پایان فلاکت بار سنان بن انس نخعی

خبرگزاری شبستان: سنان بن انس زبانش گرفت، عقلش زائل شد و از دنیا رفت،‌همچنین در لهوف سیدبن طاووس آمده است که گوشت ران او را قطعه قطعه کرده و زمانی که مشرف به مرگ شد سرش بریدند و جنازه اش را سوزاندند.

به گزارش  ‌گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان، سنان بن انس نخعی یکی دیگر از سربازان کوفی لشکر ابن سعد است که از زندگی او آگاهی چندانی در دست نیست؛‌ طبری، شخصیت سنان را چنین ترسیم می کند: سنان بن انس مردی شجاع و شاعر بود، ولی اندکی مشکل روانی داشت.

ابن ابی الحدید نیز روایتی را درباره مردی نقل و آن را به پدر سنان تفسیر کرده است که در صورت درستی استناد آن، نشان دهنده بدطینتی و پلیدی باطن این خاندان است. وی می نویسد:

ثقفی در «الغارات» روایت کرده است: روزی علی (علیه السلام) به اصحابش فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهید، از هر چه می خواهید بپرسید تا پاسخ تان را دهم ... .
مردی برخاست و عرض کرد:

ای علی! به من بگو در سر و صورتم چند مو وجود دارد؟

حضرت فرمود:

واللّه لقد حدّثنی خلیلی أنّ علی کل طاقة شعر من رأسک ملکا یلعنک، و أنّ علی کل طاقه شعر من لحتیک شیطانا یغویک، و أنّ فی بیتک سخلاً یقتل ابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
به خدا سوگند! پیامبر به من خبر داد که در هر موی سر تو، فرشته ای هست که تو را لعنت می کند و در هر موی صورتت، شیطانی هست که تو را فریب می دهد و در خانه ات کودکی هست که پسر رسول خدا را خواهد کشت.

در بعضی مصادر نیز نام آن مرد «سعد بن ابی وقاص» آمده است و پسری را که در منزل او، قاتل امام حسین (علیه السلام) است، عمر بن سعد بن ابی وقاص دانسته اند؛ با این حال، چون این روایت از روایت های مسلم و مشهور و از نظر شواهد تاریخی، عمر سعد در آن دوران، در سن جوانی بوده است، اطلاق «سخل» بر او درست نیست.


بنابراین عده ای هم چون شیخ مفید در «ارشاد» به جای آوردن نام وی، «رجل» آورده اند. هم چنین ابن ابی الحدید در پایان این روایت، آن مرد را به پدر سنان بن انس تفسیر می کند و می نویسد:
پسر آن مرد که قاتل سیدالشهدا(علیه السلام) بود، در آن روزگار، کودک کوچکی بود و نامش سنان بن انس نخعی است.
اقدام فجیع سنان در به شهادت رسانیدن امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا نیز گویای پلیدی باطن وی است. پیش از پرداختن به این موضوع باید دانست یکی از کارهای سنان در این جنگ، شرکت در حمله شمر و یارانش به خیمه گاه سیدالشهدا (علیه السلام) است. هر چند در میان مردم مشهور است که امام حسین (علیه السلام) به دست شمر بن ذی الجوشن به شهادت رسیده است، ولی میان تاریخ نگاران و مقتل نویسان، سنان بن انس نخعی، شهرت بیشتری دارد.


طبری، شرح ماجرا را چنین بیان می کند: پس از آن که شمر دستور داد به امام (علیه السلام) حمله کنند، هر کسی از هر سو و با هر وسیله ممکن بر امام یورش برد و به اندازه ای بر وی ضربت وارد کردند که ایشان در حال افتادن بود. در این حال، سنان بن انس بن عمرو نخعی با نیزه به سوی امام حمله برد و آن را بر بدن امام (علیه السلام) فرو کرد و به خولی دستور داد تا سر مبارکش را از بدن جدا کند. خولی می خواست امام را بکشد، ولی بر خود لرزید و عقب برگشت. سنان فریاد زد: خدا بازوانت را بشکند و دستانت را جدا کند. سپس خود فرود آمد و سر از تن حضرت جدا کرد و به خولی بن یزید اصبحی داد.


گفته اند: سنان بر سپاهیانی که به حسین نزدیک می شدند، حمله می برد و بیم داشت سر را از او بگیرند. وقتی سر را گرفت، آن را به خولی سپرد.
سید بن طاووس می نویسد: وقتی سنان می خواست سر مبارک حضرت را از تن جدا کند، می گفت: به خدا سوگند! سرت را از بدن جدا می کنم، در حالی که می دانم تو فرزند رسول خدایی و بهترین مردم از نظر نسب پدر و مادر هستی.

کردار ناپسند سنان در به قتل رساندن حضرت به اندازه ای زشت و پلید بود که یاران سنان که خود در جنگ شرکت داشتند، به سنان می گفتند: حسین بن علی و پسر فاطمه، دختر پیامبر خدا را کشتی. مهم ترین مرد عرب را که به سوی یزیدیان آمده بود و می خواست آنان را از ملکشان بر کنار کند، به قتل رسانیدی. پیش امیران خویش برو و پاداش خویش را از آنان بخواه؛ که اگر به عوض کشتن حسین، همه اموال و دارایی های خویش رابه تو دهند، کم است و شاید به همین دلیل است که طبری می نویسد: او آشفته روان بود. سنان پس از کشتن امام حسین (علیه السلام) بر در خیمه عمر سعد آمد و با صدای بلند این اشعار را سرود:


أوفر رکابی فضّة و ذهبا
إنی قتلتُ السید المحجّبا قتلت خیر الناس اُمّا و أبا
و خیرهم إذ یُنسبون نَسبا


یعنی:‌ رکابم را از طلا و نقره سنگین کن، که من شاه پرده دار را کشته ام کسی را کشته ام که پدر و مادرش ازهمه بهتر بودند؛ چون همه مردمان نسب خویش را بگویند، نسب وی از همه والاتر و برتر است.

عمر سعد گفت:
گواهی می دهم که تو دیوانه ای.
سپس دستور داد سنان را نزد وی بیاورند. ابن سعد با چوب وی را زد و گفت:
ای دیوانه! چرا چنین سخنی می گویی؟ به خدا سوگند! اگر ابن زیاد، سخنان تو را بشنود گردنت را خواهد زد.

 

مصحح «الملهوف» به نقل از کتاب «حکایة المختار» می نویسد:
وقتی ابراهیم اشتر، سنان را دستگیر کرد، از او پرسید: آیا آن چه در روز عاشورا انجام دادی، درست و راست است؟
او پاسخ داد:
من کاری نکردم فقط کمر بند شلوار حسین (علیه السلام) را باز کردم و بردم.

اما در مورد فرجام سنان، که گویند زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت،‌همچنین در لهوف سیدبن طاووس آمده است که نخست ابراهیم رو به سنان بن انس کرد و گفت: وای بر تو!‌آیا می توانی به راستی بگویی در کربلا و روز عاشورا چه کاری انجام دادی؟

 سنان گفت: من کاری انجام داده ام،‌جز اینکه تکه ای از زیر لباس امام حسین(علیه السلام) را گرفته ام.
ابراهیم شروع به گریه کرد و دستور داد گوشت ران او را قطعه قطعه کنند،‌هنگامی که مشرف به مرگ گردید ابراهیم او را از گوش تا بناگوش سر برید و جسد پلید او را سوزاند.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 316345

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha