در دستان مبارک شان می چرخانند تا هم آن جان های خالص به معرفت بیشتری برسند و بر عیار و اعتبار ایمان شان افزوده شود و از دیگر سو کسانی در تعارف و رودربایستی نمانند و اگر کسی می خواهد همچنان به کار دنیا برسد برود به راهی که او را در قلبش می کشد.
بیعت ها از این نقطه نظر، اتفاق مبارکی در کربلاست. امام از زاویه دیگر با این بیعت ها می خواهد بگوید به نصرتی جز نصرت خدا چشم ندوخته و یاری رسانی جز او سراغ ندارد. در واقع اگر کسی برای یاری حسین آمده است در حقیقت به یاری خود آمده تا خود را به باغ های ایمان و شهادت و دلدادگی برساند. امام در واقع می خواهد بگوید که این جا در صحنه عاشورا و در نقطه کربلا قرار است به یک باره همه ظواهری که در دنیا چشم ها را می ربوده کنار برود پس تنها باید کسانی بمانند که چشم دیدن آن گوهران خالص ملکوت را در خود پرورده اند.
از این رواست که امام حسین(ع) دوباره در چنین روزی از یاران خود بیعت می گیرند و می فرمایند: ای اصحاب من! بدانید که دنیا به من پشت کرده است. اگر خیال کنید که شاید فتحی برای من باشد بدانید که کار از کار گذشته است. به غیر از کشته شدن چیزی نیست، من کسی را مجبور نمی کنم. هر کسی به طمع فتح و طمع دنیا آمده است بیعت را – که حق من است – از او برداشتم. دیگر خود داند.
بعد از سخنان امام بود که هر یک از اصحاب برخاستند و جوابی دادند. از آن جمله زهیر که تازه هدایت یافته بود برمی خیزد و می گوید: این زهیر همان طفلی است که روزی پیغمبر به راهی می گذشت، او را دید بازی می کند. حضرت او را گرفت و بوسید و ملاطفت کرد. اصحاب عرض کردند: این کیست؟
حضرت فرمودند: این طفل، حسین را خیلی دوست می دارد، یک روز دیدم با حسین بازی می کرد و خاک زیر قدم او را برمی داشت و می بوسید. جبرئیل به من خبر داده است که در کربلا او را یاری می کند.
باری عرض کرد: یابن رسول الله! دنیا به تو پشت کرده است، نه! دست از جناب تو برداریم و برویم؟! اگر دنیا تمام باشد اگر بدانم –والله – که دنیا باقی است و همه اش را به من بدهند بمیرم پیش روی تو، بهتر است از زندگانی دنیا بعد از تو.
بریر، از دیگر یاران حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! چه بگویم؟ خیال می کنی یک جان فدای تو کردن بر ما سنگین است؟ اگر هزار دفعه مرا بکشند و بسوزانند و زنده شوم و کشته شوم تا خداوند عالم جان تو را و جوانان تو را سلامت بدارد دوست می دارم و راضی ام.
محمد بن بشر حضرمی در مثل امروزی به او خبر دادند که پسر تو را در سر حدات کفار اسیر کرده اند. حضرت چند جامه به او دادند که هزار اشرفی قیمت داشت. فرمود: برو پسر خود را نجات بده و خلاص کن. عرض کرد:یابن رسول الله! بروم پسرم را از اسیری خلاص کنم و جناب تو را اسیر بگذارم؟ درندگان صحرا مرا بدردند اگر از تو جدا شوم.
پایان پیام/
نظر شما